راههایی برای مهار استرس، اضطراب و تپش قلب

در این پست تصمیم دارم به یکی از مسائل مهمی که روزانه بسیاری از افراد با آن درگیر بوده و دست و پنجه نرم می‏کنند بر اساس تجربیات ‏ گذشته‏ خودم و نظرات شخصی‏ام  بپردازم. گاهی بعضی افراد اسیر استرس و اضطراب می‏شوند و بعضی هم با آن کنار می‏آیند اما به ندرت آن را سرکوب کرده و مهار آن را به دست می‏گیرند. من مدت زیادی با این موارد یعنی استرس و اضطراب زندگی کردم و داروهای زیادی را جهت درمان آن مصرف کردم اما در نتیجه هیچ کدام از آنها به طور دائمی موثر واقع نشد و فقط درمان موقت نتیجۀ مصرف دارو و قرصهای مختلف بود.

استرس اکتسابی استچرا استرس؟ دلایل بوجود آورنده استرس و اضطراب چیست؟

گذشته از دلایل فیزیکی و جسمی به نظر من مواردی بسیار مهم در بروز حالات استرس و اضطراب دست دارند که من با توجه به بررسی‏ها و تجربیات خودم به آنها می‏پردازم.

1 – عدم اطلاع از موقعیت زمانی و مکانی که در آن قرار خواهیم گرفت
2 – ترس از عدم بر آورده شدن خواسته
3 – نگرانی از وقوع مشکل یا حادثه‏ای حاد
4 – نگرانی از طرد شدگی و عدم کارآمدی
5 – وسواس
6 – از دست دادن موقعیت شغلی، خانوادگی، اجتماعی و …
7 – ترس از بیماری
8 – ترس از مرگ
و …

اگر کمی دقت کنیم درمی‏یابیم که در تمام موارد بالا “ترس” وجود دارد. منظور اینکه ترس عامل اصلی تمام استرس ها و اضطراب‏هاست. اگر ما بتوانیم ترس را در خود از بین ببریم به راحتی استرس را از بین برده‏ایم. ما در واقع از چیزی می‏ترسیم که یا اصلا وجود نداشته و یا اینکه احتمال به وجود آمدن آن کمتر از 50% است. پس چرا بترسیم. در اینجاست که به جملۀ معروف “تفکر مثبت اساس هر موفقیت است” می‏رسیم. ما با تفکر مثبت خودمان نسبت به هر چیز و هر موقعیتی به راحتی می‏توانیم ترس خود را نسبت به آن موقعیت از بین ببریم.

مثال :اگر ما از وقوع حادثه‏ای می‏ترسیم یا استرس داریم، کافی است که نوع نگاه خود را از آن موقعیتی که شاید حادثه‏زا باشد عوض کنیم. مثلا نگران اتومبیل فرزندمان هستیم که تصادف نکند. حال اگر با کمی تفکر با خود بیندیشیم که هم اتومبیل ترمز دارد و هم کمربند ایمنی و هم اینکه خیابانها شلوغ است و رانندگی هم خوب و در آخر اینکه مرگ و زندگی دست خداست و نیز برگ از شاخه نمی‏افتد مگر به اردۀ او، هرگز استرس و اضطراب ما را دچار نخواهد کرد.

مثال 2 : اگر ما از بیماری می‏ترسیم کافی است با خود تصور کنیم که هزاران نفر مانند ما یا در معرض بیماری هستند و یا این بیماری حاضر ما را دارند. پس چرا نگرانی؟ تا جایی که دلمان بخواهد قرص و دارو موجود است و در آخر مثلا 50% از افرادیکه به این بیماری دچار بوده‏اند جان سالم بدر برده‏اند؛ چرا ما جزء آن 50% سالم نباشیم؟ و درنهایت مگر نمی‏دانیم که زاد و مرگ دست خداست پس نگران نباشیم و تلاش برای بهبودی خود را کنار نگذاریم.

مثال 3 : اگر ما از برآورده نشدن خواسته نگرانیم به این دلیل است که خودمان هم هنوز شک داریم که انتخاب این خواسته درست است یا خیر. اگر هم ایمان داریم نباید نگران برآورده نشدن آن باشیم چون خواستۀ ما بسیار خوب و معقول بوده و در راستای پیشرفت و تعالی ماست. اما اگر نشد چه می‏شود؟ (این جمله منفی است) پاسخ این است که اگر نشد، نشد. اصلا مهم نیست. دوباره تلاش می‏کنم.

در کل استرس و اضطراب از ترس ناشی می‏شود که ترس هم از عدم وجود باور قوی به قدرت و توانایی فکر است.

نوع دیگر استرس، ترس مرضی و حملات پنیک

اما نوعی دیگر از استرس وجود دارد که ناگهان فرد دچار استرس و اضراب می‏شود که این می‏تواند دلایل ژنتیکی داشته و یا عوامل جسمی روحی در آن دخیل باشند. تنش‏ها و ناملایمات روزمره تقریبا یکی دیگر از عوامل بوجود آورندۀ این نوع استرس است.

علایم استرس و اضطراب :

1 – تپش قلب
2 – احساس درد در قفسۀ سینه (گاهی خیلی شدید)
3 – احساس خفگی
4 – احساس خواب آلودگی
5 – خستگی چشم
6 – نیاز به دفع مزاج
7 – اسهال، تهوع و استفراغ
8 – حوصلۀ هیچ کس را نداشتن
9 – سردرد و داغی بدن
10 – فشار خون بالا
11 – مشکل در تنفس
12 – خشک شدن دهان
13 – تعریق زیاد
14 – سرگیجه
15 – سوزش معده

راههای سادۀ مهار استرس و اضطراب

اکنون که علائم حالت استرس و اضطراب را کاملا دریافتیم، باید به دنبال راههای مهار آن باشیم. ابتدا بدانیم که مغز انسان بهترین داروها را می‏سازد و بهترین درمان ها را در خودش گنجانده است. فقط راه استفاده از آنها را باید یافت و آن هم نیاز به کمی تمرین و ممارست دارد. در اینجا به راههای مهار استرس بر اساس تجربیات شخصی و پیشنهادات پزشکان متخصص می‏پردازم :

1 – نفس عمیق به مدت چند دقیقه
2 – پیاده روی و قدم زدن
3 – سرگرم شدن به کاری خاص مثلا نظافت منزل یا رانندگی (پرت کردن حواس خودمان به جایی دیگر)
4 – تماس با چند دوست (حضوری یا تلفنی)
5 – گوش دادن به یک موسیقی بی‏کلام
6 – ورزش و تحرک (ترجیحا در جمع)
7 – تفکر و تجسم مثبت از موقعیتی دیگر و مکانی دیگر
8 – در آغوش کشیدن کسی که دوستش داریم
9 – عدم توجه به علائم استرس
10 – مدیتیشن و ریلکسیشن
11 – تماشای طبیعت، دریا
12 – توکل به خدا و سپردن همه چیز به دست او

حتی یک تصویرسازی ذهنی...

البته در ابتدا استفاده از یک عدد قرص پروپرانولول 10 می‏تواند مفید باشد. اما باز هم بدانیم که مغز ما مهمترین منبع بوجود آورندۀ استرس و در مقابل بهترین از بین برندۀ آن است. نگران نباشیم. همه چیز در جای خود و به بهترین نحو اجرا می‏شود. این خودمان هستیم که شرایط را سخت می‏پنداریم و در نتیجه آنها را جذب می‏نماییم. تجربیات خود را در این رابطه با سایر خوانندگان این مطلب در میان بگذارید.

  1. مریم نوشته است:

    من‏ ‏هر‏ ‏از‏ ‏گاهی‏ ‏شبها‏ ‏از‏ ‏خواب‏ ‏میپرم‏ ‏با‏ ‏تپش‏ ‏قلب‏ ‏شدید.گر‏ ‏گرفتگی‏ ‏واحساس‏ ‏خفگی.سرگیجه‏ ‏.تکرر‏ ‏ادرار‏ ‏.احساس‏ ‏غش‏ ‏کردن.انگار‏ ‏اکسیژن‏ ‏کافی‏ ‏به‏ ‏من‏ ‏نمیرسه.وحشت‏ ‏زیاد.تحریک‏ ‏پذیری‏ ‏به‏ ‏صداها.و…بدتر‏ ‏از‏ ‏همه‏ ‏اینکه‏ ‏حامله‏ ‏ام‏ ‏و‏ ‏نمیتوانم‏ ‏قرص‏ ‏مصرف‏ ‏کنم.روان‏ ‏درمانی‏ ‏و‏ ‏شناخت‏ ‏درمانی‏ ‏ودارو‏ ‏درمانی‏ ‏جواب‏ ‏نداد.فلوکستین‏ ‏خوردم‏ ‏حساسیت‏ ‏داشتم.قرص‏ ‏‏ ‏سیتالوپرام‏ ‏خوردم‏ ‏بدتر‏ ‏افسرده‏ ‏شدمو‏ ‏میل‏ جنسیم‏ ‏از‏ ‏دست‏ ‏دادم.وای‏ ‏اگه‏ ‏بدونید‏ ‏چه‏ ‏حالی‏ ‏میشم‏ ‏تو‏ ‏حمله‏ ‏های‏ ‏عصبی.

  2. دورین نوشته است:

    سلام
    من دقیقا علائم شما رو دارم. اولین بار 10 سال قبل اینجوری شدم. درحال رفتن به یک مهمانی بودم. یهو در ماشین شروع به جیغ و داد کردم. کاری که با شخصیتم اصلا جور نبود. بعد از چند سال حملات بیشتر شد و دکتر به من سیتالوپرام و آلپرازولام داد و 8 ماه دارو خوردم. طوری بود که اگه داروم قطع می شد تحمل شنیدن صدای کسی را نداشتم. مدتی خوب شدم اما به خاطر اتفاقاتی دوباره دچار تپش و خفگی شدم. میل شدید به گریه دارم. گاهی تحمل شنیدن صدای کسی رو ندارم و کسی که زیاد حرف میزنه رو میخوام بزنم. با تپش قلبم از خواب می پرم و جالبه که خانواده ام که باید به من کمک کنند منو مسخره می کنند و می گویند که برای اینکه حرفهایت را به کرسی بنشونی این رفتارها رو داری. من حتی دکتر هم به تنهایی میروم.
    الان دچار تپش قلب شدم و اومدم این سایت رو دیدم و خیلی خوشحال شدم که تنها نیستم و افرادی هم هستند که مثل من هستند. واقعا از اینکه تنها نیستم خوشحالم. خدا به همه مون کمک کنه چون تا کسی مبتلا نشه نمیتونه درک کنه.

  3. سپیده نوشته است:

    من ام دقیقا این حالتارو دارم. من نوزده سالمه و تا سه ماه پیش دختری بودم اکتیو و شیطون. کلی بیرون بودم هروز. اما یه شب که با دوستم بیرون بودم یه دفعه دچار حمله ی اظطرابی شدم. حالم خیلی بد شد و رفتم زیر سرم و دیازپام بهم زدن.از اون روز به بعد از صبح تا شب دلشوره دارم. بی اشتها ام. تپش قلب و… حتی یکی دو بار استفراغ کردم از اظطراب زیاد. تحمل آدم پر حرفو ندارم. دیگه خونه ی دوستام نمیتونم برم یا مهمونی حتی….همش ام نگران مامان و بابام هستم که نکنه اتفاقی واسشون بیوفته. همش میل به گریه دارم. به حال خودم دلم میسوزه .میگم چرا اینطور شدم .حتی بخاطر استرس و حمله ی پنیک با کسی که دوستش داشتم رابطمو تموم کردم.حالا عذاب وجدانه اونم دارم. خیلی احساس ناتوانی و عجز میکنم. از خوردن دارو های دکتر مغز و اعصاب ام هم میترسم

  4. parisa نوشته است:

    سلام…سپیده جان…منم دقیقا حالت های شمارو دارم …وقتی که ی دفعه حالم بد میشه انگار از زمین و زمان جدا میشم….شبا بی خوابی میکشم ….یهو تو اون لحظه دیدم به همه چی عوض میشه …فقط دوس دارم بمیرم..نمیدونم دیگه چ جوری توصیفش کنم…همیشه دعا میکنم خدا این حالت ها رو نسیب هیچکس نکنه چون بیدلیل ی چنین اتفاقی زندگی رو خراب میکنه من ی مدت بود خوب شده بودم اما دوباره کم کم داره شروع میشه دیگه نمیدونم چیکار کنم….خسته شدم….همش‌به مذگ فکر میکنم….تو رو خدا کمکم کنین

  5. سهیل نوشته است:

    من 24 سالمه، دارم از همسرم جدا مشم؛ البته خدا رو شکر زیر یک سقف نرفتیم؛ ولی سگ هم داشته باشید بعد از یک سال و نیم بهش عادت می کنیم چه برسه آدمیزاد…
    اولین بار 14 فروردین که طبق عادت همیشگیم خونه تنها بودم و مامان اینها مسافرت بودن این حالت ها بهم دست داد، فکر کردم قلبمه، چهار بار نوار قلب گرفتم هر بار هم گفتن مشکلی نداری!
    فقط و فقط ورزش، اگر کسی رو داشتید که حالا نیست(اگر معرفت داشت و انسان داشت بود!) خیلی راحت جایگزینش کنید، درمانش همینه یکی رو بجاش بذارید…ورزش کنید، از زندگی لذت ببرید…
    من یکماه کارگاهم کار نکرد به خاطر این مریضی کوفتی، اما یک تلنگر ساده از سمت بابام که گفت پاشو برو سر کار باعث شد کلی عوض بشم، به عبارتی همون حواس پرت کردنه رخ داد و خیلی کمتر دچار مشکلی میشم…
    خودتون رو با چیزی سرگرم کنید، کلاس، درس، کار، تفریح دائمی، چیزی که بدنتون رو به کار بگیره…
    سخن مولا علی هست که بدنت رو به کار نگیری، بدنت می گیرتت به کار…
    سر کار نری، بدنت تو بیمارستان و درمونگاه می ذارتت سر کار

  6. حمید رضا نوشته است:

    سلام
    اصلا نگران نباش دقیقا منم مثل شمام تازه من بد جور قلب دردم میگیرم ولی خوشحالم که جسمم سالمه پنیکو ردیفش میکنیم نگران نباش 🙂

  7. مسعود نوشته است:

    نمی دونم این چه مشکلیه منم از همین درد چن روزی میشه که عذاب میکشم..بعضیا میگن که این یه بیماری فصلیه…االبته بیشتر مردم میگن که این بیماری از عاشق شدن بیش از حــــــــــــــد بوجود میاد.

  8. دارا نوشته است:

    سلام دوست عزيز
    باور كنيد همين كه مي بينم تنها نيستم احساس راحتي بيشتري مي كنم
    من داراي مدرك دكتري هستم ازدواج كردم و دوتا بچه دارم
    كارمند هستم باور كنيد از اينكه بقيه به من بعنوان يك بيمار عصبي نگاه مي كنند خسته شده ام حتي خانمم هم از اينكه اينقدر از محيط هاي بيگانه مي ترسم مسخره ام ميكنه خسته شد ه ام
    خدا شاهده نمي دونم چيكار كنم حاضرم هر چي دارم بدهم مانند ساير مردم زندگي كنم

  9. مهدی نوشته است:

    منم مثل شما ها مشکل اضطراب و پنیک یا بهتر بگم پنیک اتک دارم و افسردگی یه کمپلکس کامل از بد بختی فقط خیلی کوتاه بگم که در مورد پنیک مخصوصا دکتر خیلی بهم کمک کرد و با مصرف دارو خوب شدم اسم دکترم امید رضایی بود مطبش تو میدون فاطمیه فقط سعی کنید یه دکتر خوب برید چون روانپزشک بد هم خیلی اذیتم کرده تا حالا و از دارو خوردنم نترسید خیلی تاثیر داره هم برای افسردگی و هم مشکلات اضطرابی که یکی از نمودهاش پنیک اتکه. امیدوارم بهتربشید

  10. اکرم نوشته است:

    من 18 سالمه و دقیقا علایم شما را دارم من 3 سال میشه این طور شدم واقعا زندگیم به جهنم تبدیل شده همیشه دلم خراب سرم گیج می باشد و دکتر هم زیاد رفتم حالا اصلا هیچ نمیفهمم که من کجا هستم و چه می کنم زندگیم خیلی تلخه باز هم به امید خدا بزرگ ارزوی سلامتی التماس دعا …

  11. محمد نوشته است:

    سلام من ۱۹سالمه و مانند شما سه ساله اینجوری هستم .. من علاقه زیادی به فوتبال دارم و وقتی میرم تو زمین حالم انقدر بد میشه که پشیمون میشم و میترسم دوباره وارد زمین بشم با اظطراب و استرس ورزش کردن خیلی خطرناکه مخصوصا فوتبال بازی کردن در حد حرفه ی هلاصه برام دعا کنید .. و هیچ وقت دست از تلاش برنمیدارم تا به هدفم برسم شما هم تلاش کنید چون وقتی زمان بگذره و شما هیچ تلاشی برای بهتر شدن نکنی میبینی ۵سال دیگه گذشته و شما هنوز بهتر نشدی

  12. مهدي نوشته است:

    خواهر گرامي مريم خانم
    سلام
    من هم اين حالت ها رو داشتم موقعي كه پدر خانمم فوت شد. ولي بهترين درمان اول اينه كه بري پزشك و فكر مثبت كردن و بي اعتنايي به اين حالات و سرگرم كردن خودت ورزش كردن موسيقي خلاصه اينكه خودتو مشغول كني قرص سرترالين (با تجويز پزشك )هم خوبه مطمئن باش كه خوب ميشي چون خودم خوب شدم

  13. زهرا نوشته است:

    سلام مريم جان منم اين علائم رو دارم توروخدا چي كار كنم خوب شم كمك كن به ايميل شوهرم بفرستجرات نمي كنم حتي يه مسكن بخورم يا شام – زهرا Yousefmoazami@yahoo.com

  14. ایمان نوشته است:

    سلام به همگی.. من به عنوان یه نفر که همه حالتهارو که شما میگین تجربه کردم حتی خیلی خیلی شدیدتر… ولی میدونم به یه نفر که به لطف خدا مشکلی نداره این و حالتهارو تجربه نکرده بخاین این حالتهارو واسش توضیح بدین فقط میخنده و میگه خجالت بکش تو چیزیت نیست برو بگو و بخند ولی خدا اون لحظه هارو برا هیچکس پیش نیاره.. من خودم فکر میکنم مرگ واقعی به این اندازه ترسناک نیست..خلاصه میخام در مورد تجربیات خودم بگم چیکارا میکنم که خوب میشم..اول از همه اگه استرسم خیلی زیاد نباشه از خونه میزنم بیرون یه دوری میزنم میرم جلوی درمانگاه برمیگردم خوب میشم ولی داخل اونجا نمیرم..ولی اگه خیلی بدتر شدم اول یه پروپرانول 10 مصرف میکنم بعد دوباره میرم دکتر میرم تو که بگه چیزیت نیست یه نوار قلبی هم میگیرن دوباره میگه چیزیت نیست یه آمپول آرام بخشم مینویسه که هیچوقت من نمیزنم چون اولا که میزدم بدترم میشدم خلاصه میرم دکترو که میبینم خوب میشم.. عزیزای من همه افراد که این مشکلو دارن مثل خوده من فکر میکنن که بیماری که اینا دارن با بقیه فرق میکنه و ته این مشکل به ظاهر عصبی که همه میگن.. یه مشکل خاصی هست که همین امروز فردا خودشو نشون میده ولی دوستان واقعیت اینه که این ما هستیم که با فکر کردنمون به بیماری و ترس از اتفاقاتی که امکان نداره پیش بیاد خودمونو مریض میکنیم… مثلا من خودم تو یه ثانیه تو ذهنم خودمو میبرم بیمارستان اونجا میمیرم میارم قبرستان خودمو خاک میکنم بعد بچمو میبینم که گریه میکنه و هیچکس نیست بهش برسه.. عین فیلمای هندی بعد از فکر کردن یواش یواش حالم بد میشه تپش قلب اظطراب استرس سرگیجه و … خودتون همشو میدونین جالب تر از همه اینه که هر بار که این اتفاقات میفته فکر میکنیم که این مثل قبلیا نیست این یه مدل جدیده که این بار دیگه رفتنی هستیم… خلاصه میدونم خیلی مشکله انشالله هممون زود خوب میشیم ولی طرز فکر خیلی تاثیر داره در رونده بهبودی بیماری اعصاب.. هروقت حالتون بهم خورد برین یه دوری بزنین اصلا برین دکتر که بگه چییزیتون نیست که روحن آرام بشین.. در اخر از خانومایی که شوهرشون مشکل این چنینی دارن و بلعکس خاهش میکنم حال همدیگرو درک کنین چون شریک زندگی میتونه 90درصد باعث بهبودی یا بدتر شدن همسرش بشه که متعسفانه در بیشتر مواقع خودتون میدونین چی میشه..خا نگهدار نماز و دعا یادتون نره.. علی به ذکر الله تطمئن القلوب

  15. سیاوش نوشته است:

    سلام آقا ایمان گل دقیقا منم تمام حالات شمارو دارم تازه هم ازدواج کردم با این مریضی که اومده سراغم میترسم همسرم هم دچار این حالت بشه خدا به خیر بکنه برا همه

  16. آزاد نوشته است:

    با عرض سلام تجربیاتتون از پنیک و اضطراب عین تجربیات من هست داداش مرسی از اینکه اینقدر کامل و مفید نوشتین من به همه قسمتهای بدنم مشکوک شدم تو این چند سال از معده روده و مغز تا کلیه .فکر میکنم یه مشکل جدی هست امروز فردا معلوم میشه رفتنی هستم بعدشم من بعضی وقتها دردهای عضلانی هم دارم

  17. بنیامین نوشته است:

    کاملا حرفات درست بود داداش ایمان’حالتا یکیه’منم تقریبا خوب شدم با همون بیرون رفتن با رفیقا’دور زدن های الکی تو خیابون’خلاصه سر گرم کردن’خودم’ولی از بعد ظهر که بیکار تو خونه بودم دوباره یکم استرس گرفتم که با خوندن حرفات کامل بر طرف شد’دوستانی که این مشکل رو دارن بدونید که هیچ مشکلی ندارید’فقط بیکار نشینید خودتون رو سر گرم یه کاری کنید’من همه آزمایشارو دادم همش نرمال بود’بجز مقدار گلبول سفید که زیادیش از استرسه’پس الکی دارو نخورید’به امید بهبودی همه دوستان’یا علی

  18. نگار نوشته است:

    سلام دوست خوبم،اسمم نگاره ٢٧ سالمه،الان كه دارم ميخونم نوشته هاتونو ساعت ٤ صبحه،تپش قلب دارم زده به گردنم و ازسن حرفا،نشستم چشم به پسر سه سالمه،همه ش ميگم من بميرم كي به بچه م ميرسه،كل استرس زندگيم همينه،تمام دغده ي زندگيم بچمه،يه روز كه دعواش ميكنم تا صبح بالا سرش ميشينمو از عذاب وجداني كه گرفتم خودمو مقصر ميدونم،از زماني ازدواج كردم حرف مردم برام مهم شده،تا يه چيزي ميشنوم مثل خوره ميافتم تو جون خودم،
    دوست خوبم ممنونم بابت حرفايي كه زدي،حدااقل يه بارم كه شده يكي حرفاي منو فكراي منو به زبون آورد،ايشالا همتون خوب شين،مرسي كه نوشتين اينجا تا دو تا آدمي مثل من بفهميم كه تنها نيستيم.محتاج دعاهاتونم

  19. سمانه نوشته است:

    سلام خیلی خیلللللللی عالی بود به امید شفای همه بیماران

  20. وحید رستگار نوشته است:

    سلام
    دقیقا من هم همین نشانه ها رو دارم.
    خیلی خوشحالم که یه بار تو سایتی اومدم و دیدم کسانی هستن که مثل خودم هستن.
    همیشه فکر میکنم مرگ روبرومه و از آینده ی بچه م نگرانم. از خیلی چیزهایی که اذیتم میکنه.
    پارسال تو شهریور ماه بود که از جایی جلسه بر میگشتیم با همکاران و یهو دچار حمله ای شبیه به مرگ شدم و با اورژانس منو به بیمارستان و بخش ویژه قلب بردن و اونجا تست و آزمایشات مربوط به سکته انجام دادن که گفتن حمله عصبی بوده و پس از دو روز بستری شدن ترخیص شدم و دکتر داروهایی مث پروپرانول داد و چند وقتی خوردم و گفت دوباره برگرد ولی نرفتم.
    الانم که اینا رو مینویسم استرس دارم ولی بیایید خدا رو شکر کنیم
    البته من همیشه نگرانم که یک مریضی حاد دارم که متوجه نیستم
    این درحالی هستش که آزمایشات متعددی دادم و حتی تا پیش بهترین دکتر کشور تو یزد واسه معده و قلب رفتم که معدم عصبی شده و قلبم هم افتادگی یا شلی دریچه میترال دارم که مشکلی برام پیش نمیاره
    واسه معده م هم دکتر یزد داروهایی داد که یکسال واقعا عالی بودم
    وقتی تو فکرش نمیرم هیچ مریضی ندارم ولی وقتی میرم تو فکرش خودمو حتی رو تابوت هم میبینم.
    همش استرس و خیالات واهی دارم.
    جدیدا به سفارش رفقا و کسایی که استفاده کردن یه دوره داروی هومیوپاتی دکتر مزبنانیان استفاده میکنم تا ببینم خدا چه میخاد
    اگه گروهی باشه که به هم کمک کنیم ممنونیم.
    شماره من اگه از تجربیات هم استفاده کنیم عالیه

  21. فاطمه 32 نوشته است:

    سلام عزیزم منم دقیقا مشکلاتی مشابه شما دارم خیلی اظطراب شدید پنیک اتک نفس کشیدنم اصلا خوب نیست خیلی اذیتم میکنه منم الان یه ماهی هست پیش دکتر هومیوپات میرم تهران ایشون گفتن دو تا سه ماه مشکلم حل میشه انشاءالله مشکل شما هم حل بشه

  22. sara نوشته است:

    سلام اقا ايمان منم مثل شما از ترسم ميرم فقط دمه بيمارستان الان بهتر شدم حالت من شبيه شماست اگه الان خوب شديم يا هستين راهنمايي بدين مرسي?✋?

  23. Asad نوشته است:

    من بسسیار انسان استرسی هستم با یک فکر منفی استرسم میره روی 100 واقعا خیلی مشکله زمانی که خوشحالم فکر می کنم هیچ مریض نیستم بعد با یک فکر غلط وضعیتم به هم می خوره به این فکر می کنم که کدام مریضی جدی نداشته باشم و در زمان که استرس می گیرم معده ام زیاد میسوزه ایا کسی است که مثل من باشه؟ التماس دعا به امید سلامتی همه مریضا

  24. احمد نوشته است:

    سلام بله منم دقیقا مثل شما هستم ولی غصه نخور چیزی نیست

  25. اصغر نوشته است:

    سلام من سه سال پیش از خواب میپریدم با تپش قلب شدید و بعد از اون سردی بدن و لرزش و احساس سرما شدید ولی مشکلم رفع شد من بدنم چرک کرده بود و عفونت ریه و و معده و روده بدنم و گرفته بود به نظرم دومی کم خونی چرا که با خوردن چندتا جیگر گوسفند خوب شدم و سومی ترس بود که من در ذهن خودم به وجود میاوردم که گفتند آرزو میکنم مشکل همتون حل شه

  26. چواد نوشته است:

    سلام به همگی
    ابتدا عرض میکنم که منم همین مشکلاتو داشتم و بعضی مواقع دارم
    دوست دارم کاری که خودم کردم و میکنمو بتون بگم که حداقل برا من خیلی سودمند بوده
    1.اینکه شما از هر چیزی می ترسید و استرس میگیرید اون کارو انجام بدید
    مثلا من از جمعیت زیاد می ترسیدم اما وقتی هر روز مخصوصا به مسجد رفتم کم کم ترسم از بین رفت
    2. اینکه حتما از ذکر خدا رو بگید و خدا رو یاد کنید.شاید فکر کنید شیخی بازیه اما من به شما قول میدم کمک میکنه
    من خودم هر وقت ترس و استرسم خیلی زیائ میشه از حضرت ابوالفضل کمک می طلبمو نذر های در حد خودم می کنم و هیچ وقت تنهام نزاشته حتی تو بد ترین شرایط
    از شمام میخوام حداقل حضرت ابوالفضل رو قسم بدید چون ایشون هیچ وقت هیچ کسیو نا امید نمیکنه
    اطمینان داشته باشید.
    یاعلی

  27. درویش نوشته است:

    اگه خواستین دوستان،میتونین بگید تا گروه زندگی بدون پانیکم رو که تو تلگرام هست رو در اختیارتون بزارمو خوب شدی و در برابر حملان قوی بشید

  28. جاسم ساعدی نوشته است:

    سلام من خیلی استرس دارم ومن ازبچگی با استرس زندگی کردم ومن ازوقتی که ازخدمت سربازی فرار کردم مودام به فکرخودکشی هستم لطفا چندتا راهکار بهم بدید که ازاسترس خلاص بشم ایا من با این استرس شدیدی که دارم میتونم به خدمت برگردم میتونم به زندگی ادامه بدم چون استرس من به حدی زیاده که نمیتونم برم بازارچون مجبورم هرچند دقیقه برم دستشویی

  29. آریا نوشته است:

    سلام جاسم جان
    درمان استرس اتصال به منبع آرامش (خدا) هست…خدا بی جواب نمیذاردت مطمئن باش..

    یا حق

  30. سید محمد جواد نوشته است:

    دوست عزیزم جاسم سلام، رد میشدم مطلبتو خوندم. عزیزم من هم شرایط تو رو داشتم چون تو کودکی از 4سالگی به بعد والدینم رو از دست دادم و مشکلات زیادی برام پیش اومد. توصیه های من به تو این هست که در ابتدا برای کنترل استرس و نگرانیت حتما دکتر برو . دکتر روانپزشک تعدادی قرص بهت میده مث پرانول و آلپرازولام و … اینارو مصرف کن فوق العاده حالت خوب میشه احتمالا الان دچار افکار مزاحم و منفی هم هستی. خوب هیچ خبری نیست من همه اینارو کشیدم و میفهمم تو رو در ضمن مصرف قرص موقته باید آروم بشی تا بتونی قدم بعدیرو برداری. گام بعدی این هست که اگه مزاجت گرم نیست و میتونی شبا قبل خواب هم 10 دقه وقت بزار و مقدار کمی بهار نارنج رو با گاو زبون دم کن و 1 لیوان بزن بر بدن قول میدم 2شبه تغییر رو تو خودت ببینی و دعام کنی سوم من نمیدونم تو چند سال داری اما باید به خاطر خودتم که شده با اینکه بی میل هستی ورزش رو سبک شروع کنی همون توی منزل خوبه نفس عمیق و کششی و 2 تا حرکت آخر قدرتی و دوباره نفس عمیق فقط سبک و هر روز این باعث میشه که اشتها بیای و ضعف جسمی که بدنت برای مقابله با استرس مایه گذاشته جبران بشه و هم اینکه با تغییر فرم بدنت اعتماد بنفست بالا میره . گفتم اعتماد به نفس یادم افتاد من کارم به جایی رسیده بود که حتی تا3 روز از خونه بیرون نمیومدم اما الان خدا رو شکر اونقدر راحت دیگران رو با کلمات آروم میکنم که بیا و ببین راهشم اینه که در ابتدا طرز فکرتو عوضکنی آخه تو یه قول بالقوه تو وجودته که بایید به فعل برسونیش فهمیدی داداش تکنیک من که باش شروع کردم تکنیک جسور با ادب هست تو این روش باید بفهمی که چقدر دیگران ضعف دارن همه هفت و خوردی جمعیت جهان بعدش اینکه همه دنبال یه آدم اکتیو هستن از. اینجا هست که باید بزنی بیرون وبا برنامه باشی موقع حرف زدن با دیگران محکم و رسا صحبت کن با آرامش و ادب وکوتاه خودت حال میکنی والا…. من آدرس ایمیلم رو میزارم دوست داشتی برا صحبت بیشتر پیام واسم بزار . کارایی که گفتمو برو و انجام بده بعدش میفهمی که چی بودی و نمیدونستی. یا علی.

  31. نام شما... نوشته است:

    سلام
    خدا رو شكر كه حالتون خوب شده من مطلبيو كه شماگذاشته بودينو خوندم عالي بود يكم هم منو راهنمايي كنين از تجاربتون لطفا بگين خيلي اضطراب اجتماعي دارم به خصوص در برخورد با بعضي افراد داروها هم بهم جواب ندادن دچار سردرد شديد شدم

  32. اکرم نوشته است:

    سلام
    من یه خانم متاهلم که 24 سال دارم مدت 8 ماهه که ازدواج کردم بعد از ازدواج به کیش رفتیم اولش خوب بود ولی کم کم دچار افسردگی شدم تا اینکه یک شب به شدت دچار حمله عصبی شدم و از اون روز به بعد دایما اضطراب داشتم که شوهرم راررها کردم و اومدم شهر خودمون هزار جور دکتر رفتم و صد نوع قرص خوردم خیلی روزای بدی بود این اضطراب همه موقعیتای زندگی خوب رو ازم گرفت حتی توی یه بیمارستان استخدام شدم و نتونستم برم هر وقت شوهرم از کیش میاد یه خورده حالم بهتره ولی وقتی میره باز دچار همون حالتا میشم خیلی اضطراب دارم و بیقرارم کمکم کنید زندگیم میپاشه از هم همه سرزنشم میکنن چرا کیش را رها کردم و اومدم

  33. نام شما... نوشته است:

    سلام خانم 24 ساله که 4 سال ازمن کوچکترین زندگی شوخی نیست جدی باشین تلقین نکنین به خودتون ارتباطتون راباخداوقران بیشتر کنید ببینید چه نتیجه ای میگیرید نه سال ازدواج کردم همه جور اذاب کشیدم قرص اعصاب هم خوردم ولی قران خداوندمیفرماید تمام دردهایی که به شما دادم داروی آن رادرقرآن فرستادم وقتی اضطراب ونگرانی دارین 41بارسوره والعصر رابخوان به یک لیوان آب فوت کن بخور به نیت آرامشت ببین چی میشی

  34. بهار نوشته است:

    سلام
    من 36 سالمه و اضطراب و عدم اعتماد بنفس دارم مخصوصا در ارتباط عاطفی چون تابحال ارتباط دوستی زیادی با اقایون نداشتم و احساس می کنم نمیشناسمشون و در صورت اینکه وارد رابطه بشم حتما اسیب می بینم .می خام فعال و اجتماعی باشم ولی با اینکه کار و خانواده و ظاهر خوب دارم تو روابط اجتماعی اعتماد بنفس ندارم و نمی تونم ایجاد صمیمیت کنم البته تو روابط کاری و معمولی مشکلی ندارم ولی نمی تونم صمیمی بشم . برای روزای تعطیل نمی تونم برنامه ریزی کنم و از زندگی لذت ببرم .

  35. aliz نوشته است:

    منم دقیقا مثل شما هستم مشکلات شما رو دارم
    aliz_1367@yahoo.com

  36. سید محمد جواد نوشته است:

    عزیز ایمیل من amirmahdi1363@yahoo.com راستی عبادت هم یادت نره نه افراط نه تفریط شسته رفته.

  37. سهیل نوشته است:

    مرد حسابی خجالت بکش، تهش بیان بگیرنت برگردونن سر خدمت، کلاً جریمش 400 هزار تومنه با یک هفته بازداشت شدن؛ استرس چی داری؟!
    تازه انقدر آدم فراری هست که بعد از دو سال نیان سراغت دیگه کلا نمیان، مگر اینکه جرمی کرده باشی، وگرنه فرار از خدمت سری اول کلاً جرم نیست
    برو تمومش کن خلاص بشی، راهش هم رفتن به همون خدمته، خدا بیامرزه پدر و مادرشون رو آدم رو انقدر می گیرن به کار و خستگی که مغزت کلاً ریست میشه، دیگه برای استرس داشتن وقت نداری!

  38. hamed نوشته است:

    ba tashakor az in hame malomate + vaghan doseton daram faghat gahi adam fekr mikone ke alan mimire in kami dard nake dooooostan dast be dast ham bedin ta in moshkel ro rishe kan konim 😀 😀

  39. hamed az russiye نوشته است:

    salam dooostan man sob 1 neveshte neveshtam va 2 bar morde hamleye panik shodam ama bavar konin bedone ghors va tafakore mosbat tonstam behehs ghalabe konam taze inja ghoorbate haa 😀 dostan age bekhayin mitonin az kah barakhordeon koh nasazid bavar konin ke man bekomake hamin mataleb va tajrobehaye shoma azizan khoob daram misham ishalah ke hame salamat bashan doostan be in fekr nakonin ke mimirim be in fekr konim ke khoda maro negah mikone va labkhand mizane …. bekhatere labkhande khoda khodemono nabazim doooseton daram :*<3

  40. SANA نوشته است:

    salam agha hamed,manam 1mahi hast ke dochare in moshkel shodam.az javabi ke dade budi kheyli kheyli lezeat bordam,chon manam be hamin natije residam.omidvaram har ja hasti khandan bashi labkhande khoda.

  41. هانیه نوشته است:

    سلام من 24 سالمه اغلب دچار تپش قلب سر درد سر گیجه خوا آلودگی شدیدم.خواستگاری داشتم که بهش جواب منفی دادم اما خانوادم فکر میکنن من هنوز باهاش درارتباطم اون اقم دس بر دار نیست ای چندمین بار اینجوری پیش میاد خانوادم مدام میگن هرزه ای و ان وابستگی رو تو ایجاد میکنی من نیتم ازدواج اما بعدش طرف یه مشکل حاد داره !ترم آخر معماری ام اما تمرکز به درسم ندارم همش خوابم کابوس میبینم درد شدید قفس سینه دارم به خود کشی فکر کردم حتی حاضر شدم با یکی ازدواج کنم که خانواده مخالفت کردن اینجوریم نمیتونم ادامه بدم حتی نشاط و زیبایی جوونیم دارم از دست میدم چی کار کنم

  42. محمد63633 نوشته است:

    سلام خسته نباشید
    من چند ساله موقع استرس یا جایی که میخوم برم مهمونی که بار اولمه دستم شروع میکنه به لرزش بخصوص موقع تعارف کردن سینی چای و خوردن چیزس شدیدتر میشه و هر چی میخوم جلوشا بگیرم بدتر میشه
    ممنون میشم یه قرصی یا راهی جلو پام بذارید

  43. سارا نوشته است:

    عزیزم به روان پزشک مراجعه کن خوب میشی
    منم همین مشکلو داشتم خوب شدم

  44. نام شما... نوشته است:

    سلام منم همین مشکل دارم واقعا لرزش دستام ازارم میده ممنون میشم راهنمای کنید نمی دونم چه دکتری خوبه

  45. نام شما... نوشته است:

    دکترتون فقط خدا وقرآن به حرفم گوش کنید قران زیاد بخونینین ببینین چه نتیجه ای میگیرین من ازاین راه نتیجه گرفتم خواص سوره ها وآیات قرآن راتهیه کنید

  46. نام شما... نوشته است:

    با سلام یه ساعت قبل از مهمونی یا موقعیت استرس زا یه عدد قرص پروپرانولل 10 با یه لیوان آب میل کن اصلا نمیدونی لرزش دست یا استرس چیه . من خودمم آدم استرسی هستم ولی هر وقت مصرف میکنم اصلا نمیدونم استرس چیه . موفق باشید دوست عزیز . من روزی هزار بار از سازنده ی قرص پروپرانولل تشکر میکنم البته تشکر اصلی رو از خدا میکنم که این قرص رو به من نشون داد

  47. محمد نوشته است:

    سلام آقاي دكتر استرس چي چيس ؟ به زبان اصفهاني

  48. جواد نوشته است:

    باسلام
    من سال 1386 به بیماری پانیک دچار شدم (ترس ازمرگ )
    تا پایان سال 1390 بامصرف دارو خیلی خوب شدم
    اما سال 1391بامرگ یکی از نزدیکانم یعنی درست بعداز سه هفته از بهبودی اولیه دوباره به این بیماری بسیار درداور مبتلا شدم وباز مصرف دارو شروع شده وتا الان که ابان ماه است هنوز ادامه دارد.
    من از انجایی که ادم عجولی هستم دوست دارم یااصلامریض نشدم ووقتی که مریض شدم زود خوب بشم
    ایا به نظر شما دوباره باید 4 یا 5سال دیگه برای بهبودی صبر کنم یا دوره دوم بیماری کمتر است

  49. یاسمین نوشته است:

    سلام من تقریبا 8 سال پیش مادر و پدرم را ظرف 2 ماه از دست دادم وقتی 22 ساله بودم. ترس از مرگ و استرس شدید و اتک های پی در پی امونم را بریده بود. هر روز از این دکتر به اون دکتر چون مطمین بودم یک مریضی وحشتناک در انتظارمه. تا کار به جایی رسید که از دکتر رفتن هم میترسیدم و حتی برای سرما خوردگی هم حاضر به دکتر رفتن نمیشدم. این نوشته خیلی شاید ساده به نظر بیاد ولی من حدود 5 سال روزی 20 بار میمردم وزنده میشدم. تا اینکه تصمیم گرفتم خوب شم. شروع به پیاده روی های مکرر کردم شاید روزی 3-4 ساعت. تا اینکه طی پیاده روی متوجه طبیعت و حضور خدا شدم. شادی و نشاطم هر روز بیشتر شد و امید هایم از نو شکل گرفت. شروع کردم به پذیرفتن همه چیز. از دست دادن پدر و مادر و کل زندگیم موضوعی بود که تمام مدت انکارش میکردم. ولی بهبودی خودم را به وضوح دیدم وقتی با خودم و طبیعت و خدای خودم صادقانه برخورد کردم.
    ورزش – عشق – یافتن نقاط دردناک زندگی-مراقبه-پذیرفتن استرس- محبت به دیگران-حس مفید بودن- وجود وحس کردن خدا -پذیرفتن زندگی که فانی میباشد از نظر من میتونه نکات کلیدی برای از بین بردن استرس و ترس ها باشه.
    امیدوارم کمک کرده باشم تا حدودی به شما دوست عزیز

  50. بهار نوشته است:

    اگر کسی مثل من مانیک داره لطفا به نن میل بزنه

    baharbahra@yahoo.com

  51. نرگس نوشته است:

    من تا 6 سال پیش کاملا سالم بودم تا اینکه با یه پسری اشنا شدم انقد اذیتم کرد که الان هزار درد دارم تپش قلبو.استرس.واقعا اذیت میشم به قرصهای ارام بخش حساسیت دارم بعد از مصرف قرصها می لرزم.این داستان هنوز ادامه داره و من واقعا نمیدونم چیکار کنم کم اوردم بدتر از همه نمیتونم این رابطه رو تموم کنم و همه مشکلاتم به این ربط داره

  52. amin نوشته است:

    نرگس خانم به قول قدیمیا مرگ یکبار شیون هم یکبار. این پسربرای تو مثل یه دندون خرابه که وقت و بی وقت اذیتت میکنه بهترین کار اگه میخوای آرامش داشته باشی اینه که بکندش بندازش دور مطمئن باش نهایتش 3 روز اول سخته
    بعدش دیگه راحت میشی آیندتو آرامشتو نسپار به دست احساساتت.اون پسر برا تو نمیتونه منبع آرامش باشه با زندگیت بازی نکن تولیاقت بهتر از اینا رو داری

  53. فاطمه نوشته است:

    ببين زندگي پستي و بلندي هاي زيادي داره توكل كن به خدا و يادت باشه هر چيزي كه تو زندگي ازارت ميده بذارش كنار كسي كه ارامش رو از تو بگيره جايي تو زندگي تو نداره هر دليلي هم داشته باشه مهم نيست بايد اين رابطه قطع بشه روابط عاطفي براي اين ايجاد مي شه كه ما ادمها رو به ارامش بروسنه و رابطه اي كه اين نتيجه رو حاصل نكنه به چه دردي مي خوره اينقدر احساسي برخورد نكن عاقل باش و شكر گزار نعمت هاي خدا قدر زنده بودن و زندگي كردن رو بدون و خودت رو اينقدر اذيت نكن

  54. نام شما... نوشته است:

    چرا رابطتو تموم نمیکنی وقتی خودت میگی عامل اصلی بیماری تواین پسره پس بذارش کنار خودت دردتو میدونی ولی ازراهت برنمیداری مگر بنابه دلایلی که …….مجبوری به ازدواج تن بدی ازخدا وقران کمک بخوا دوای هردردی درقرآن است امتحان کن

  55. نام شما... نوشته است:

    قرص پروپرانولل 10 درمون مشکل شماست یه ساعت قبل از موقعیت استراس زا بخور به همراه یه لیوان آب اصلا نمیدونی تپش قلب یا استرس چیه . موفق باشین دوست عزیز

  56. مخالف قرص نوشته است:

    نام شما
    انقدر به مردم قرص تجویز نکن خونشون گردنت می افته ها .

  57. الینا نوشته است:

    سلام دوستان من نیز مانند شما هستم ولی به جای قرص از دارو های گیاهی استفاده می کنم و خیلی خوب بوده است هر روز جوشونده گیاهی می خورم وعالی است شما هم امتحان کنید

  58. سودابه نوشته است:

    سلام. میشه لطف کنی اسم جوشانده گیاهیرو بگی؟

  59. نام شما... نوشته است:

    بادرنجبويه و گل گاوزبان (جدا بخوريد)

  60. یاسمن نوشته است:

    سلام الینا جان میشه محبت کنی آدرس ایمیلت رو بذاری با من در تماس باشی

  61. الینا نوشته است:

    سلام به دوستانی که از مرگ خودشون یا نزدیکاشون می ترسند یک دعایی توی مفاتیح است که برای طول عمر است از وقتی که این دعا را بعد از نماز میخونم هم اعتماد به نفسم زیاد شده هم کمی حالم بهتر شده البته داروی گیاهی هم میخورم به هر حال همه چی دست خدا است تقدیر دست اونه

  62. یاسمین نوشته است:

    سلام الینا جان من سال 87 دچار این مشکل شدم البته حس ضعیفی بود ولی با مرگ پسر داییم در همون سال قویتر شد طوری که نمیتونستم تنها بمونم تا خلاصه با شروع کلاسام تو دانشگاه کاملا خوب شدم و بعدا به افکار خودم میخندیدم تا سال گذشته که خدا یه دختر بهم داد دخترم 4ماهه شد من خیلی شدیدتر از 87 دچار این فکر شدم و گفتم همین الان میمیرم حالم خیلی بد بود گفتم امکان نداره من برا عید زنده باشم فقط بلند گریه میکردم و میلرزیدم بالاخره رفتم دکتر و شروع به قرص خوردن کردم تا اینگه خیلی بهتر شدم ولی 1ماهیه که دوباره فکر مینکنم میخوام بمیرم خسته شدم از این فکرا تو رو خدا کمکم کن از هر تغییر تو زندگیم میترسم فکر میکنم اگه تغییری تو زندگیم پیش بیاد میمیرم راهنماییم کن

  63. نام شما... نوشته است:

    چرا ازمرگ واهمه داری مرگ بهترین هدیه خداست ون خودش مارو اورده این دنیا هروقتم بخواد میبره دلتو بزرگ کن هرچی مصلحت اون میشه این دنیا بجز زجر چیزی نیست واسه هیچکس ارزوی طول عمر نکن بلکه طلب امرزش کن

  64. زینب نوشته است:

    سلام تو رو خداکمکم کنید من 3 ماه میشه علایمی مانند سردرد داغی گوش یا قسمتی از صورت گر گرفتگی یا گاهی لرز درد قفسه سینه و سرگیجه که البته بیشتر به عدم تعادل شباهت داره چون که زمین دور سرم نمیچرخه فقط احساس جلو و عقب رفتن و چپ و راست شدن میکنم 23 سالمه و بچه شیر خواره دارم که 6 ماهشه دکتر قلب و ریه رفتم گفتن چیزی نیست مغز و اعصاب رفتم گفتن برم سیتی اسکن. رفتن گفتن بیشتر حالات افسردگی اما بهتره برم ام ار ای اما من از امارای خوشم نمیاد به نظرتون باید برم میترسم خسته شدم از بس دکتر رفتم. علایم بیماری ام اس نیست من خیای نگرانم کمکم کنید لطفا

  65. مهدی نوشته است:

    احتمالا پانیک اتک هست که با دادن ام ار ای کامل مطمئن میشید
    پانیک اتک هم نیز قابل درمانه

  66. احمد 123 نوشته است:

    باسلام من همیشه درجلسات رسمی که قراره حرف بزنم قلبم به شدت به طبش می افتد وبیشترمواقع صدایم لرزش داره من چکارکنم

  67. هیوا نوشته است:

    دوست عزیز احمد جان > این حالت فقط و فقط به بی تجربگی در سخنرانی دارد و هیچ ربطی به لیاقت و شایستگی ندارد همه آدمها بون استثنا این حالت و دارند. خواد شمارو واسه سخن گفتن کمک کنه. باه مرور زمان خوب میشه. من از حرف زدن جلو دو نفر خیس عرق میشدم اما باورت بشه واسه 2000 نفر در یک همایش از مقاله علمیم دفاع کردم. فقط خدا

  68. saeed نوشته است:

    سلام

    من روشش رو بهت میگم ولی باید قول بدی که سو استفاده نکنی. سو استفاده یعنی چی ؟ یعنی بازی با احساسات افراد، توهین، تحقیر، بلند کردن صدا … .

    پروپرانولول 10 از داروخانه تهیه کن، بدون نسخه هم می دن داروخانه ها. نصف کن یک قرص رو، نیم ساعت قبل موقعیت استرس زا بزار زیر زبونت.
    انگار میشه پروپرانولول 5.
    من که بیشتر مواقع 2.5 استفاده می کنم یعنی یک چهارم، باسه شرایط استرس زا.

  69. saeed نوشته است:

    بعد یادم رفت بگم ، این تاثیرش بالاش نصف روز هست، یعنی اگه صبح خوردی، میره تا ظهر. از ظهر کم کم میشه و تا شب .
    وقتی هم روی پروپرانولول هستی نباید کارهایی که قلب رو به تپش در میارن، مثلا دویدن، جنب و جوش زیاد انجام بدی… چون قلبت آروم کار می کنه و باید خودت هم آروم باشی.
    ولی قبل مهمونی، یک چند تا مشت به در و دیوار بزنی و جفتک و تخلیه انرژی انجام بدی باعث میشه که تو مهمونی شنگول باشی ضمن اینکه استرس نداری :دی

  70. سید محمد نوشته است:

    سلام.. برای مصرف قرص پرانولول. نبض دست رو بگیرید اگر. زیر. 60 در دقیقه بود مصرف نشود. باعث افت فشار میشود.،مراجعه به پزشک. و روان کاوی ومشاوره صحیحترین کار. میباشد.

  71. نیوشا نوشته است:

    سلام.وقعآ نمی دونم از کجا باید شروع به گفتن کنم.من همیشه استرس واسه همه چیز دارم.مدام دارم فکر میکنم که مثلآ فلانی نکنه از دستم ناراحت بشه یا شده باشه…نکنه یه دفعه کسی از رازم با خبر بشه…نکنه دوستام کم محلی به من بکنند…نکنه…نمیشه…نمیشه….مامانم از دستم دیوونه شده.با اینکه فقط 16 سال با هم اختلاف سنی داریم من نمی تونم باهاش حرف بزنم..خجالت میکشم…گاهی به خاطر یه چیز هایی مضطرب هستم که واسه دوستم میگم بهم میخنده..میگه تو خودت حساسی فکر میکنی بقیه هم همین طورند…بی خیال باش و از این حرفا…من از شکست تو درس میترسم…فکر میکنم آبروم میره…به خدا ناراحتی قلبی گرفتم…مامان گلم و بابای عزیزم ناراحت میشن..بهم بگیر چیکار کنم..؟؟؟اگه میشه جوابتونو به ایمیلم بفرستید.خواهش میکنم.من فقط 18 سالمه.خیلی استرسی ام…!!!

  72. نام شما... نوشته است:

    هیچ مرگت نیست فقط تفریح کن و معنوی باش

  73. ali نوشته است:

    شما وسواس داری و باید روزانه تمرین دوری از وسواس داشته باشی مثلا اگه قرار بوده 5 ساعت درس بخونی ولی به دلایلی نتونستی ، به جای اینکه فرداش دهن خودتو سرویس کنی 10 ساعت درس بخونی و کلی استرس بگیری ،که وای عقب افتادم و . . . فرداش اصلا درس نخون و با نگاه مثبت به خودت بگو من خیلی باهوشم و 10 دقیقه ای کل مطلبو میگیرم و اونروزو کلا تفریح کن مطما باش درس خوندن در 10 دقیقه با ارامش خیلی بهتر از 10 ساعت با اضطرابه . . . راستی ابروتم رفت به تخمت تو این زمونه بی ابرویی مد شده .

  74. ممود نوشته است:

    دوست عزیز این بر میگرده به افکار شما
    من فکر میکنم شما گذشته جالبی نداشتی
    حتما به مشاور یاروانشناس مراجعه کن البته خوبش

  75. نام شما... نوشته است:

    عزیزم چرا واسه خودت این همه اما وچرا گذاشتی خوب ناراحت بشن مگه آسمون به زمین میاد خدا از ما دلگیر نشه هرروز قرآن بخون بخصوص آیت الکرسی و ولعصر میدونی دلها تنها بایاد خدا آرام میگردد پس به خدا نزدیک باش ببین چه صبر وارامشی بهت میده اینایی که میگم همش از روی تجربه است استفاده کن 10سال ازت بزرگترم خیلی تجربه ها دارم

  76. علی نوشته است:

    سلام دوستان من هم فکر میکنم باید به یک باور قوی و مثبت برسیم من از سال 84با بیماری پانیک دست و پنجه نرم میکنم بار اول وقتی شب میخواستم بخوابم دچار شدم و یک ماه مضطرب بودم و کم کم خوب شدم اما بار دوم که سال 87 بود تا الان دارم دارودرمانی میکنم در حالیکه بار اول اصلا دارو استفاده نکرده بودم به نظرم فقط و فقط باید خودمون رو قوی تر کنیم و نگرشمون رو مثبت تر باید از هیاهوها و بحثهای بی مورد دوری کنیم یادمون باشه که ما منجی نیستیم اما اگر بتونیم زندگی خودمون و اطرافیانمون رو زیباتر کنیم به رسالت انسانی خودمون عمل کردیم یادمون باشه که ما کامل نیستیم و همه به نوعی با این مشکلات دست و پنجه نرم میکنیم منتها شاید نوع و شدت مشکلاتمون متفاوت باشه…دوستان با اینکه هنوز هم مشکلات زیادی دارم و در مهارتهای اجتماعی دچار مشکل هستم اما معتقدم که باید با شرایط مبارزه کرد و ادامه داد به قول معروف تا شقایق زنده است زندگی باید کرد…برای همه ی دوستان از خداوند بزرگ و مهربان آرزوی سلامتی و شادی دارم…از شما صاحب این وبلاگ خوب نیز متشکرم…مانا باشید

  77. سهیل نوشته است:

    این حالت یک جورایی برای آدم نعمت هم هست، یک تلنگر که آدم قدر این زندگی کوتاهش رو بدونه، پدر و مادر و خانوادش رو دوست داشته باشه، عاشق همسرش باشه، همسری که عاشق آدم باشه…
    شاید تا چند سال پیش حالم ازین واژه بهم می خورد: “عشق”، اما حالا می گم درمان تمام این دردها، استرس ها و اضطراب ها عشقه، به آغوش گرفتن و بوسیدن پدر و مادر، در کنار همسر بودن و عاشق بودن.
    میگن خدا عاشق بنده هاشه، انقدر که اگر بنده هاش بدونن همون موقع از شوق می میرن

  78. امیر.ذ نوشته است:

    سلام.من چند سالیه که حملات پانیک داشتم حالا هم آگورا فوبیا دارم. دو سه سال داروهایی خوردم مثل سیتالوپرام .وقتی گذاشتم کنار دوباره شروع شد .اگه میشه سایتی جایی رو معرفی کنین که با افرادی که مثل خودمون هستن صحبت کنیم.به نظر من چاره مشکلات روانی دارو نیست یا بهتره بگم فقط دارو نیست.ممنون

  79. خبات نوشته است:

    با سلام امیر جان. من هم از این بیماری رنج میبردم.ولی حتی یک قرصم مصرف نکردم.فقط با خدا آشتی کردم یه برنامه قرآن ترجمه شده رو گوشیم نصب کردم و شبها رو تختم قبل از خوابیدن اونو می خوندم وبا آرامش می خوابیدم.وقتی مادرم فوت شدن قضیه کمی بهتر شد. حالا از مرگ نمی ترسم هیچی گاهی ازشم خوشم میاد چون میرم پیش مادرم. وقتی قبرستان رفتم دیدم که در قبرستان هم آشناهای زیادی دارم که فوت شدن پس اونجا هم مثل اینجا دوست وفامیل دارم. و مهمتر خدای خوب و مهربونم در قبرستانم همون خداست

  80. مریم نوشته است:

    با سلام خدمت دوستان حقیقتش من از بچگی با استرس بزرگ شدم ولی حالا اونقدر استرسم زیاد شده که دچار افسردگی هم شدم با کوچکتری ناراحتی بهم میریزمم واعصابمو بهم میریزم. جوری استرس دارم که شبها هم نمیتونم راحت بخوابمو روزا روزا ارامش ندارم واقعا موندم که چیکار کنم اگه میشه راهنماییم کنین

  81. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام بات موافقم یه متخصص توپ گفت برو و با دیگران البته نه همه ها همدردی کن تا خالی شی بعدشم هنر گوش دادن هم داشته باش

  82. سارا نوشته است:

    عزیزم به روانشناس مراجعه کن و مشاوره حتما نتیجه میگیری

  83. نام شما... نوشته است:

    برادر شما با قرآن انس بگیرید ببینید چی نتیجه میگیرید خدامیفرمایید هردردی که به شما دادم دوای آن رانیز در قرآن آوردم شک نکنید من با خوندن مداوم قرآن بهبود پیداکردم معنی هاشم بخونید واسه آرامش وصبر 41بارولعصر به اب بخونید بخورید معجزه میشه

  84. مهدی نوشته است:

    ایمان به خدا،عمل صالح،همونایی که تو کتاب دینی مون بود اون قدیما
    اره اینا داروی حملات پانیکه

  85. پریا نوشته است:

    سلام
    من موقعی که میخوابم به کوچک ترین حرفهای وصداها اعصابم خورد میشه ؟
    خیلی بد خوابم
    چی بخورم مثثل آدم بخوابم

  86. آسمه نوشته است:

    سلام مریم خانم، منم مدتی است دچاراین حالت شدم البته قبلاً تجربه اش نکرده بودم ازوقتی که وارددانشگاه شدم اینطوریم ! همیشه ازاطرافیانم بیشتر درس میخوندم ولی به خاطراسترسم نهایتش نتیجه مساوی بود باپاس کردن درس! حالاهم که کارشناسیمو گرفتم همش دلهره ارشدو دارم خیلی خیلی ! آخه توقعم ازخودم خیلیه. اونقدردلهره دارم که نمیتونم درس بخونم ولی مدتیه که سعی میکنم صلوات بفرستم ، بچه هاراست میگن یاد خدا واقعاً آدم روآروم میکنه .شما هم سعی کن باهاش کانکت بشی میبینی که خیلی بهتره، درضمن مطالعه ات روزیادکن. به امید موفقیت روزافزونتون…

  87. سهیل نوشته است:

    هرچی بخوری، شیمیایی هاش بی صاحابها عوارض دارن یا حداقل اعتیاد بهشون پیدا می کنی باید تا آخر عمر مصرف کنی؛ وقتی نمی تونی بخوابی یعنی یک چیزی نظمش به هم خورده، استرس تو طول روز، نوع غذا خوردن، تنش داشتن یا فکر و خیال…
    اون بی نظمی رو برطرف کن نه اینکه دارو بخوری، بی نظمی برطرف نشه این بی خوابی ادامه داره و باید همیشه قرص مصرف کنی

  88. نام شما... نوشته است:

    شبها یک فنجان عرق بهر نارنج وصبحا شربت گل گاوزبان قرآن هم زیاد بخوان بهت آرامش میده شک نکن

  89. صدف نوشته است:

    میشه کسی جواب منو بده : من الان دو سال هست که دقیقا حس می کنم که تنها چیزی که اذیتم می کنه اینه که نمیتونم درست حسابی نفس بکشم یعنی به تنفس خودم خیلی دقت میکنم و حس میکنم یک جورایی اختلال داره انگار که انقباض دارم اصلا نمیتونم وصف کنم ! و از این بابت خیلی اذیت میشم و میخوام سریع خوب بشم این تنگی نفسم باعث شده حتی نتونم زیاد برم بیرون و به افسردگی دچار شدم و دقیقا استرس هم گرفتم ! خیلی هم ناراحتم که این جوری هستم و واقعا نمیدونم چه کنم وقتی آب خنک میخورم بهتر میشم واسه همین هرجا که میرم با خودم بطری آب معدنی خنک می برم! نمیدونم انگار احساس ناراحتی توی معدم دارم ! تکرر ادرار هم دارم و خیلی خیلی وسواس فکری دارم ! نمیدونم چرا این جوری شدم به هرررررر پزشکی که توی این تهران هست من مراجعه کردم از پزشک عمومی گرفته تا خوده فوق تخصص ! همشون به من میگن مشکلی ندارم و سالم هستم اما من میدونم که آسایش ندارم ! به خدا دیگه نمیدونم چی کار بکنم … من آدم عجولی هستم و دلم می خواد زود خوب بشم … خیلی اذیت شدم توی زندگیم ! مامانم اینا همشون فکر میکنن چیزیم نیست و خوبم … درضمن من زمانی که گریه میکنم گویا آروم تر میشم . یا ورزش میکنم .. اما واقعا این جوری نمیشه زندگی کرد من به هیچ کاریم نمی رسم با این اوضاعی که دارم ! شما دوستان عزیز فکر میکنید مشکلم به چی برمیگرده ؟ یعنی من فقط بدونم مشکلم چی هست خیالم راحت بشه لا اقل .. خیلی ببخشید اینم میگم با عرض پوزش فراوان من وقتی پریود هم میشم این حالت در من تشدید پیدا میکنه و خیلی می ترسم از این وضعیت . یکی جواب منو بده خواهشا با توضیح دقیق لا اقل بفهمم چمه . منو از نگرانی در بیارید. ممنون میشم 🙁

  90. شهرام نوشته است:

    سلام به خدا من چندساله دقيقامشكل شمارودارم ولى به راهي ودكتري هم سرزدم بي فايده بوده خودسرانه قرص آلپرازولام هم مصرف كردم جواب ندادچون وقتى خوابم سنگين بشه يه حالتى مثل كاپوس گرفتگي بهم دست ميده ماهابايدوسواس وعجول وترسونباشيم وبه خداتوكل كنيم تاانشالله خوب بشيم به اميدزندگي بهتر

  91. نام شما... نوشته است:

    اين جواب براي صدف هست ولي در در محل ديگه اي درج ميشه شايد اشكال فني سايت باشه

    نام شما… پاسخ در تاريخ آذر ۱م, ۱۳۹۲ ۷:۲۶ ب.ظ:
    سلام یکی از دوستای من حدود چهار سال پیش با بسیاری از مشکلات شما مواجه شد
    به یکی از بهترین دکترهای ایرانی مقیم امریکا مراجعه کرد گفت بود
    اولا به یک اضطراب طبیعی مختص زندگی این دوره دنیای صنعتی مبتلا شده که با مصرف دوز بسیار پایین داروی … برای یک مدت محدود تقریبا زندگیش عادی میشه همانطور که یک هشتم جمعیت تو برخی از اون کشورها همین کار رو کردن و میکنن
    ثانیا واقعبین باشه و از یک مشکل طبیعی کوچیک کوه نسازه و به دوستم بود تقریبا هیچیت نیست ولی خودت از اون غول ساختی از این افکار مسخره بیا بیرون برو ورزش، ارتباط با خدا همون نماز خوندن ساده و بی تکلف و…
    به دستوراش عمل کرد خیلی خدارو شکر راضیه و میگه دکتر سمنانی دانشیار دانشگاه شهید بهشتی رو هم خیلی حاذق دیده حتما خوب میشی. علوی منش

  92. مخالف قرص نوشته است:

    صدف جان شاید طبع شما سرد و تر باشه تکرر ادرار از سردی خوردن زیاد هم هست باید از چیزهائی تغذیه کنی که طبع گرم و خشک داشته باشه .
    دمکرده برگ درخت توت ضد تکرر ادراره . چای گلسرخ هم برای اعصاب خوبه .

  93. مهدی نوشته است:

    فوبیاک،بیماری که بیشتر در خانمهاست .خیلی از پزشکان عقیده دارن که این بیاری سر منشأش تلقینه،البته قرصو و دوا هم میدنکه خودشونم میدونن مشکل از مخه.حرکات تمرینیه یوگا،خواندن چند خط قرآن.رفتن به اماکن زیارتی.گوش دادن به روضه(هفته ای یکبار)،و تمیرین نفس شروع از سه ثانیه دم و سه ثانیه بازدم تا هفت ثانیه.در ضمن میتونی بیای تو همین سایت و مشکل مردم شبیه به خودت رو بخونی و باهاشون اشنا شی اینجوری هم مشکل خودت رو بیشتر میشناسی،یکی از مشکلات این بیماری نشناختنشه، بفهمش و باهاش مقابله کن.افرین

  94. sh نوشته است:

    salam khaste nabashid man kheyli stress daram .az hame chi mitarsam har lahze ham in hes bamane . namaz o ertebat ba khoda ham tasiri nadashte . moshavere ham raftam vali mozoo ro jedi nagereftan va goftan varzesh kon ya age mikhay ghors benevisim vali man ghorsi nakhordam . ye roozenghad shadam bad yeho tars o negarani miyad soragham . man 26 salame moteahelam zendegim khodaro shokr khube vali aramesh nadaram . masalan mitarsam y mariziye sakht dashte basham az azmayesh dadan mitarsam hamash mitarsam vase pedar madaram khodayi nakarde etefaghe badi nayofte va kheyli chizaye dige …. chi kar konam ?? ajezo dar moondeam az zendegim hich lezati nemibaram

  95. غزاله نوشته است:

    دوستان کلاسای فرادرمانی کمک می کنه خیلی زیاد مرگ تو این دنیا اتفاق می افته جای دیگه زنده می شیم 🙂

  96. غزاله نوشته است:

    خدا عاشق هممون دوستای عزیزم نفس عمیق بکشید قرص نخورید هر روز دوش بگیرید

  97. مریم .اذر نوشته است:

    سلام من مدت چند ساله که از ناراحتی های مختلف قلبم رنج می برم هر دکتری که رفتم گفتن قلبت مشکلی نداره ولی گاهی یهو ضربانم 130 میشه و گاهی هم در حالت استراحت کامل ضربانش به مدت چند تپش کند میشه یا اکثر اوقات احساس می کنم قلبم موقع خوابیدن به پهلو می خواد بیوفته و نفسم تنگ میشه و همه این عوامل موجب شده به کلی اعتماد به نفسم بیاد پایین لطفا کمکم کنید جدا خسته شدم نمی دونم دیگه باید چکار کنم

  98. نصیر نوشته است:

    سلام مریم جان

    چطوری میشه 130 میشماری؟؟؟ برام بگو چی میخوری قرص؟؟؟ کی اینجور میشی؟؟؟ شبا؟؟

  99. سهیل نوشته است:

    وقتی اضطراب می گیری آدرنالین تا خونت زیاد میشه، آدرنالین انعقاد خون میاره و اون قلب بدبخت باید سریع بزنه که اکسیژن به مغزت برسونه، طبیعتاً بعدش هم یک دارو می خوری که اون تپش رو کم کنی، بعدش با تلقین قرصی که خوردی استرست کم میشه آدرنالین میاد پائین اما اینبار نتیجش میشه همین کند زدن اون بی زبون…
    استرس رو درمان کن همه چیز حله، بهترین راهش هم ورزشه، البته ورزشی که وقتی داری ورزش می کنی فقط به همون ورزش فکر کنی

  100. kami نوشته است:

    سلام بچها من همه نظراتو خوندم من تقریبا میتونم مشکلتونو حل کنم با اینکه خودم آدمی با تپش قلب 100000 در دقیقه هستم
    درمانتون پروپرانولول نیست چون من 1سال مصرف کردم نتیجه نداد درمانتون اینه که سعی کنید این فکرارو رها کنید خودتونو با کاراتون مشغول کنید .
    khk633@yahoo.com

  101. سهیل نوشته است:

    کار، کار، کار…
    درمان تمام دردها همینه، البته نه در حدی که پدر خودت رو دربیاری و ازون ور بیافتی، آدم باید سرش گرم باشه، مخصوصاً پسرها و مردها که خونه موندن براشون سمه و دیوونه میشن.
    من یک ماه کارگام نرفتم بخاطر این بیماری معده کوفتیم، از وقتی رفتم سر کار همه چیز حل شد، انقدر از سر کار میام خستم که جونم داره در میاد، دیگه به مشکل معده و استرس فکر نمی کنم! یعنی کلاً دیگه نای فکر کردن ندارم!

  102. نام شما... نوشته است:

    اگه میخای صددرصد خوب شی هرچی میگم انجام بده هرروز 41باروالعصر بخوان اب بخور یادستتو زارروقلبت 41بار بخون به نیت ارامش قلبی به خدا خیلی نزدیک شو شیدی الا به ذکرالله تطمئن القلوب قلبها تنها بایاد خدا آرام میگردد شک نکنید من این همه به تمام دوستان جواب دادم مرض ندارم وقتمو تلف کنم تمام این مشکلات شمارو داشتم به هردری زدم فقط باخوندن قرآن ونماز به آرامش رسیدم یه لحظه اون روزام به یادم افتاد این سایتو دیدم گفتم ازراهی که نتیجه گرفتم به شماهاهم بگم انشاالله شماهم جواب میگیرین شک نکنین

  103. amin نوشته است:

    تنها دارو برای شما اینه که خودتون رو دوست داشته باشید دفترچه ای تهیه کن
    خوبیهاتو توش بنویس و آدمی که دوست داری بشی و جملاتی که بهت روحیه میده رو بنویسی هرروز مرورش کنی هرشب موقع خواب بگی من باید فردا یه کاربزرگی انجام بدم به کسی هم نشون نده و ازهمه مهمتر با دوستی بگردی که روحیه بالایی داره و شوخ طبعه مشکلی نداری فقط روحیتو باختی مطمئنم اگه فکرتو درست کنی خوبه خوبه خوب میشی برای خودت برنامه ریزی داشته باش توی دفترت بنویس من هرروز بهتر و بهترمیشم من به سوی زیبائئ های دنیا میروم من تغییرمیکنم

  104. هیوا نوشته است:

    (اى رسول، بشارت ده صابران را،آنان كه چون مصيبت بدآنها رسد گويند: ما از خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم. درود و رحمت خدا بر اينان و اينها هدايت شده‏اند).

  105. هیوا نوشته است:

    من طپش قلب زیادی داشتم بیشتر از 20 بار دکتر رفتم. شب و روز فکرم شده بود ایست قلبی. هرشب سه بار با چشمهای بسته این آیه رو خوندم و بدونه هیچ خیالی خوابیدم و خوب خوب شدم. التماس دعا

    «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكرِ اللَّهِ أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ» (الرعد – 28)

    ترجمه: آنها كسانى هستند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرامش مى‏گيرد، آگاه باشيد كه تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى‏كند.

  106. کمک نوشته است:

    لطفاً به این آدرس در مورد هرچی راهکار درباره پانیک میدونی ایمیل بزنshiravand70@yahoo.com
    تو رو بخدا کمکم کنید هر چی دکتر رفتم خوب نشدم و نتیجه ای نگرفتم دیگه خسته شدم

  107. سهیل نوشته است:

    هیچوقت یادم نمیره، با اینکه چهار پنج سال نه نمازی و نه روزه ای و نه عزاداری رفته بودم؛ اولین باری که این حالت برام رخ داد فقط اسم قشنگ امام حسین رو می گفتم… به والله معجزه داره این اسم، انقدر اون لحظه آروم شدم که مرگ برام راحت شده بود
    هنوز زورم میاد نماز بخونم، اما مخلص امام حسین هستم

  108. مخالف قرص نوشته است:

    آقا سهیل هر نماز 4 رکعتی فقط سه دقیقه طول می کشه بر شیطون لعنت بفرست .

  109. تینا نوشته است:

    سلام دوست عزیز
    من یک ماهه که استرس زیادی داشتم دیشب یهو مطلب شما رو خوندم کلی گریه کردم و خدا رو شکر کردم که این مطلب و جلو چشم من گذاشت و حالم خوب شد ممنونم ازت اگر چه الان کمی استرس دارم ولی امیدوارم بتونم به طور دائم درمان بشم
    ممنونم ازت

  110. مریم نوشته است:

    سلام
    من پانیک دارم الان یک ساله دچارش شدم داره ادیتم میکنه هر روز هر روز حس مرگ خوابیدن دست و پل بعضی وقتا میگم چقدر گناهکارم که این کفاره گناهامه خیلی سخته خیلی حس مرگ ولم نمیکنه

  111. سهیل نوشته است:

    آره آدم ازین حالت ها میشه وقتی این طور چیزی بهش دست میده؛ اما اینها همه نتیجه حرص و جوشهای خودمونه همه مریضی ها باعث و بانیش خودمون هستیم؛ خدا از هیچکس کینه و نفرت نداره
    مثلاً من و شما بزرگترین گناهی که کردیم چی بوده که باید کفارش رو بدیم؟! خودکار هم کلاسیم رو ورداشتم، سر پدرم داد زدم و بعد مثل سگ پشیمون شدم و پنج دقیقه بعدش با هم می خندیدیم یا تهش این بوده که مثلاً نماز و روزه درست حسابی انجام ندادم…
    نه، اینها همش استرسه که باید از بین بره

  112. Farhad.. نوشته است:

    سلام
    من حدودأ ده روزی ميشه كه به بيماری پنيک مبتلا شدم؛وقتی بهم حمله كرد برام عجيب نبود چون دفعه اول با ماری جوانا تجربه اش كرده بودم ولی ده روز پیش خودبخود بهم حمله كرد؛
    من اهل ماري جوانا کشيدن نيستم و همون يه بار كافی بود تا بيمار بشم
    حالا هم دوره دارو درمانی رو سپری ميكنم؛
    اضطراب ناشی از حمله ها تو طول روز خيلی ذهنمو درگيرميكنه؛
    از دوستان با تجربه ميخوام با تجاربشون از روزای اول بهم كمک كنن؛
    (mors0099@gmail.com)

  113. نفس نوشته است:

    سلام حدود 2 ماهی هست که از استرس شدیدی زجر میبرم گاهی تپش قلبم به حدی زیاد میشه که واقعا ارزوی مرگ میکنم قرص پروپرانول مصرف میکنم و همچنین فلوکستین 10 در روز 1 عدد شبها قبل از خوابم کلردیاز پوکساد ولی صبح که چشم وا میکنم دوباره اون استرس میاد سراغم.هیچ میلی به زندگی ندارم من الان 23 سالمه و این وضع رو دارم!می ترسم

  114. سهیل نوشته است:

    تمام اینها رو میگی، درد اصلی و اون عامل اصلی رو نمی گی؛ نیازی هم نیست بگی؛ بشین رو یک برگه بنویس استرس ها و نگرانیت ها چی هستن، اون ها که برطرف بشن این حالت ها از بین میره.
    من هم دکتر بهم فلوکستین داد، انداختن تو آشغالی بجاش عرق بهار نارنج مصرف می کنم، بوش می خوره به مشامم دوست دارم بطریش رو سر بکشم انقدر خوش بوئه، خواب آور و ضد استرس
    رو خودت برچسب نزن، آدم خیلی وقتا میره دکتر ازون حالتی که هست بدتر خودش رو نشون میده اون دکتر بنده خدا هم ممکنه یک چیزی بده که نیازی بهش نباشه، البته من قضاوت نمی کنم ممکنه برای هر کسی نیاز باشه مصرف یک قرص مشخص، اما برای من عملاً قطع فلوکسیتن با مصرفش هیچ فرقی نداشت، با اینکه می گن خیلی خطرناکه قطع کردنش، اما من راحت قطع کردم و انگار نه انگار، چون افسردگی که نداشتم بخواد علائمم برگرده…

  115. امید نوشته است:

    دو سال پیش بود. یک شب می خواستم بخوابم دیدم تا چشمام را می بندم یه جوری میشم. بلند شدم راه رفتم. دیدم انگار میخواد جونم از تو پاهام بزنه بیرون. اضطراب عجیبی داشتم. حس میکردم دارم میمیرم. خلاصه سرتون را درد نیارم رفتم یه کلینیک و یه آرامبخش زدم. بعد هم چند تا دکتر و فهمیدم به این میگن پانیک. و فهمیدم که تا حالا کسی از پانیک نمرده. من پس از استفاده از چند دارو، فهمیدم آلپرازولام خوب جواب میده. با سه تا نصفه در سه وعده شروع کردم. البته یه متخصص بهم گفت. کارهای جمعی و بگو و بخند و شادی را زیاد کردم. اینترنت و کامپیوتر بازی را کم کردم (این دو تا خیلی اثر منفی دارن) تا دو سه ماه بهتر شدم. میدونید همه چیز بستگی به شرایط زندگی ما داره. من بعد از دو سه ماه دیگه پانیک نشدم. الآنم اگه برم تو اخبار منفی و بدی و ناامیدی و سرمو زیاد بکنم تو کامپیوتر، یه کم اعصابم خرد میشه که معمولا اسرتاحتی میکنم یا یه نصفه آلپرو میندازم بالا. تا یکی هم میشه زد. روش نوشته. هواستون جمع کنید اگر دارویی مصرف می کنید حتما عوارضش را بخونید. دکترا کامپیوتر نیستن که همه اطلاعات را به ما بدن. بخاطر همین یه دارو میدن که اثر عکس داره و حالمونو بدتر میکنه. یه کار دیگه هم که کردم تصمیم گرفتم تا میتونم به آدمای نیازمند کمک کنم. آدم با نیکوکاری احساس جاودانگی میکنه. در ضمن ترس از مرگ برای اینه که ما حس میکنیم کار خوبی نکردیم و ای وای دهن مون سرویسه. وقتی به کسی خوبی میکنی حس میکنی حالت بهتر میشه. راستی یه چیز دیگه. بی خیال آدمای طلبکار و از خودراضی اطرافم شدم. باید خودمان باشیم.

  116. امید نوشته است:

    راستی یادم رفت بگم که غذاهای تند و ترش به هیچ وجه نخورید. غذاهایی مثل تخم مرغ، کله پاچه، سرخ کردنی ها و فست فود و پرچرب کمتر بخورید. حکیم رازی می فرماید: “تا میشود بیماران را با غذا درمان کرد نباید دارو داد.” اندیشه و تفکر مثبت هم خیلی تاثیر داره. فانتزی های مثبت داشته باشید و فکر کنید. به همه خوبی کنید ولی نذارید سوءاستفاده کنن. عزیزانتون را در آغوش بگیرید و شادی کنید و بازی کنید و الکی بخندید و خوش باشید و از زندگی در خود بودن بیایید بیرون. ورزش و مسافرت و … در کارهای خیر پیشقدم باشید. و خیلی کارای دیگه. اینا باعث میشه هورمونای شادی بخش بیشتر در مغز ترشح بشه. اینم ایمیلم برای مبادله تجربیات. omid.sepahi@hotmail.com

  117. بدشانس نوشته است:

    سلام من ديروز با ماشين بابام تصادف كردم خداروشكر خسارت جاني نداشت فقط ماشينا داغون شد ولي الان از استرس دارم ميميرم چيكاركنم؟

  118. شهرام نوشته است:

    سلام به خداهمش ازترس واسترس شديده نترس تاخوب شي

  119. NiKa نوشته است:

    salam, man chon bachegi ziad mariz mishodamo ampool mizadam alan ke 24salame kheily az ampoolo azmayesh khon mitarsam,engar mikhan bokoshanam. yeki az dostanamam jadidan bimarie MS gerefte, hala ezterabe inke manam begiram dare mano az pa dar miare. az on moghe hamash dasto pam gez gez mikoneo afsordam, ina neshonete stresse? komakam koni

  120. mahtab نوشته است:

    salam man esteres ziady darm chand sal ast ke az hame chimitarsam varooz be rooz badtr rmishavam masalan az jade va tasadof ta hadi mitarsam kebe jahaee ke ghablan doost dashtam ham reghbat nadaram.dar hengam barandegi aramesh nadarama.vaghtidar hava bad bashad fekr mikonam alan zelzele miayad,shabha hamash khabe havapeimaye dar hale soghoot mibinam ke man dokhtaram ra dar baghal gerefte va az an farar mikonama,hamsaram agar ba mashin biroon raft ta ba man tamas nagirad aramesh nadaram ba in ezterabhayam che kar konam.27 sal daram,

  121. امير نوشته است:

    من شب ها وقتي ميرم بخوابم تا صبح برم مدرسه استرس ميگيرتم كه نكنه شب خواب نبره وبا چشماني خواب الود به مدرسه برم به همين دليل بهش فكر ميكنم و ديربه خواب ميرم

  122. هادی نوشته است:

    سلام مدت یک ماهه که موقعی که میخوام بخوابم وسط خوابیدنم یک دفعه از خواب میپرم ازتون خواهش میکنم اگه کسی مشکلی مثل من داره راهنماییم بکنه متشکرم.

  123. سپیده نوشته است:

    از استرسه. من هم اینطوری میشم. حتما به یه دکتر اعصاب برو. به من الپرازولوم داده دکتر…واسه خواب اروم… اما چایی یاسخیلی خوبه. تی بگ یاس بیرون هست حتما قبل خواب دمنوش یاس بخور خیلی ارامش بخشه.

  124. نام شما... نوشته است:

    شب موقع خوابیدن چهارتا قول هارابخوان به خودت فوت کن یبارم آیت الکرسی بد بگیر راحت بخواب چون فرشته ها مواظبت میشن شک نکن

  125. میلاد نوشته است:

    سلام دوستان. من الان حدود ۵ماه که دچار پانیک{هراَس} شدم. اگه کسی هست که میتونیم حرف هم دیگرو بفهمیم منو ادد کنه یا امیل بزنه. milad_dooms20@yahoo.com
    نیاز به کمک دارم

  126. میلاد نوشته است:

    سلام،من الان حدود ۵ماه دچار پانیک (هراس) شدم،کلا زندگیم از اونرو به اونرو شده،اگه کسی هست که این مورد رو تجربه یا درگیرش بوده بیاد به هم کمک کنیم،اخه رو همچین مواردی هرکسی نمیتونه درک کنه بجز کسایی که تجربه کرده باشند،لطفا ایمل بدین یا ادد کنید. Milad_dooms20@yahoo.com

  127. اسلام نوشته است:

    سلام. من 37 سال دارم . از بچگی همیشه توی مدرسه و مساجد قران و مقاله و دکلمه میخواندم و هیچ مشکلی نداشتم . ولی یه بار توی دانشگاه وقتی سر کلاس شروع به خواندن یک متن شدم دچار ضربان قلب و تنگی نفس شدم . بعد از آن به من القا شد که توی جمع نمی تونم صحبت کنم و همین مساله تا حالا که کار دولتی مهمی دارم با من است و سعی میکنم در بسیاری از برنامه ها خودم را کنار بکشم و این باعث جلوگیری از پیشرفت من شده . لطفا مرا راهنمایی کنید.

  128. حامد نوشته است:

    سلام بر دوست مثل خود من دواي شما اين است داروي اولي پرو پرانولول است كه متوقف كننده گيرنده هاي آددرنرژيك هست كه ضربان قلب را كنترل ميكنه ودر بدترين شرايط هيچ عكس العمل بدي از ضربان قلب نميبينيد اما براي سفت شدن عضلات سينه و ششها ..مقدار يك چهارم يا نصف يا بيشتر قرص كلونازپام با همان پروپرونالول 10 يك ساعت قبل از رفتن به كلاس بخوريد .قرص كلوناز پام آرام بخش است و زياد نخوريد كه خواب آلوده ميشويد اگر اضطراب ديگه بسيار شديد بود كپسول فلورازپام را باز كنيد و نصف آن را خالي كنيد وهر سه را با هم بخوريد . البته اين هم بگم شما هيچ وقت خود را سرزنش نكنيد .يك زماني ما اين ترس را ياد گرفتيم كاريش نميشه كرد

  129. هادی نوشته است:

    بیماری،طنین کلام خدا در بدن

    مبارزۀ فیزیكی بر علیه بیماری احمقانه ترین مبارزۀ بشر است .
    ھر درد ی ، سخن خداوند با صاحب درد می باشد از درب وجود و ھیكل بیمار .

    و این نزدیك ترین و بیواسطه ترین رابطۀ خدا با بشر است . لذا نبرد برعلیه ھر
    دردی نبرد بر علیه خدا در خویشتن است .

    بلكه بایستی به درد گوش داد و ھوش داد و آنرا شنید و فھمید و پاسخ گفت .
    یعنی ھر دردی ھمانا وحی تن است : طنین كلام خدا در بدن است .

    از کتاب ” درد خدا ” استاد علی اکبر خانجانی

    ——————————————————————-

    علل بیماریها

    آنچه كه در قلمرو دانش پزشكی بیماری نامیده می شود عموماً یا علائم بیماری است و .
    یا میوه ھای دردناك آن و نه خود بیماری . و كل دانش و فن پزشكی فقط تلاش می كند كه

    این علائم را محو و منھدم سازد و عوارض آزار دھنده اش را فقط تسكین دھد
    كه این تسكین در موفق ترین حالتش نیز موقتی است . در جریان این تلاش تنھا چیزی

    كه عملاً رخ می دھد پیچیده تر شدن و مزمن تر شدن بیماری است و از دست رفتن
    سرنخ ھای اولیه اش . و آنچه كه به لحاظ روانی برای بیمار در جریان این

    نوع معالجات رخ می دھد فرار از علل بیماری و تأمل و اندیشه نكردن دربارۀ ماھیت
    و معنا و عملكرد بیماری در خویشتن است .
    از کتاب ” درد خدا ” استاد علی اکبر خانجانی
    ————————————————————

    علت بیماریها

    بیماریھای بشر محصول ناكامیھای وی در امیال و آرزوھای آگا ه و ناآگاه وی است .
    این یك تعریف بشر ی از علّت امراض است چه جسما نی ، روانی ، عاطفی و
    چه متافیزیكی .

    و كلاً امراض و ناھنجاریھا و رنجهای بشر ی را می توان به ھمین چھار دسته
    تقسیم بندی نمود : سر درد ، پریشانی فكر ، نفرت و ترس،

    چھار نمونه از این چھار دسته بیماری ھستند . در واقع این چھار دستۀ كلّی از رنج و
    بیمار ی را می توان به این گونه ھم بترتیب عنوان كرد: امراض جسمی ،
    امراض ذھنی ، امراض قلبی و امراض وجودی .

    از کتاب ” درد خدا ” استاد علی اکبر خانجانی
    —————————-

    فلسفه طب – ریشه بیماریها

    ترس از فقر، ترس از تنھائي، ترس از بي آبروئي، ترس از سرزنش و… جملگي
    معلول ترس از نابود شدن و احساس نابودي است كه بشر را به ھراس و جدال و

    حرص و اعمال تبھكارانه ميكشد و رنجور و دیوانه ميكند. و لذا حكیم مؤمني كه اصولاً
    اسوة فقر با فخر و عزّت و تنھائي با ھویت و شرافت است و آبرو و حیثیت او در گرو

    اتھامات مردمان جاھل نیست منشأ صدور سلامتي در مردم است.
    درقرآن كریم نیز آمده است كه ترفند شیطان اینست كه انسان را از فقر و تنھائي و مرگ
    مي ھراساند و سپس بسوي گناھان وسوسه ميكند و به دوزخ مي كشاند.

    از کتاب ” فلسفه طب ” استاد خانجانی

    ——————————————————-

    تظاهر ، ریشه بیماری ها

    ” تظاهر ” ریشه ھمه امراض و رنجھاي ناخواسته بشر است : تظاھر به بدبخت و ناتوان
    و مظلوم بودن، تظاھر به عاشق و مسئول و خردمند ومتدین بودن، تظاھر به قدرتمند و

    توانا بودن و…. و این به معناي دروغ ھمان ام الفساد تن و روان و دل بشر است. بیماريھا
    فسادھاي وجود بشرند و معلول ریاكاریھاي وي. تظاھر به چیزي كه نیستي ھمانا تظاھر به

    نیستي است. و این ابتلاء به نیستي است و علت العلل تباھيھا و بیماريھا و زجرھا كه فرد را
    نھایتا ًمشتاق بمرگ و نیستي ميكند و این حق نادانسته و جبري ھرتظاھر و تمارضي است

    كه انسان بطرزي جادوئي به آن مبتلا ميشود.

    براستي كه امراض و رنجھاي بشري جادوئي ترین وقایع در زندگي بشر ھستند كه بر حكمت
    و علمي فوق منطقي استوارند.

    قسمتی از کتاب ” درد خدا” استاد علی اکبر خانجانی

  130. حمزه نوشته است:

    سلام
    منم تقریبا چند ساله با مشکل استرس دست و پنجه نرم می کنم تقریبا از اوایل سن نوجوانی / استرس لحظات خوب را زندگی من گرفته / بزرگترین مشکلم اینه که یه دوست یا نزدیکی نداشتم که باهاش از مشکلاتم حرف بزنم و ترس ها و استرس ها همینطور سال های سال روی هم انباشته شده به طوری که الان دیگه جرأت نمی کنم از حق خودم هم دفاع کنم و فکر مثبت از ذهنم بار سفر رو بسته و تمامی افکار منفی آزارم می دن . بار ها و بارها سعی کردم اما موفق نشدم و با مشکل بعدی باز هم روز از نو روزی از نو . همیشه از شکست می ترسم و این تمامی راههای پیشرفت منو تحت تاثیر قرار داده .
    از دوستانی که مشکل منو داشتن و تونستن موفق بشن می خوام تجربیاتشونو در اختیارم بزارن چوووون از این وضعیت خسته شدم و می خوام تغییر کنم . متشکرم

  131. ندا نوشته است:

    پاسخ به بهاره را بخوانید. شاید کمک کند.

  132. بهاره نوشته است:

    سلام من پانیک دارم تو را خدا بگید چیکار کنم دارم از ترس مرگ داغون میشم 28 سالمه خواستگارامو رد کردم چون اصلا نمیفهمم هدف از زندگی چیه من که همش حملات پانیک دارم زندگی یعنی چی وای خدا
    baharbahra@yahoo.com

  133. ندا نوشته است:

    بهاره جان. حتما به یک روانپزشک مراجعه کن. داروهای بسیار کم عارضه ای هستند برای این مسئله که اگر تحت روانپزشک خوب مصرف شوند به راحتی می شود پس از درمان کنارشان گذاشت. متاسفانه در ایران نسبت به روانکاوی و روانپزشکی و داروی روان دافعه ای وجود دارد که اشتباه است. همانطور که جسم درد دارد و مسکن آرامش می کنم روح دردناک را هم می توان با داروی مناسب و تحت نظر پزشک مطمئن درمان کرد. نترس عزیزم. یکی از روشهای ساده که خیلی کمک می کنه توی حملات پانیک نفس کشیدن برای چند دقیقه در یک پاکت کاغذی است. این کار سطح اکسیژن را بالا می برد و حالت را بهتر می کند.
    مشاور روانکاو من به شدت به تکنیک های ریلکسیشن و تنفس اعتقاد دارد. سعی کن نفس عمیق بکشی. دم بگیر و حین فروبردن نفست یا یک ذکر ساده بگو مثل الله، الله، الله… یا از یک تا هرچقدر که طول دمت هست بشمر. بعد دو شماره نفس رو نگهدار و سپس بازدم رو با گفتن ذکر یا شماره انجام بده. با دو شماره مکث و دوباره دم و تکرار… . این کار رو حداقل 5 دقیقه انجام بده. تنفست هم باید شکمی باشه. یعنی وقتی دم می گیری شکمت رو پر از هوا کن و به بیرون بده و در بازدم برعکس. و هر سیکل دم و بازدم رو که انجام می دی در ذهنت بگو من آرامم. از یک موسیقی آرامبخش هم استفاده کن. ابتدا ممکن است در حین این کار هم استرس داشته باشی و فکر کنی نمی تونی اما ناامید نشو و دفعات بعد سعی کن ادامه بدی. در اثر تمرین کاملا یاد می گیری. نترس عزیزم.

  134. پرستو نوشته است:

    سلام اسم من پرستو کلاس اول دبیرستان هستم تا کلاس دوم راهنمایی هیچ مشکلی با استرس نداشتم بعضی وقت ها استرس می گرفتم ولی اونجور نبود که فکر منو به خودش مشغول کنه ولی تابستتون همون سال وقتی داشتم برای آزمون تیزهوشان آماده می شدم استرسم خیلی زیادشد به طوری که وقتی به پای تخته می رفتم کل بدنم می لرزید ومن که شاگرد اول بودم وهمه نمراتم بیست بود وقتی پای تخته می رفتم همه چی یادم می رفت وقتی مدرسه ها شروع شد خدا میدونه که هفته اول رو چی جوری گذروندم من که تاسال قبل خیلی روابط اجتماعی خوبی داشتم حتی خوب نمی تونستم جواب سوالات معلم روخوب بدم وهرروز صبح وقتی می خواستم به مدرسه برم استفراغ می کردم تا این که زود به روانپزشک مراجعه کردم اون مشکل منو اضطراب اجتماعی گفت وداروی پراپرانول واسنترال برام نوشت وقتی تو مدرسه برای باراول داروی پروپرانول خوردم وبرای ریاضی پای تخته رفتم اونقدر خوب عمل کردم که معلممون گفت که تو حتما تو آزمون تیزهوشان قبول میشی و ازاون به بعد خوب تر شدم واعتمادبه نفسم خیلی بهتر شد ولی این داروی اسنترال وقتی می خوردم همش حالت تهوع می گرفتم تا این که بعد از مدتی بهتر شدم وبه این دارو عادت کردم و الآن توی آزمون تیزهوشان ونمونه قبول شدم ولی هیچ اشتیاقی به این که مدرسه ها باز بشه ندارم وکلا می ترسم اگه مدرسه برم نتونم خودمو نشون بدم ولی مامانم میگه تو وقتی اول راهنمایی هم می خواستی بری نمونه همین حرف های رومی زدی ولی شاگرد اول شدی واین چیزهایی که تو میگی تاحدزیادی به سنی که تو توش الآن هستی بستگی داره ومنم وقتی همسن تو بودم از توهم بدتر بودم ولی وقتی بزرگتر شدم خیلی خیلی بهترشدم ولی من فکر می کنم مشکل اصلی من اینه که پدرم بارها منو تو جمع خورد کرده به خاطر این که مادربزرگم اونقدر ازمن به پدرم بدمیگه که باعث میشه توجمع سر من داد بزنه به خاطر همین من همش شروع میکنم به سرزنش خودم که من باعث سر افکندگی پدرم میشم وهمین طور یواش یواش از جمع گریزان شدم وفقط سرخودم رو بادرس ومشق مشغول کردم واز یه طرف هم خیلی افتخارات زیادی دارم اما به نظر خودم مهم ترین چیز تو زندگیم رو ندارم واونم اعتماد به نفسه امیدوارم باراهنمایی های خوبتون بتونید کاری بکنید تا من از این مشکل دربیام وواقعا از شما ممنونم که کاری کردین تا من بتونم مشکلاتم روتعریف کنم .

  135. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام با اینکه سن کمی دارید اما قدرت بیان ودرک بالایی دارید، خوشبختانه مشکل شما هر چه که باشه قابل حل هست، پدر ومادر هر. چیزی هم که بگن باززز بچه هارو دوس دارن حتی اگه تو جمع چیزی بگن، شاید. بگم همه بچه هایی که این مشکلارو دارن بسیار. باهوش هستن، برای بهتر. شدن به نظرم جدای از دارو درمانی که باید. زیر نظر پزشک باشه برای اینکه به خود باوری برسید باید به دکتر. روانشناس برای صحبت وآگاهی دادن مراجعه کنید. در کنار. اون ورزش رو تو برنامتون بیارید تا حسابی بعد. از. مدتی اعتماد بنفستون بالا بره در ضمن ترشی جات وچایی وعدس وفست فود و غذاهای شور. وخیلی شیرین و … رو. نخورید. کم کم تغییرات خوبی رو تو زندگیتون حس میکنید ، اگر. دوست داشتید از. طریق ایمیل با من در تماس باشید ما یه باشگاه مجازی داریم که توش صح بتای خوبی رد وبدل میشه.. به خدا میسپارمتون.amirmahdi1363@yahoo.com

  136. ویدا نوشته است:

    سلام به همه عزیزان من هم چند ماهی میشه که پانیکم.اول ها خیلی می ترسیدم با خودم میگفتم الان دیگه لحظه مرگم رسیده ولی با گذشت زمان و این حملات دیدم نه نمیمیرم به خودم گفتم همه یه روزی میخوان بمیرن خوب الان اگه وقت مرگت هم باشه خوب آخرش اینکه میمیری دیگه چه استرس بکشی چه نکشی اتفاقی که قراره بیافته ،می افته. من دکتر اعصاب و روان هم رفتم و قرص مصرف میکنم ولی تا زمانیکه خودتون نخواین درست نمیشید پس بر ترستون غلبه کنید.میدونید چطوری؟ نماز بخونید،به خدا توکل کنید و به خودتون بگید همه چیز دست اونه ،دعاهای نور و معراج بخونید هر موقع حمله های پانیک اومد نفس عمیق بکشید و آیت الکرسی بخونید.من که با این روش جواب گرفتم و احساس میکنم روزبه روز بهتر میشم. امتحان کنید

  137. mozhgan نوشته است:

    سلام خانم ویدا خوبین؟ منم امروز رفتم دکتر اعصاب و روان ولی میترسم دارو مصرف کنم اخه نمیخوام قرصی بشم

  138. Nadia نوشته است:

    سلام من وقتی استرس دارم ضربان قلبم زیاد میشه ولرزش دست و سر پیدا می کنم این موضوع خیلی ناراحتم میکنه ومیترسم کاری رو انجام بدم باید چیکارکنم؟اینم بگم که وقتی در مقابل غریبه ها یا نامزدم قرار میگیرم این حالتو بیشتر دارم.

  139. سارا نوشته است:

    الهی فدات شم منم مشکل تو رو دارم

  140. محسن رضایی نوشته است:

    منم فدای تو خدا میدونه یک ساله بیچاه ام کرده بیایید لا اقل تو سایت در دودل کنیم

  141. ساناز نوشته است:

    سلام من 23 سالمه تازه امسال درسمو تموم کردم میخوام برا ارشد بخونم خیلی استرس دارم موقع کنکورکارشناسی هم که پشت کنکوربودم اینجوری بودم قلبم به شدت میزنه حالت تهوع میگیرم وخیلی وقتا بالا هم میارم نا آروم میشم توصیف اون لحظه ها خیلی سخته دارم دیوونه میشم خانوادم برا گرفتن جزوه وکتاب خیلی خرج کردن اگه قبول نشم زحمتاشون هیچی میشه میدونم پدرم به سختی اون پول رو تهیه کرده تا کتابو میزارم جلوم این حالتا شروع میشه ازخونه موندن از قبول نشدن میترسم ازخودکشی ومرگ هم میترسم تو روخدا بگید چیکار کنم :(((((

  142. ندا نوشته است:

    سلام دوستان. من از نوجوانی متوجه شدم که دچار عارضه خوش خیم پرولاپس خفیف دریچه میترال هستم. و یکی از عوارض این مسئله، دچار شدن به حملات پانیک و آگروفوبیا است. سال گذشته دوباره دچار حملات پی در پی پانیک و ترس از این حملات و وسواس شدم. با توجه به اینکه حدود 5 سالی هست که مرتب تحت نظر مشاور روانکاو هستم به یک روانپزشک معرفی شدم و ایشون من رو برای یک سال تحت درمان سیتالوپرام قرار داد. برای خوابهای آشفته و سبک و کم شبانه هم تجویز نصف قرص کلونازپام کرد و خیلی خوب شدم. با توجه به علائم پرولاپس که همان تپش قلب و تنگی نفس و درد در قسمت قلب هست تحت نظر دکتر متخصص قلب هم هستم و ایشان گفتند هروقت احساس ناراحتی داشتی یک عدد پروپرانولول 10 بخور. ولی نه به طور مرتب که به دارو عادت نکنی. در حال حاضر یک سال هست که سیتالوپرام رو قطع کردم اما چون به شدت مشکل خواب دارم و عصبی هم هستم دوباره علائم درد قلب و … به سراغم آمده است و حملات پانیک ندارم اما دچار مرگ هراسی و افسردگی شدم. خوابم به شدت سبکه و با هر صدای کوچکی هراسان از خواب می پرم. دکتر قلب نظرش اینکه که باید اعصابم رو آروم کنم. در ضمن هفته ای سه روز هم ورزش می کنم. جدیدا به فکرم رسیده است که از روشهای خودهیپنوتیزم استفاده کنم. آیا کسی تجربه خودهیپنوتیزم دارد؟ همان ریلکسیشن و بعد تحت کنترل درآوردن بدن که به بیوفیدبک هم معروف است. اگر کسی تجربه‌ای دارد خوشحال میشم به اشتراک بگذاره.

  143. رضا نوشته است:

    سلام دوست عزیز منم مثل تو هستم
    نگران نباش بایاد خدا ارام بگیر

  144. پدر ام نوشته است:

    سلام منم بیماری استرسو به مدت 2 سال تجربه کزدم ترس از مرگ فکر میکزدم قلبم کار نمیکنه یا تند تند میزنه روزی 15 بار به اورژانس زنگ می زرم افسزده بودم فکر نمی کردم دیگه خوب شم از تونل ماشین سوار شدنم می ترسیدم همش میترسیدم نتونم ارشد قبول شم اما الان خودممو سرگرم کردم دیگه نمیترسم نفسم بگیره چن نفر که این بیماریو داشتن خوب شدن کمکم کردن یه چی بگم اثلن نترسید استرس کسیو نکشته مگه چن سال داریم من فهمیرم دکترو دارو نمیتونن کامل خوبم کنن خودمم باید بخوام من درکتون میکنم چون خودم 2 سال از بهترین سالای زندگیمو از دس دادم خوشال میشم کمکتون کنم من پدرام حاظرم بدون هیچ چشم داشتی کمکتون کنم.

  145. sajjad نوشته است:

    منم دقیقا مثل توام..
    میشه کمکم کنی؟؟
    ادد کن
    sajjad_ghazii@yahoo.com

  146. تینا نوشته است:

    سلام منم مشکل شما رو دارم لطفا کمکم کنید

  147. زهرا نوشته است:

    با سلام
    من الان چند وقته که شبها نمی توانم بخوابم همش می ترسم با کوچکترین صدا از خواب می پرم در حالیکه شاغل هستم و شبها بسیار خسته ام و خوابم میاد اما از ترس خوابم نمیبره تا صبح که پدر و مادرم برای نماز بیدار میشوند و هوا کمی روشن میشه تازه با کلی تپش قلب و استرس خوابم میبره / . 🙁 لطفاً بگیر من چیکار کنم. آیه الکرسی و هر دعایی که بگید هم میخونم اما بی فایدست.

  148. مهدي نوشته است:

    سلام
    من هم اينطوري بودم چند تا توصيه ميكنم:
    1- اول برو دكتر روانپزشك اصلا هم خجالت نداره
    2- نماز و عبادت خدا در طول هفته ميتوني برو مسجد نماز جماعت خيلي خوبه
    3- ورزش
    4- موسيقي مثلا گيتار و …
    5- فكر مثبت به چيزهاي منفي فكر نكن
    6-دوري از تنش و درگيري
    7- مهرباني با ديگران
    من بدتر بودم شبا خوابم نمي برد ترس شديد ولي حالا خدارو شكر عاليم عالييييييييييييييييييييييييي
    8- و مهم ترينش : عشق به خدا و اهل بيت
    موفق و پيروز و شاد باشيد
    برادرتان مهدي / دانشجوي فوق ليسانس مديريت

  149. بهار نوشته است:

    با سلام من استرس زيادي دارم.هر کاري که انجام ميدم فکر ميکنم که يه مشکلي توش ايجاد ميشه همون طورم ميشه.وسواس فکري هم دارم.استرسم که زياد ميشه درد دست چپم ميگيرم ميترسم مشکل قلبي داشته باشم.

  150. ممود نوشته است:

    اخ بهار منم مثل توام نمیدونم چیکار کنم
    البته یه چیزی رو من پیدا کردم
    اطلاع داشتن از مسائل روانشناسی باعث میشه بیشتر وسواس پیدا کنی چون همه انسان ها مشکل دارن وقتی خودت اون مشکلو میدونی اینقدر به خودت تلقین میکنی که دیگه واقعا پیدا میکنی الانم ما که تو تهران زندگی میکنیم پر از استرسه پس این یه چیز طبیعی

  151. سید محمد نوشته است:

    سلام. مطلبتون رو خوندم. تجربه منم مثل شما بود اول بگه که واقعا سالم هستید این با یه چکاب بهتون ثابت میشه دوم اینکه حتما به یه پزشک متخصص اعصاب سر بزن چندتا قرص موقتا بهت میده تا از شر. استرس خلاص شی بعدش باید برنامه ریزی داشته باشی تو 3تا مورد یکی ورزش سبک و آرام مث یوگا دوم تغذیه سبک و سالم و ساده حله حوله نخوری زیاد سوم به یه کاری که خیلی دوست داری مشغول بشی حالا درس هست شغلی هست بعدش سیر روبه سلامتی و نشانه های بهبودی رو تو. وجودت میبینی قرصاتم زیر نظر پزشکت نهیتا کم کم قطع میکنی به همین سادگی، برو خوش باش و از خدا رو که دوستت داره پیشت بدون.

  152. مریمی نوشته است:

    منم دقیقا همین مشکلاتو دارم بهار جان!
    ی مدته شبا فکر میکنم اتفاق بدی میوفته و آشفته میشم!

  153. تقی نوشته است:

    سلام،
    منم دچار استرس هستم. معمولاً هم زمانی پیش میاد که میخوام تو یه موقعیت جدید قرار بگیرم. مثلا زمانی که می خوام با افراد جدیدی ملاقات داشته باشم و یا حتی با دوستام برم بیرون. مشکل من فقط استرس نیست. مشکل اصلی من تکرر ادرار هست که کاملا هم میدونم به دلیل استرس ایجاد میشه. بارها برام پیش اومده که با دوستام رفتیم جایی مثلا تئاتر، کنسرت، یا کافی شاپ و من در عرض یک ساعت 2 بار مجبور شدم برم دستشوئی. خیلی خیلی عذاب آوره. خیلی خیلی خیلی عذاب آوره. همیشه هم تو این مواقع به این فکر می کنم که برای چی استرس دارم و واقعا نتیجه ای نمی گیرم چون برای مثال با دوستان رفتن به تئاتر که ترسی نداره آخه! این مشکل روحی روانی هستش. اگه کسی دارویی یا دکتری میشناسه برای این مورد، به من بگه ممنون میشم.

  154. سارا نوشته است:

    تقی جان برو به روان پزشک

  155. سحر نوشته است:

    سلام.من مشکل لرزش دست دارم که ارثیه بابام60سالشه خیلی لرزشاش شدیده.من18سالمه ازوقتی به لرزش دست فکرکردم بدترشد.وقتی میرفتم پای تخته باین که بلد بودم ودرکل اعتماد به نفسم بدنبود ترس از لرزش دست باعث میشد دستم بلرزه.الان هم دانشگاه قبول شدم همش ترس ازاین دارم برم پای تخته ضایع شم به خاطر لرزش.اگه این ترس نباشه دستام نمیلرزه.توروخدا بگید درمانی هست؟کمکم کنید

  156. هما افراسیابی نوشته است:

    با سلام من استرس زیادی را حدود یک ماه پیش پشت سر گذاشتم ولی الان هر شب بین ساعت هشت و نیم تا 10 دچار تپش نامنظم قلب می شوم و بعد هم تمام میشود و عادی می شود لطفا به من بگویید چکار کنم

  157. بهنام نوشته است:

    با درود. جسارتا” خلاصه میکنم. دانشجوی کارشناسی ارشد و مدیر یک اداره هستم. مدتی است که تپش قلب شدید پیدا کردم (حدود 6 سال) و به هیچ وجه نمی توانم در جلسات اداری و دانشگاه صحبت کنم و این من را خیلی آزار میدهد. ضربان قلبم به 140 یا بالاتر میرسه . از قرصهای پروپرولول و پروپرانول هم استفاده میکنم ولی چندان تاثیری ندارد و وقتی دوباره در محیط های یاد شده(جلسات و جاهایی که بخواهم به تنهایی در جمع صحبت کنم)قرار میگیرم دچار استرس شدید میشوم. لطفا” به من کمک کنید. بهنام

  158. الهام نوشته است:

    منم مدتیه به این بیماری دچار شدم همش فکر میکنم که الان حالم بد میشه میمیرم با اگه بخوام یه جایی برم همش نگران اینم که نکنه حالم بدبشه و سرم گیج بره و…. خلاصخ از اول صبح تا شب همش به اینا فکر میکنم و تپش قلب میگیرم دوست ندارم از دارو استفاده کنم میشه کمکم کنین خیلی حالم بده راهنمایی کنین ممنونم

  159. نگین نوشته است:

    عزیزم شما اضطراب اجتماعی داری نه پانیک ، باچندجلسه مشاوره وروان درمانی خوب میشی ، خودتم سعی کن اعتماد به نفستو بالا ببری و ازبرخورد دیگران ناراحت نشی ،یعنی برات مهم نباشه دیگران چی فکرمیکنن ، تو ریلکس باش..

  160. غزل اسدی نوشته است:

    با سلام
    من کارم را در حد عالی و با دقت بالا انجام میدهم و همیشه در کلاس و محل کار جزء افراد ممتاز بوده ام ولی وقتی از من سوال ، گزارش ، معرفی یا هرگونه اطلاعات در جمعی که بیشتر از یک یا دو نفر خو.استه شود( حتی در جمع دوستان ) به شدت دچار دلهره و استرس خشک شدن دهان لرزش لب و … می شوم اما اگر بحث بتواند طول بکشد بعد از مدتی آرام و میتوانم جلسه را کنترل کنم ، در کلاسهایی که تدریس میکن نیز به جز 10 دقیقه اول مشکلی ندارم ولی مشکل دلهره شدید شروع جلسات و سوالات اتفاقی در جمع کاملا در کار و ادامه تحصیلم اثر میگذارد و همچنان بیشتر هم میشود با اینکه استعداد هایی که دارم درحد افراد بالای جامعه است و هیچ استفاده ای نمیتوانم از آن بکنم و حتی بهترین موقعیتهای شغلی ام را به خاطر شروع بد مصاحبه و خلاصه گویی از دست دادم خواهش میکنم راهنماییم کنید چطور میتوانم درمان شوم . سن 34 سال (خانم)

  161. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام بر همه عزیزان بسیاری از مطالب رو خوندم. من خودم سالها درگیر بودم پس میخوام تجربیاتمو چند تاشو به اشتراک بزارم. البته شروع بیماریه من با یه سهل انگاری بود که دلیلشم سن کمی که داشتم و فقدان تجربه بود الان من 28 سال دارم . چیزی که تو بیشتر مطالب نظرمو جلب کرد این بود که این دسته از بیماریها که مربوط به درون و روحیه ما آدماس اعتماد بنفس رو به کلی از ما میگیره شاید دلیلش این باشه که این بیماریها فرصت فکر کردن رو به ما نمیدن . دوستان یه لحظه ترمز رو محکم بگیرید ، وایسید، خوب حالا با آرامش و اعتماد به نفس روزی 1 کار مفید انجام بدید هر کاری که بود حتی خوندن یه مطلب 2 سطری یا فکر کردن و نقشه های خوب کشیدن ، دنیا جایی نمیره عجول نباشیم. به همه کارامون میرسیم به دیگران یه طوری نگاه نکنیم که انکار حالا چه خبره. و متاسفانه چیزی که اینجا یه کوچولو تداخل ایجاد میکنه این هست که چون شما ظاهرا سالم هستید پس دیگران که پیغمبر نیستن بفهمن باطن ما رو توقعی ازشون نداشته باشید و به حرفای اجباری و منفیشون گوش ندید و فقط برا اینکه اونام که یه جورایی مریض هستن راضی بشن کوتاه و مختصر بهشون جواب بدید و بحث نکنید، مورد بعدی تغییر اساسی و جدی در ب ر ن ا م ه غذایی تون هست به یه طبیب و پزشک طب سنتی رجوع کنید بهتون میگه مزاجتون چیه و غذاهایی که دپرستون میکنه رو منع میکنه اگرم خودتون طبعتون رو میدونید تو اینترنت نسخه زیاده که اکثرا هم معتبرن. ورزش هم عالیه چرا چون همه نا به دلیل بیماری جسممون ضعیف میشه با ورزش اشتها میاد و همین خودش باعث میشه چهرتون زیبایی قبلشو بدست بیاره و اعتماد بنفستون توپ بشه. البته واسه کسایی که زیاد حس میکنن حالشون بده دکتر روانپزشک الزامیه موقت قرص میخوری تا آروم بشی بعدش برنامتو درست میکنی . پس خلاصه عرایضم 1 :خداحافظ عجله2: تغذیه مناسب3:ورزش 4:اعتماد بنفش5:عبادت همه اینا مکمل هم هستن یعنی شما با تغذیه سبک و خوب تو ورزش جواب میگیری و اعتماد بنفست بالا میره و از عبادت لذت میبری و لذت باعث شادیه و شادی حال شما رو توپ میکنه و در نهایت تو زندگی واقعا واقعا واقققعا موفق میشید در ضمت موقع صحبت و ارتباط اجتماعی با دیگران برای جذب مخاطب محکم صحبت کنید و تکنیکی که من خودم برای خودم اختراع کردن اینه تکنیک جسور با ادب کم رویی سیخی چند اصلن با زیبا صحبت کردن قدرت نه گفتن و سیاست کلام و یه نرمه لطافت و ادب هر. کسی رو میشه رام کرد نیتتونم که خداییه پس از چی میترسی. دیگران خودشون کلی مشکل دارن اما مهارت استفاده از مغز رو برای کنترل این مشکلای ساده خیلیاشون ندارن پس شما از موهبتی که خدا بهتون داده برای ایجاد آرامش در دیگران استفاده کنید خودتون 2برابر سودشو میبرید پس پر رو و با ادب باشید خوشحال میشم دوستان برای برقراریه ارتباط مفید به ایمیلم به آدرسamirmahdi1363@yahoo.com پیام بدن به امید خنده در حد تر ر ر ر ه واسه شما دوستان.

  162. بهنام نوشته است:

    با سلام احتراما” من دانشجوی ارشد هستم و کارمند. سر جلسات اداری و کلاسهای دانشگاه و در جمع نمی توانم صحبت کنم و نفسم به شماره می افته و ضربان قلبم به 120 و حتی بیشتر در دقیقه هم میرسه و قلبم درد میگیره. البته ضربان عادی قلبم بین 90 تا 100 است. قرص پروپروللول 50 البته نیم صبح و نیم شب مصرف میکنم ولی در معرض استرس که قرار میگیرم اثر قرص کاملا از بین میره. لطفا بمن کمک کنید.

  163. امیر نوشته است:

    سلام
    منم مثل همه شما اضطراب دارم .من فکر میکنم اضطراب از اینجا نلشی میشه که می خواهیم هر کاری انجام می دهیم بدون نقص باشه و اینکه باعث نشه دیگران ازار ببینند. در صورتی که اگر این ترس را به خود راه ندهیم و هر موضوعی را سر جای خودش بررسی کنیم و گسترش به همه ادمها و همه برخوردها ندهیم موفق می شویم .

  164. پاییز نوشته است:

    با سلام
    یک رادیو اینترنتی هست بنام رادیو “آرامش” که موسیقی بی کلام آرام پخش می کنه، امیدوارم در ایجاد آرامش در طی شبانه روز و بویژه در استرس محل کار کمکتون کنه:
    http://www.majazitv.com/?p=4779

  165. صابر نوشته است:

    سلام من اسمم صابره 22 سالمه واسترسم خیلی بالاست به طوری ک بدنم داغ میشه وتوان هر کاری رو ازم میگیره نمیدونم چیکار کنم

  166. 2012 نوشته است:

    سلام تو رو خدا بهم بگید چطور نگران نباشم همش نگران اینم که خدایی نکرده زبون لال واسه خانوادم اتفاقی بیفته یا ازدستشون بدم دارم دیوونه میشم

  167. چیستا نوشته است:

    سلام.من واسه یکی ازنزدیکانم خیلی نگرانم چن مدته یه جوری شده و واکنش هاش شدت گرفته البته لاازمه بگم که چند ماه پیش یه انفاقی افتاد و دکتر گفت ممکنه دوباره همان اتفاق برای پادرشون بیفته .و بعد این مدت این فرد استرس پیدا کرد و اوایل مشکلی نداشت ولی بعد استرسش خیلی شدید شد و همچنین دچار بی خوابی و اینکه همش فکر می کرد کاراشو نمی تونه انجام بده و حالت بغص داشت و چشمانشون خیلی درشت شده بود و هر لحظه مس گن یه مشکلی دارن و برای چیزای بیخود غصه می خورن و استرس دارن و اصلا هم نمی خندن و من براش خیلی نگرانم ممنون میشم اگه کسی اطلااعاتی داره کمک کنه.

  168. ملی نوشته است:

    بد نیست بابت اطمینان از صحت عملکرد تیرویید به پزشک مراجعه کنن

  169. ندا نوشته است:

    سلام.من نظم و انضباط برام خیلی مهمه. تاخونه و اتاقم بهم میریزه ازجانب کسی واقعااعصابم خورد میشه. استرس زیادی هم دارم مخصوصاتو جمع مثلا تودانشگاه سرکلاس اصلانمیتونم حرف بزنم سری گر میگیرمو دچارتعریق میشم این استرس اعتمادبه نفسمو گرفته به نظرتون چیکارکنم؟

  170. علی نوشته است:

    سلام در پاسخ دوستانی که از مرگ می ترسند و خودمم قبلنا ازش می ترسیدم
    کسانی که این حالت رو دارند تا 99 درصد میگم به معنویاتشون ارزش قائل نیستند اگه بخوایین از این حالت در بیایین باید نماز بخونین ، نمازی که از ته دلتون باشه البته اولش که این طور نمیشه اگه سعی کنین کم کم به این مقام می رسین شما باید نمازتون اول وقت بخونین کمترین سستی می تونه دریچه ای رو به ابلیس باز کنه سعی کنید معانی کامل آیه های نماز و تشهد و سلام رو یاد بگیرین و هنگام نماز به ذهنتون بیارین دعا کنین در خلوت خودتون با امامان صحبت کنین از زمانی که نماز می خونید قرآن رو نیز در برنامتون بگذارید بیشتر به خدا و امامان فکر کنید از دوستانی که واقعا شما رو به بیراهه می کشند دوری کنید دوستانی رو انتخاب کنین که مثل شما نماز می خونند غیبت نکنید از نگاهی که منجر به تحریک جنسی شما می شود پرهیز کنید مخصوصا مجرد ها مثلا به فیلم های زیر نویسدار نگاه نکنید اگه ماهواره دارین کلا بزارین کنار می دونم سخته اما شدنیه از احضار اجنه و ارواح جدا خودداری کنید در سریال های خارجی که تو کانال های ایرانی نشون میده اگه موجب تحریک نفس شما بشه قیدشو بزنید اگه فامیلای شما درست حسابی حجاب ندارند رفت و آمدتون به حداقل برسونید عوضش زنگ بزنید از دروغ بپرهیزید کتاب های معنوی بیشتر بخونید اگه دوست دختر یا دوست پسر دارین دیگه باید این روابط رو کنار بذارین همیشه به خدا توکل کنید سعی کنید به کلاس های تلاوت قرآن برید با امام زمانتون بیشتر درد و دل کنید در صورت حملات شیطانی خدا را به یاد آورده و تو ذهنتون صلوات بفرستین (البته کوتاهی از شماست بنگرید که چه کردید مثلا یه نگاه معنی دار به نامحرم می تونه شما رو کلا از این رو به اون رو کنه ) و بگین که با خدا هستین در مراسمات شرکت کنید به امام حسین و روز عاشورا فکر کنید به کشور های اسلامی فکر کنید که الان زیر بار ظلم وهابیت و تکفیرها هستند مخصوصا کشور سوریه که شیعیانشون سر بریده می شوند وووو… همه ی اینایی رو که گفتم اگه به طور جدی سعی کنید که انجامشون بدین با گذشت زمان تاثیرا تشو می تونین بفهمین سختی کارش همون 3 ، 4 ماه اولشه که مورد حملات شیطانی قرار میگیرین اگه به خدا توکل کرده و صبر کنین بعدش دیگه به درجه ای میرسین که براتون آسونتره و این به دلیل پاک بودنتونه من نمی خوام خودمو بزرگ جلوه بدم ولی واقعیتی رو دارم میگم که باید باشه.
    بازم می گم جنجالی ترین و بد ترین قسمتی که می تونه ” نفس” شما باشه ، با نماز اول وقت خنثی میشه اگه نماز اول وقت و سعی کنید از ته دل بخونید خدا بهتون نیریی میده که علاوه بر ایستادگی مقابل نفستون می تونه پل ارتباطی بین شما و خدا باشه که از فولاد ساخته شده و هیچ چیز نمی تونه اونو خراب کنه حالا کسی که به این درجه رسید کیه که بگه از مرگ می ترسه کیه که میگه استرس دارم توکل به خدا و نزدیک شدن به خدا چنان اعتماد به نفسی رو در شما ایجاد میکنه که قابل تصور نیستش فقط باید خودتون تجربه کنید.
    شمایی که از مرگ می ترسین و دارو می خورین اگه شما با انجام این کارا اگه پس ازمدتی اشتیاق مرگ پیدا نکردید هر چه دلت خواست بیا به من بگو مخصوصا شما نوجونا که تازه به سن تکلیف رسیدین به خدا حیفین من که الان 21 سالمه آرزو می کنم که الن 15 سالم باشه تمام نمازامو بخونم شما فقط نماز اول وقت تونو بخونین بقیشه توکل کنین به خدا حل میشه و همه اینها تو یه شب نمیشه بلکه زمان می بره و باید صبور باشین. به هر حال قصد جسارت نداشتم اگه ناراحتتون کردم ببخشید.

  171. سپیده نوشته است:

    من خیلی از مرگ میترسم همش فکر میکنم که قلبم داره ازکارمی افته دارم سکته میکنم اصلا نمیتونم بیرون برم نماز میخونم سر وقت قران هم میخونم دعا هم زیاد میخونم که خدا از این وضعیت نجاتم بده ولی تاثیری نداره من فکرمیکنم اگه قرار باشه بمیرم میمیرم دیگه دعاهام فایده ای نداره چیکارکنم توروخدا کمکم کنید اینم ایمیلم هستsepideh_mohamadpoor66@gmail.com

  172. علی نوشته است:

    سلام
    سپیده خانم شما مطالب بلا رو درست بخون به جوابت می رسی در ضمن شما اول حرکت کن بعدا از خدا انتظار داشته باش امیدوارم که نمازتون ادامه داشته باشه والا در صورتی که معرفتی بین خودت و خدات وجود نداشته باشه فایده نداره اگه این معرفته وجود داشت هیچ وقت از خدا گله نمی کردی که دهام مستجاب نمیشه برات آرزوی موفقیت می کنیم

  173. mi نوشته است:

    سلام سپیده منم دچار این افکارم.اان فردا قرار برم سفر دگه استرس تصادف خواب و غذا نذاشته واسم.
    دوساله اینجوری ام ولی هنوز نمردم

  174. حميدي نوشته است:

    با سلام : سپيده خانم اول كه در بدن شما ويتامين هاي گروه ب بسيار كم است حتما از ب كمپلكس استفاده كنيد يك ديگه آهن بدنتان هم پايين است سوم بايد از آز آرام بخشها مثل آلپروزلام – كلونازپام استفاده كنيد كه البته بايد آرام بخشها را از مقادير كم شروع كنيد بعد از يك مدتي رفته رفته اين آرام بخشها را بتدريج كم كنيد و داروي فلوكستين 10 روزهاي اول و 20 براي هفته دوم به بعد روزي 1 عدد البته اين دارو روزهاي اول حال آدم را بد ميكنه ولي نبايد مايوس شويد اثر اين دارو 45 روز تا دو ماه بعد است اما در عوض نه اعتياد ميآورد وعوارض جانبي بسيار كمي دارد

  175. sahar نوشته است:

    بیسپیده جونم بی حکمت خدا برگی از درخت نمیفته ..تنها راهش اینه که ایه الکرسی و قران بخونی خودتو مشغول کنی به چیزای خوب فکر کنی ..به کسی که دوسش داری ..به خاطره ی خوب..سرکار رفتن ..درس خوندن..یه جوری که ذهنت مشغول باشه .. توی یه دفترچه کارایی که میخوای انجام بدی بنویس…با کسایی رفت و امد کن که بهت امید و انرژی مثبت میدن..توکل به خدا

  176. دادا نوشته است:

    آدمها آروم آروم درک میکنن که جسمشان نزد روحشان است.یعنی هر واکنشی که جسمت داره نشون میده٬یقین داشته باش واکنش روح است به محیط.نگیدپانیک دارین یا فوبیا یا هر چیز دیگه٬اینها اصطلاحاته.تو رو خدااسم بیماری روش نذارید.عزیزانی که تپش پیدا میکنید.نفستون بالا نمیاد٬چشمتون کم سو شده٬لرزش دارین و خیلی چیزای دیگه..٬چرا محبت خدا را نمیبینید؟داره روحتونا قوی میکنه ازش ممنون دار باشید.چه طور وقتی آلرژی دارین میگین بدنمون داره عکس العمل نشون میده برا همین چشمون میسوزه و…. این هم همینه یک جور آلرژی که من اسمشا گذاشتم آلرژی روح که اینجا روحم به مبارزه بلند میشه.پس تلنگریست برای تقویت روح.حساسیت ها بدبینیها حسادت ها غرور و تکبر را کنار بزاریم به جاش محبت درک شعور خوبی و زیبایی را به روحمون هدیه بدیم.خدا داره بهمون میگه روحت چرکیه روحت حساسه روحت حسوده٬درستش کن.من درگیر این حقیقت شدم و تونستم با چندتا کار ساده روحما خوشحال و سالمش کنم.۲۵ سالمه دانشجوی ارشدم و پر از درگیری های ذهنی اما این کارا را انجام دادم و الان خیلی راحتم.دوست داشتین انجام بدین.۱.همه را دوست داشته باش قلبا حتی دشمناتا.۲.الکی فاز نگیر یعنی الکی برا تسکینت نرو دنبال سیگار و این چیزا.۳هی نگو مریضی تازه شکر کن سالمی و روحتم میخواد سالم بشه.۴.انقدر به جسمت فکر نکن یه مدت بذارش کنار.۵.برا خودت درگیری ذهنی درست نکن٬عشقت رفت خوب بره پیشت خودت بگو منم رفتم منم جدا شدم منم بزرگ شدم.۶.انقدر مردما بالا نبین به خدا همه را یکی آفریده پس ببخش تا بخشیده شی.این غرور الکیمونم بزاریم کنار.اره خوشگلی خوش صحبتی ولی آیا خوش خلق هستیم؟اگه نباشیم غرورمون الکیه پس غرورا بزار کنار.ودر آخر امام حسین سفینة النجات پس واسطش کن پیش خداوند برای فرددای قشنگتر.یا علی.

  177. بیتا نوشته است:

    منم دقیقا مشکل شمارو دارم دیگه خسته شدم هر جا بخوام برم بدنم بشدت میلرزه تپش قلب میگیرم بدنم یخ میکنه نمیدونم چکار کنم از کار و زندگی و پیشرفت تو کارام عقب افتادم

  178. sahar نوشته است:

    تنها راه درمان از ذهن شروع میشه..مثبت فکر کن..به چیزای خوب ..قران خوندن ویاد خدا که ارامش دهنده قلبه..چیز ی بالاتر از خدا سراغ ندارم.

  179. پيمان نوشته است:

    بهترين سايت و بهترين آدمهايى كه با اين بازى ذهن درگير هستن اينجا هستن. با خوندن مطالب دوستان حس بهترى دارم. من كلى تو اينترنت دنبال چاره بودم. از اين مطمئن شدم كه با داروهاى اعصاب هيچى درست نميشه. ممكن با اين داروها يه مدت كمى احساس بهترى داشته باشيم ولى بعدش بدتر ميشه همه چى. بهترين راه همين تكنيكا و راه حل هاى بدون دارو هست كه دوستان اينجا گفتن. فقط زمانهايى كه نميتونين به خودتون مسلط باشين خيلى حالتون بد هست و ساعتها پشت سر هم حالت استرس بهتون دست ميده كه نميتونين منطقى باشين پروپرانولول خوبه كمك ميكنه. تو شرايط خيلى بد هم كلروديازپوكسايد ٥ خوب هست. ولى نه اينكه تا احساس ناراحتى كردين بخورين. بازم ميگم فقط فقط تو شرايط خيلى بد كه فكراى آشفته هست و اصلاً نميتونين به خودتون مسلط باشين. پياده روى حرف نداره. كاش ميشد يه جورى باشه كه ميتونستيم هممون در ارتباط باشيم در دسترس هم باشيم هميشه كه وقتى يكيمون حالش بده ١٠ نفر كه حالشون تو اون لحظه خوبه باهاش حرف بزنن كمكش كنن. از مسئول سايت خواهش ميكنم اگر ميشه اين كارو بكنن. مثلاً تو ويچت يه گروه داشته باشيم آنلاين در تماس باشيم بدون مسائل حاشيه اى و فقط براى كمك به همديگه. مرسى

  180. yasaman نوشته است:

    kheili khoob mishe age chenin sharayety farahamm beshe torokhoda age rahi baraye ertebate ba ham peyda kardin be manam begin

  181. $ نوشته است:

    داروی اعصاب خسته و بیمار ترت میکنه!!!!تجربش دارم.

  182. امیررضا نوشته است:

    با سلام به تموم دوستان و مدیر محترم سایت
    من الآن 19 سالمه.تا جایی که یادمه از بچگی دچار استرس شدید بودم.مثلا مدرسه رفتنی حتما باید استفراغ می کردم و بعد میرفتم.از همون بچگی هر وقت استرس داشتم،دستگاه گوارشم بهم می خورد.شبا خوابیدنی یه دلهره و ترس تمام وجودمو می گرفت و نمی تونستم بخوابم.اکثر اوقات تا صبح بیدار بودم.تا کلاس پنجم همینجوری بودم اما از اول راهنمایی تا سوم راهنمایی همه ی علایم از ذهنم رفت.تا اینکه تصمیم گرفتیم اسباب کشی کنیم به شهرستان.همه ی فامیلامون توی تهران بودن و فقط ما برای اینکه خواسته ی پدرم بود اومدیم اردبیل.یک سال اول که احساس تنهایی می کردم بازم اون دلهره و استرس لعنتی اومد سراغم.تا اینکه با یه دختر آشنا شدم و باهم دوست شدیم.دو سال باهاش دوست بودم.روزای خوب و بدی داشتیم اما هرچی هست بازم اون افکار و ترس و بی خوابی از ذهنم رفت.خلاصه الآن هم با همون خانوم ازدواج کردم و نامزدیم.یه هفته پیش بود که از خواب با تپش قلب شدید یهو پریدم.ترسیدم که نکنه دوباره اون حالت ها بهم دست بده.نکنه خانومم اینو بفهمه و ازم زده بشه.با همین خیالا بود که استرس شدید کل بدنمو گرفت،حالت تهوع بهم دست میداد و دل پیچه داشتم.از اون شب به بعد هر شب موقع خواب بازم استرس میاد سراغم و نمی تونم راحت بخوابم.تو حسرت یه خواب راحت موندم.تا چشمامو می بندم دلهره و تپش قلب و .. میاد سراغم.من عاشق همسرم هستم و هنوز پشت کنکوری هستم.از یه طرف نگران درسم هستم که با این مشکل نتونم بخونم.از طرفی هم وحشت دارم که این موضوع رو خانومم بفهمه و فک کنه دیوونم و …
    توروخدا یکی کمکم کنه.بدجوری کلافه شدم…

  183. پانيك نوشته است:

    با سلام

    اين بيماري كه حمله پاتيك ناميده ميشودوخيلي ادمو اذيت ميكنه ادم احساس ميكنه داره ميميره وخفه ميشه وعلايم ديگه من 10 سال پيش دچار شدم وبعد ازحدوديكسال خوب شدم كلي داروي اعصاب مصرف كردم و… فشار زيادي رو ادم هست واسترس عذاب اوراست وامسال دوباره 6 ماه قبل دوباره دچارشدم ناراحتي هاي شديد نصف شب بيدارشدن واحساس خفگي وناميزاني تپش قلب و…ترس و…خلاصه متخصص قلب رفتم گفتا سالمي واعصاب رفتم چندين دارو نوشتن.
    بنظرمن مشكل ازمغزخودمون است وقتي گرفتاري (فوت يكي ازعزيزان) يا استرسهاي شديدي درزندگي بوجود مياد باخودخوري وعدم كمك ازديگران وهمش قكركردن بهش سيستم ايمني واعصابمون ضعيف كرده واسترس وجودمون فراميگيره بايد همواره باورزش وجمعي زندگي كردن وتوكل بخدا به اين مرحله نرسيم .
    درمانش توكل بخدا .باوركنيد من الان كاملا خوب شدم مطمئن باشيد هيچ جاي نگراني ندارد وهيچ كس نميميره وبا ورزش وتحرك ومشغول كردن خود به علاقمنديها فكرمون وادار به مثبت انديشي ودوري ازتفكرمنفي ووسواسي كنيد وازورزش كردن نترسيد وروزانه تحرك داشته باشيد.البته بنظرم كمك ازمتخصص مغزواعصاب جهت تجويزداروي تقويت سيستم ايمني بدن خيلي مفيد است.

  184. امیررضا نوشته است:

    با سلام دوباره خدمت دوستان عزیز
    من حدود 5 روز پیش مشکلاتی که داشتم رو در این صفحه از سایت نوشتم و از دوستان کمک خواستم.حدودا تمامی نظرات رو خوندم و فهمیدم که دچار حمله ی پانیک شدم.اما الآن خیلی حالم بهتره و با 3 تا راه کار ساده به این بیماری غلبه کردم.واجب دونستم که این موارد رو بگم شاید کسی هم بتونه نتیجه بگیره…
    1.من نماز نمی خوندم.همیشه این رو یه کوله بار بر روی دوشم می دیدم و حس بدی داشتم،شروع کردم به نماز خوندن و دعا کردن.این بیماری مربوط به روحه،ما انسان ها هم روحمون به خدا وصله.پس بهترین راه کمک خواستن از خداست.بعد از نماز وقتی می نشستم و دعا می کردم،حس می کردم جلوی یک پزشک با معلومات و آگاهی بینهایت نشستم که کوچکترین احساسات من رو درک می کنه و کاملا می دونه که مشکل من چیه.یعنی آرامشی که در حین نماز خوندن و دعا کردن دارم با هیچ چیز دیگه ای قابل مقایسه نیست.بعد از هر نماز هم یک بار آیه الکرسی رو می خوندم و احساس می کردم که از هر بلا و حادثه ای در امانم.شب اربعینه،امام حسین (ع) خودش و خانوادشو برای زنده نگه داشتن دین اسلام فدا کرد که مهم ترین اصلش خداشناسی و نمازه.پس باید الگو بگیریم.بخدا نماز و ارتباط با خدا معجزه می کنه.با خلوص نیت امتحان کنین،صد در صد جواب میده.
    2.ورزش کردن.تحرک و ورزش هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی به آدم شادابی میده.باشگاه بدنسازی میرم و قبل از وزنه زدن،حدود 20 دقیقه روی تردمیل میدوم.این باعث میشه که تپش قلب بیشتر بشه و خون در بدن بیشتر جابه جا بشه و در نتیجه اکسیژن بیشتری به مغز برسه.همین باعث میشه به مرور زمان احساس چابک بودن وشادابی کنین.حالا شاید کسی از ورزش بدنسازی خوشش نیاد.می تونه ورزشی که مورد علاقشه رو انجام بده.شنا،فوتبال و… .اثر مثبت دیگه ی ورزش اینه که انرژی های اضافی بدن رو می گیره و در نتیجه شب ها می تونین یه خواب راحت رو تجربه کنین که خواب راحت و خوب هم یکی از مهم ترین موارد اثرگذار بروی روحیه و سرحال بودنه.
    3.قرص های آرام بخش البته با دوز کم باعث میشه از شر استرس خلاص بشین و بتونین بهتر تصمیم بگیرین و اگه قراره برنامه ای برای رهایی از این بیماری بریزین،بتونین درست فکر کنین.چون مثلا خودم هر وقت به حالی که موقع حمله ی پانیک بهم دست میداد فکر می کردم،ترس از اینکه دوباره به اون حال بیفتم،تمام افکارمو بهم میزد و نمی تونستم فکر کنم.من هر صبح یه قرص کلردیازپوکساید 5 می خورم که کمک زیادی میکنه.البته بعد از اینکه حالتون خوب شد نباید یهو مصرف دارو رو قطع کنین،چون باعث میشه حالتون بدتر هم بشه.باید یواش یواش کمتر مصرف کنین.مثلا یک روز در میون،دو روز در میون و…
    کسانی هم که به هیچ عنوان نمی خوان یا نمی تونن از قرص استفاده کنن.می تونن از گیاهان دارویی که در عطاری ها می فروشن به صورت دم کرده،روزی سه چهار دفعه استفاده کنن که این روش هم بسیار موثره.مثل اسطوخودوس،زالزالک،گیاه جینسنگ،بادرنجبویه و…
    خلاصه ی کلام اینکه،دوستای عزیز.این بیماری هیچ مشکلی براتون ایجاد نمیکنه.نه آدم میمیره،نه دیوونه میشه،نه اینکه از نظر جسمی مشکلی ایجاد میکنه.سعی کنین بهش توجه نکین،بگین و بخندبن،فیلم های کمدی ببینین،توی جمع زندگی کنین و ازهمه مهم تر همیشه خدا رو در یادتون داشته باشین تا بهتون آرامش بده.
    اگه سوالی داشتین در خدمتم.سلامت و شاداب باشین.
    بدرود

  185. yasaman نوشته است:

    راستش من هم سالهاست با این بیماری دست و پنجه نرم میکنم سالها دارو مصرف میکردم طوری عادت به دارو داشتم که میترسیدم حتی 1 روز قطع کنم و باز هم حالات وحشتناک سراغم بیاد اما ناچارن قطع کردم و الآن حدود 7 ماه که دارو نمیخورم با این که حالات سرگیجه و سردرد ندارم ولی این مدت احساس اضطراب شدید یه جور سرگردانی به طوری که نیمه های شب با ترس و دلشوره از خواب میپرم و همش نگرنم گاهی پشت هم بی وقف گریه میکنم طوری که ناچار شدم بازم مجدد به در مراجعی کنم و یک سری دارو بگیرم 1 یا 2 روز مصرف کردم ولی باز هم دیدم بیفایدس بازم بعد از 6 ماه قطع دارو همین مشکلات سراغم میاد خیلی خوشحال شدم این سایت را دیدم متوجه شدم که تنها نیستم ای کاش مرکزی وجود داشت همه ی ما جام میشدیم و باهام درددل میکردیم . گاهی اوقات احساس میکنم خوب شدم هیچ مشکلی ندارم اما مجدد مشکل پیدا میکنم طوری که درمانده میشم احساس میکنم راه به جایی ندارم

  186. yasaman نوشته است:

    nemidonam shoma ham mesle man man hastin ya na vali adam gahi be hadi darmande mishe ke fekr mikone hich rahi baraye khoob shodan nadare kheili ehsase vahshatnakie kheili vali hatman bayad rahi bashe

  187. بهنام نوشته است:

    سلام.ترو خدا اگه میتونید کمکم کنید. من ورزشکار حرفه ای هستم. ولی چند وقتی هست احساس میکنم افسرده شدم و یهو احساس میکنم حمله مغزی بهم دست میده و نفسم ول نمیکنه خیلی اینجوری میشم طوری که احساس میکنم از پا میوفتم. احساس خفگی خیلی شدید نفسم ول نمیکنه 30 سالمه دارو هم مصرف نمیکنم.با تشکر

  188. سیامک نوشته است:

    بیمارستان امام حسین روانپزشکان بسیار معروفی داره یه وقت بگیر برو نذار کهنه بشه خدایی نکرده اگر موردی باشه پیشرفته میشه و درمانش سخت میشه.

  189. رضا نوشته است:

    سلام هر چی بگید فایده نداره باید خودش بخواد منم یه دختر اذیتم کرد پانیک گرفتم به قول یه بنده خدایی خودتو بیشتر دوست داشته باش

  190. الهام نوشته است:

    سلام .پیدا کردن اینجا رو به فال نیک میگیرم. نظرات دوستان رو خوندم و خیلی جاها اشک ریختم و احساس خوبی بهم دست داد. یعنی میشه اضطراب و استرس دست از سر مون برداره؟ من از بچگی اضطراب داشتم و همین باعث شد نتونم اونقدر که توانایی دارم پیشرفت کنم و لذت از زندگیم خیلی کم شده . همیشه نگران وقایع آیندم.نمیتونم در لحظه حال زندگی کنم. دنیا رو جایی پر از درد ، رنج ، فساد، دروغ و خیانت میبینم. فکر میکنم اگر دنیا تموم بشه همه راحت میشن.کسانی که زندگی کردن رو دوست دارم درک نمیکنم. دلشون به چی خوشه؟ این همه بدبختی و استرس منتشر در دنیا! . با اینکه از نظر دیگران همه چیز تمومم اما خودم رو شدیدا دست کم میگیرم و اعتماد بنفسم خوب نیست.سالهاست که کتابهای روانشناسی مختلف رو می خونم و دعا میکنم …
    دلم میخواد که آرامش داشته باشم تو زندگی شاد و مطمئن باشم و به دیگران هم کمک کنم . یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  191. سارا نوشته است:

    خوب دوستان نظر دادن حالا بگین من چه کنم. من دو باره از جلو یک جایی رد می شم. استرس تپش قلب و تنگی نفس می گیرم. خیلی خنده داره اونجا تایپ و تکثیر دانشگاه هست. از پله می خوام برم بالا استرس دارم. تلفن می خوام بردارم استرس دارم. یه بار تو یه اتوبوس شلوغ اینطوری شدم. هر چی هم می خوام خودمو کنترل کنم نمیشه. من چون یه پرولاپس خفیفی دارم. فکر می کنم با فعالیت زیاد حالم بد میشه. در حالی که اینطور نیست واقعیت و من کلا خل شدم. حالا فردا دوباره می خوام از جلو تایپ و تکثیر رد شم. ببینیم چه شود؟ 🙂

  192. سارا نوشته است:

    سلام منم دو سال بنیک گرفتم .خیلی اذیت شدم.رفتم روانبزشک خوب شدم.ام بدرم فوت کرد دو ماه بعد از همسرم جدا شدم الان بیماریم با سرعت زیاد بر گشته از مرگ و حتی خدا هم می ترسم هیچ کس این بیماری و درک نمی کنه.همش حمله خسته شدم

  193. الهام نوشته است:

    یکی از دوستان حرف درستی زد اینکه باید خودمون رو دوست داشته باشیم .یعنی برای خودمون ارزش قائل باشیم و نسبت به خودمون احساس خوبی داشته باشیم . وقتی نسبت به خودمون احساس خوبی نداشته باشیم نسبت به دنیا و اطرافیان هم نمی تونیم احساس خوبی داشته باشیم. همه چیز، اول در پذیرش بی قید وشرط خود.

  194. ازیتا نوشته است:

    من همه جام میلرزه 23 سالم وقتی میخام حرف بزنم به تته پته میفتم خودمم نمیدونم چه مرگم لرزش امونمو بریده انگار رو ویبرم

  195. شاهین نوشته است:

    دقیقا من هم مشکل شما رو دارم .
    شاید باهم دیگه بتونیم این مشگل رو حل کنیم و تجربیات خودمو نو به هم منتقل کنیم .
    با من تماس بگیر : saeidr61@gmail.com

  196. محسن نوشته است:

    نوشته خوبی بود دست شما درد نکند.
    من 45 سال سن دارد با مشکلاتی که اشاره کردید روبرو هستم دو سال زیر نظر پزشک دارو مصرف کردم بعد از کنارکذاشتن دارو دوباره همان اشو همان کاسه. مطالب که اشاره کردی مفید بود متشکرم

  197. farzad نوشته است:

    سلام دوستان من چند سال پیش دچار حملاتی شدم که احساس میکردم هر لحظه ممکنه بمیرم و همیشه از این میترسیدم که یا سکته قلبی کنم یا مغزی چون وقتی این حالت بهم دست میداد ضربان قلبم بالا میرفت و نفسم تنگ میشد و فشار خونم بالا میرفت … اوایل به دکتر قلب مراجعه کردم که گفتن چیزیت نیست فقط یه پرولاپس خفیف میترال داری که 85 درصد مردم این مشکل رو دارن و نگران کننده نیست و نگران نباش و از این صحبت ها … از قلب که خیالم راحت شد رفتم دکتر مغز و اعصاب که کلی سی تی اسکن و نوار مغزی گرفت که اونم گفت مغزت سالمه … بعدش به توصیه دوستام رفتم روانپزشک که یه سری داروی سیتالوپرام و آلپرازولام و پروپرانول و … داد و یه سری توصیه … قرصا دیوانه کننده بود … نه تنها بهتر نشدم بدتر شدم و استرسی که داشتم روز به روز بیشتر میشد طوری که گریه هام زیاد میشد … ترس مرگ … اضطراب و دلهره … داشتم به این نتیجه میرسیدم که دارم دیوونه میشم و… خلاصه تجربه ی سختی بود … یکسال با این مشکل دست و پنجه نرم کردم که بهش میگفتن panik attack
    شبا از خواب میپریدم و باید پدرم و مادرم رو بغل میکردم …
    خلاصه زندگی جهنم شده بود … تا اینکه کم کم به خودم اومدم و قرص ها رو کم کردم و به ترک رسیدم … از موقعیت های استرس زا دور شدم … و به لطف خدا کم کم حالت های پنیک خوب شد …
    متاسفانه دو ماهی هست که احساس میکنم دوباره قلبم شروع کرده به آزار دادنم … رفتم دکتر قلب گفت چیزی نیست … چند شب پیشم یه بار حمله پنیک شدم … فکر کردم همین الانه که بمیرم زنگ زدم اورژانس اومدن گفتن چیزیم نیست … خیلی میترسم دوباره اون کابوسهای قبلی برگرده …
    اگه کسی هست که سابقه این مشکل رو داره و یا الان گرفتاره به من ایمیل بزنه با هم حرف بزنیم و تجربیاتمون رو با هم در میون بزاریم تا بتونیم به همدیگه کمک کنیم . با تشکر
    t.farzad@ymail.com

  198. sara نوشته است:

    http://www.mitralvalveprolapse.com/

    اگر انگلیسیت بد نیست این سایت رو مطالعه کن. من بعضی جاها خوندم که افراد مبتلا به پرولاپس ممکنه حملات پانیک رو تجربه کنن. که با تغذیه مناسب، ورزش و دارو حل میشه. نمک کافئین قند و فست فود رو از رژیم غذاییت حذف کن. قلبتو کامل چک کن تا خیالت راحت شه. مطمئن باش کسی با پرولاپس نمی میره. بعد ورزش رو شروع کن.
    متاسفانه من خودم الان حسابی قاطی کردم به علت پاره ای مسائل جانبی. و فرصت اینکه به خودم برسم ندارم. به قول دکترم. خودتو نباز. چیزی از بقیه کم نداری

  199. درمانده نوشته است:

    من یکی با همه فرق میکنم مشکلم اینه که موقع حرف زدن خصوصا مواقع استرس چیز سنگینی تو گلوم احساس میکم که هرچی قورت میدم دوباره برمیگرده

  200. افسانه نوشته است:

    مادر مسنی دارم که داروهای قلب و فشار خون مصرف میکند و مشکلی نداشت ولی الان 2 هفته است که هرشب ساعت 2 نیمه شب با لرز و افزایش فشار خون از خواب بیدار میشه و میگه که سردش نیست.با مصرف قرص فشار و دفع ادرارکم کم ارام میشه ولرز خوب میشه.لطفا کمکم کنید.ضمنا ایشان در طول روز مشکلی ندارد و سر ساعت 2 نیمه شب لرز میکند

  201. زینب نوشته است:

    سلام. 25ساله و فوق لیسانسم. تو زندگیم همیشه موفق بودم و به هرچی خواستم با پشتکار و علاقه رسیدم. یکساله بخاطر شکست عاطفی برای اولین بار توزندگیم دچار استرس شدم. احساس خفگی، ضربان شدید، حساسیت به صداها، تنگی نفس و از دست دادن تمام انگیزه های زندگیم و توقف در آرزوهام روزگار بدی رو سپری میکنم. از آرام بخشهای گیاهی تا فلوکسیتین و سیتالپرام و پروپرانولول و… کارم گذشته جواب نمیده… گذشته رو فراموش کردم اما به سختی خودمو بخاطر اشتباهم بدجوری مجازات کردم اما الان تنها مشکلات جسمی و بی اگیزگی برام مونده که از زندگی عادی خیلی فاصله گرفتم … اگه کسی مشکل منو داره لطفا بگه چطوری به زندگی عادیم برگردم.. اعتقاداتم قوی بود اما در طول این رابطه از دستش دادم و الانم هرچی خدا رو صدا میزنم حالم درست نمیشه…. فقط حس میکنم مردن راحت ترین حسیه که آرامش رو میتونم باهاش داشته باشم……

  202. SABA نوشته است:

    من هم دقیقا مشکل شمارا داشتم: احساس کردم این مطلب را خودم گذاشتم انقدر که وضعیت مشابه به من هست
    1_توکل به خدا (خدا را فریاد بزن ) _ خواندن قرآن _ حدیث کسا _ دوستی با اهل بیت
    2_ مراجعه به روانپزشک و مصرف دوز پایین سرترالین و کلوموزپام طبق دستور پزشک حاذق
    3_ روان درمانی _ در صورت امکان مطالعه کتاب از حال بدبه حال خوب
    3_ تقکر کمال گرایی را در ذهنت از بین ببر قرار نیست ما از همه بهتر باشیم.
    5_ دوری از شرایط استرس زا مثلا فکر کردن در زمینه تحصیل در مقطع بالاتر ، فکر کردن به ازدواج و استرس از بالارفتن سن (بین خانم ها به شدت رایجه)…..
    6_ زمانی که فکر آزاد شد در مورد آینده به درستی تصمیم بگیر. گذشته را دفن کن. من 6 سال در گذشته زندگی کردم و الان که به خودم اومدم دیدم بهترین لحظات عمرم گذشت.به 3 جیز فکر کن فراموش کردن گذشته ، زندگی در حال ، برنامه ریزی برای آینده
    من کاملا درکت میکنم ولی خواهشن اشتباهی که من کردم را تکرار نکن.هیچ کس ارزش نداره که انسان سلامتیش را حروم اون شخص کنه غیر از پدرو مادر.من هم دقیقا مثل تو بودم.دردناکتریین لحظات عمرم بود.حداروشکرالان بهترم.باید روی خودمون کار کنیم.خواهر عزیزم احساسات را تباه نکن همه را برای همسر آیندت ذخیره کن.به امید بهبودی همه بیماران .آمین

  203. sh نوشته است:

    سلام ،نوشتتونو خوندم فقط میتونم بگم خوش به حالتون من وضعیتم جوری که نمیدونم چیکار باید بکنم از نظر احساسی بدجوری ضربه خوردم نه که بگم قبلا هنوزم میخورم یک روز خوبه که منم خوبم اما یک هفته انقدر بد می شه که دوباره از همونجا که قبلا هم بهش گفتم اینکارو نکن ضربه می خورم ،اینقدر تپش قلبم بالاس و بهش عادت کردم که وقتی اروم میشه میترسم که چرا الان ارومم….همش از یکجا درست همون وقتی که انتظار ندارم بهم ضربه میزنه ….نه میتونم برم نه بمونم….خیلی بلاتکلیفم…

  204. سعید نوشته است:

    منم دقیقا مثل شمام سرشکست عاطفی به این روز دراومدم دچار اضطراب شدم {…….}

  205. امییر نوشته است:

    با سلام به همگی من دو سالی هست که این مشکل حمله پانیک را دارم و از قرص هایی همانند فلوکستین و غیره استفاده کردم… تاثیر چندانی این قرص بر روی من نداشت و مجبور شدم با مراجعه به دکتر قرص سیتالوپرام دریافت کنم که خدا را شکر دراین یک سال از شر این حمله ها در امان بودم تا چند روز قبل که یک باره همه چیز خیلی بدتر از قبل شروع شد و من چند روز است به طور مدوام دچار اضطراب و حالت تحوع و تپش قلب و امدن فکر و افکار ناشایست در ذهنم درگیر هستم که مثلا نکند من فلان بیماری را دارم و این فکر هزاران بار در ذهنم میچرخد و تکرار میشود دیگه خسته شدم… کاش میشد مثل بقیه ادما راحت زندگی کنم بچه ها کمک کنید بیایین یاهو و اد کنید منو واقعا کمک می خوام مرسی http://www.asdfd45@yahoo.com

  206. امیررضا نوشته است:

    سلام داداش امیر
    راه چاره ی بیماری روحی،فقط و فقط ورزش و ارتباط با خداست.
    اینجوری شروع کن…اول قبول کن که دچار یک مشکل شدی.خب…حالا با خودت بگو هر مشکلی یک راه حل داره.(اینو تو حاشیه میگم که عجله نکن،قرار نیست با شروع یک روش برای حل مشکل سریع نتیجه گرفت.صبر و حوصله می خواد)
    با خودت بگو:خب من یک ضعفی دارم که باعث شده در بعضی موارد از بقیه ی مردم عقب تر باشم،مثلا آرامش ندارم،نمی تونم خوب تصمیم بگیرم،خواب راحت ندارم و… اما می تونم در بعضی موارد از بقیه جلوتر باشم.مثلا چی؟
    آهان،حالا می رسیم به قسمت خوب ماجرا!
    می تونم تناسب اندام بهتری نسبت به بقیه داشته باشم…(ببین،برای حل مشکل یه قدم اومدی جلو)
    خب،لازمه ی تناسب اندام چیه؟ورزش و تغذیه ی مناسب.شروع کن به ورزش و تحرک،و در کنار اون رژیم غذایی مناسب.پر خوری نکن،غذاهای چرب نخور…وقتی شکمت خیلی پر باشه،یه استرس کوچیک باعث حالت تهوع میشه و همون حالت باعث بیشتر شدن استرس…
    تناسب اندام و احساس سلامتی جسمی باعث نشاط و از همه مهم تر اعتماد به نفس میشه.پس سعی کن حتما به این هدف برسی.
    خب،الآن امکان داره باز هم احساس ناامیدی بکنی!حتما میگی:رسیدن به این هدف،یک روحیه ی شاد و انگیزه ی کافی می خواد.من با این استرس و نگرانی مداوم چجوری می تونم موفق بشم؟
    این مورد هم فقط یک راه چاره داره و اون چیه؟ارتباط و توکل به خدا.
    سعی کن از نظر معنوی احساس پاک بودن بکنی.هیچ آرامشی درحد آرامشی نیست که (احساس پاک بودن) در آدم ایجاد میکنه.نمازت رو بخون،دعا کن،سعی کن خوش اخلاق باشی،وقتی از چیزی ناراحت و عصبانی شدی،سعی کن سریع تموم کنی.ناراحتی رو کش نده…
    به دیگران خوبی کن،بذا حس کنی که در آخرت دست خالی نیستی.اگه فکر میکنی کاری که می خوای انجام بدی گناهه،به هیچ وجه انجامش نده،چون عذاب وجدان باعث میشه استرس و نگرانیت بیشتر بشه.
    خلاصه اینکه،تلاش کن از لحاظ معنوی هم از بقیه سبقت بگیری.در ضمن هر وقت ترس اومد سراغت،آیه الکرسی رو بخون.هر چی بیشتر بهتر،حتی روزی 30بار بخون.توی اینترنت در مورد آیه الکرسی سرچ کن و فوایدش رو بخون.با خوندنش حس میکنی همیشه و هرجا از هر بلایی در امانی.اگه سعی کنی در معنویات پیش بری،خدا تموم موانع رو از سر راحت برمیداره،بهت قول میدم.به حرفایی که میزنم اعتماد کن.
    در آخر هم باید بگم که خیلی راه وجود داره که می تونی قابلیت های خودت رو باهاش زیاد کنی تا اعتماد به نفست بیشتر بشه.مثلا کتاب خوندن باعث میشه اطلاعات عمومیت بره بالا و …
    یه پیشنهاد دیگه که دارم اینه.سعی کن بخندی!چجوری؟فیلم های کمدی ببین،مقاله های طنز بخون.خنده سلامتی روحی میاره.
    آهنگ گوش کن.موسیقی هم تاثیر خوبی داره.
    سعی کن همیشه بری بین جمع و نذاری ذهنت بی کار باشه.فکرتو مشغول کن.اگه تنها و بی کار باشی،ناخوداگاه فکرت میره طرف ترس و دلهره و بیماری و… .محکم باش.
    انشاالله که بتونم کمکی کرده باشم.اگه نتیجه ای گرفتی که به امید خدا 100درصد می گیری…التماس دعا.
    اگه باز موردی بود در حد توان در خدمتم.
    خدانگهدار

  207. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام درود اگر ایمیل منو. دیدید یه پیام بزارید جهت تبادل اطلاعات. سپاسگذارم amirmahdi1363@yahoo.com

  208. یاسمن نوشته است:

    سلام دوستان به من بگید من چه کار کنم؟من چندین سال داروهای ضد افسردگی میخوردم مشکل خاصی تا زمانی که دارو مصرف میکردم نداشتم .از وقتی دارو قطع کزدم نه که مشکلات قبلی ولی یک جور افسردگی اضطراب بی قزازی دازه اذیتم میکنه گریه هایی که میکنم نیمه شب با اضطراب از خواب میپرم نمیخوام خودم رو باز درگیر قرصهای شیمیایی کنم میترسم بعد از قطع باز هم این مشکلات سراغم بیاد یا مثلا با توجه به تجربه سختی که داشتم از این بیماری میترسم برم از خانه بیرون کمتر میرم نماز مرتب میخونم ورزش میرم هرکاری لازمه برای بهتر شدن دارم میکنم اما باز گاهی احساس عچز میکنم یا حتی با دوستان یا خانواده بیرون هم که میرم همش اضطراب دازم و لذتی از تفریح نمیبرم این سایت خیلی حالم رو بهتر کرده برای میبینم خیلی ها مثل من مشکل دارند آرزومه که زندگی روال عادی داشته باشه این بیماری کل فکر و زندگی آدم رو تحت شعاع قرار میده بعد بقیه میگن چه آدم منفی و افسرده ای هست انگار هیچ کس درک نمیکنه

  209. Ali.bldexpert@yahoo.com نوشته است:

    سلام دوستان.من ١٥/١١/٩١ دچار اين داستان شدم و جالبه اينو بدونيد كه اگه ١٠٠٠ سالم بگذره ادم تاريخ اون روزي و كه حمله امده سراغش يادش نميره.به هر حال علايمي كه تو وجود من بود تو هيچ پستي نديم چون ١٠٠ برابرشو من دچار بودم.ولي وظيفه خودم دونستم يه سري تجربيات شخصيم و در اختيارتون بزارم.بيماريو خدا به انسان نميده،بيماري نتيجه اعمال و رفتار زندگي حال و توعون گذشته هاي ماست كه به اصطلاح بهش ميگن وراثت.اگه باهوش باشيد خيلي راحت ميتونيد علل بيمارتونو كشف كنيد كه ديگه عين اوايل من هي از خدا شاكي نشين كه چرا من؟دقيقا عين پازل ميمونه اگه همه اين سلسه اتفاقات و كنار هم بزاريد علتش و متوجه ميشيد و از نگراني در ميايد.همه ماها بي نهايت انرژي پتانسيل منفي تو وجودمون داريم كه منتظره ضامنشو بكشيم.اصلا ربطي به بيخيال بودن يا با خيال بودن ما نداره.من خودم ورزشكاردر حد ملي و كاملا شوخ و سرخوش هستم.من شكر خدا ٧٠٪ خوب شدم.كافيه قدم بزاريد تو راه خودشناسي همه چيز درست ميشه.يه خواهش ديگه سمت دعا و جادو جمبل نريد چون ديدم.نه تنها كمكتون نميكنه كارتونو بدتر گره ميخوره.ما بايد به هم كمك كنيم تا حل بشه اين مسئله.اگه دوست داشتين ميل بزنيد تا بيشتر با هم صحبت كنيم.با ارزوي توفيق اللهي.

  210. آرمان نوشته است:

    سلام ‏،‏ من از سال ‏۸۱‏ به این ور یه علائمی تو بدنم رخ میده که با یک اضطراب شبانه شروع شد،نیمه های شب بدنم داغ شد و بعد احساس وحشت بهم دست داد و احساس اضطراب شدید ‏،‏ حس می کردم که دارم می میرم ‏،‏ بعد از دو سه ماه حالم خوب شد ولی بعدش بعضی اوقات سرگیجه داشتم و بدنم کهیر می زد و جوشهای تو سرم و صورتم،‏ بدنم داغ میشه احساس می کنم هر لحظه ممکنه یک بیماری بد داشته باشم که بمیرم،‏ رفتم دکتر روان پزشک بهم سرترالین داد ‏،‏ یه مدتی خوب شدم ولی وقتی ی جایی بدنم مثلا جوش میزنه یا مثلا سرما میخورم اضطراب شدیدی تمام بدنم رو می گیره ‏،‏ داغ میشم بیشتر پشت کمرم و گوشهام و تپش شدید قلب احساس ترس از مرگ و بی حالی و ضعف،‏ نمی دونم این علائم اثر چی هست خیلی می ترسم و آزارم میده،‏ امیدوارم کسی کمک کنه.‏ فقط نظرم با خداست.تشکر

  211. رضا نوشته است:

    رضا جان
    منم همینطور شدم دققا مثل تو.الان چطوری من که بد نیستم بمرور بهتر شدم.

  212. احسان پانیک روانی اصل نوشته است:

    سلام خدمت همه یه جمله هایی بگم خیالتون راحت شه
    یه ادم اجتماعی شاد و با اعتماد بنفس هیچوقت دچار ترس و اضطراب و بی خوابی و بیماری نمیشه چه وسط صحرای عربستان باشه چه قطب جنوب همون ادم همون ادمه ولی ادمای ضعیف و بی هویت و که با سرد سرد میشن با گرم گرم دنبال هیچ و پوچ هستن و همیشه خسته حتما دچار بیماری فکری روانی میشن ترس مرگ و تپش قلب و بیخوابی و استرس و اضطراب همگی محصول وجود یعنی روح و روان ضعیف شماست!
    هیچوقت سعی نکنید به سرعت مداوا شید مثل یه ادم عاقل شرایط را پذیرفته و لبخندی زده و به زندگیتان معنا و مفهوم بدهید و اعتقادتان را حفظ کنید.

  213. سوده نوشته است:

    سلام منم مث همه ی شما استرس دارم و این استرسم برتم شده یه بد بختی اضطرابم فقط و فقط وقتایی که میخوام برم پای تخته جواب سوال ریاضی رو بنویسم از شب اون روز از استرس میمیرم و زنده میشم زندگی برام نمونده کمکم کنین ممنون میشم

  214. یاسمن نوشته است:

    سلام مجدد دوستان کسی از بین شماها هست که مثل من چندین سال دارو مصرف میکرده و وقتی قطع کزده دچار مشکل اضطراب و دلشوره مدام شده باشه و نیمه شبها با اضطراب از خواب بپره و یا گریه اذیتش کزده باشه؟اگر هست تا چه مدت این حالت را داشته؟یا مچدد دارو مصرف کرده؟اگر کسی تچربیاتی که من دارم داشته و خوب شده به منم بگه لطفا ممنون به نظرتون دازوهای گیاهی چطوره؟یا باز مشکل پیش میاد؟بعضی اوقات خوب خوب هستم ولی مجدد حالاتی که میگم اذیتم میکنه نمیدونم چی کار کنم

  215. باران نوشته است:

    سلام .من هم مثل شما چند سال دارو مصرف میکردم وهمیشه ترس از این داشتم که حتی یک روز قطع کنم.ولی الان حدود چهار ماه میشه که دیگه نمیخورم.اوایل خیلی حالم بد بود ترس و اضطراب خیلی شدید داشتم و مدام بی اراده گریه میکردم ولی کم کم گریه هام کمتر شد و نسبت زمان هایی که خوبم به زمان هایی که بدم بیشتر شده.فقط ترس از حملات پانیک خیلی آزارم میده.داروی گیاهی هم مصرف نمیکنم .میخواستم بهت بگم که مطمئن باش حالت بهتر میشه چون مغز آدم بهترین مواد مخدر رو میسازه.

  216. یاسمن نوشته است:

    سلام باران جان ممنون که جواب دادی خیلی حالم بهتر شد وقتی پیامت رو دیدم آره باران جان منم دقت که میکنم میبینم خیلی حالم بهتر شده نسبت به اوایل ترک دارو یه مدت انقدر گریه میکردم که فکر میکردم مجدد افسرده شدم و نیاز مجدد به مصرف دارو دارم حتی باز هم دکتر رفتم و باز بهم دارو داد ولی بعد از یک یا دو روز به خودم گفتم داری چی کار میکنی؟باز ترک کنی بعد از 6 ماه مجدد مشکل پیدا میکنی برای همین گذاشتم کنار اینکه میگی از حملات پانیک میترسی منم همین ترس رو دارم ولی فکر نکنم دیگه تکرار بشه اگر که مدام ورزش کنیم و شرایط زندگی گاهی بد هست در مورد داروهای گیاهی به نظرم بی ضرر هست حتی اگر هرروز و چندین سال داروی گیاهی مصرف کنیم بعید میدونم که مشکلی داشته باشه با داروهای شیمیایی خیلی فرق میکنه ممنون از تو دوست خوبم امیدوارم حالت خوب خوب بشه

  217. یاسمن نوشته است:

    سلام باران جان محبت میکنی آدرس ایمیلت رو بگی با هم در تماس باشیم ممنون

  218. طنین نوشته است:

    سلام یاسمن
    میشه آدرس ایمیلتو بهم بدی؟منم دارم قرصامو قطع میکنم و شدیدا وحشت زده هستم.چون به محض قطع دارو حالم بدتر شده.

  219. حسين نوشته است:

    بچه ها نترسيد
    من از بچگي خيلي استرسي بودم
    تا 22 سالگي درد كشيدم
    تا حالا اصلا دارو نخوردم
    الان 32 سالمه
    به يه نتيجه رسيدم
    اونم فقط بي خيالي
    بي خيال
    دنيا رو …………
    از هيچي نمي ترسم
    حتي الان بگن فلان كست فوت كرد ميگم مرگ حقه
    فقط بي خيالي و دنيا رو ك ي ر كردن

  220. صبا نوشته است:

    سلام دوستان کسی از شما هست که وقتی تو دانشگاه و مدرسه پای تخته بره اونوقت از استررس واضطراب ندونه میخواد چی کار کنه من که از شبش اینطوری میشم تور خدا راهنماییم کنید

  221. یاسمن نوشته است:

    آره عزیرم من هم تقریبا همینطوری هستم میدونی به خاطر این هست که اعتماد به نفس کافی نداریم یا قکر میکنیم دیگران خیلی از ما برتر هستند اگر وقتی میری پای تخته فکر کنی بقیه هم مثل تو هستند و تنها تو نیستی که دچار استرس میشی حتما مشکلت حل میشه

  222. شقایق نوشته است:

    سلام به همه،همه ی شمایی که با من همدردید، منم عین شما بهترین سال های عمرمو با ترس و وسواس سپری کردم ،دکتر رفتم ولی چون قرصا نتیجه دلخواهمو نداد ولش کردم، اما الان با تمام وجود میخوام مبارزه کنم ،با ترس با ترس از مردن ،ترس از از دست دادن ،ترس از یه اتفاق بد که ممکنه بیوفته ،هیچ وقت نتونستم تو زندگیم واسه کارای مهم تصمیم بگیرم ،چن سال پیش کارم به جایی رسیده بود که واسه هر کاری فال می گرفتم ،مسخرست اما حقیقت داره ،این ترس لعنتی تو زندگی خیلی از ما به شکل های مختلفی خودشو نشون میده ،آدم ضعیف و بی اعتماد به نفسی ام ،بیشتر روزای زندگیم افسرده و غمگینم ، و فهمیدم که با این که خدا رو از همه دنیا بیشتر دوس دارم بهش بی اعتمادم چون فک میکنم که اون بهترین ها رو برام نمیخواد ،به خدا میگم خدایا توکل به تو ،هرچی صلاحمه بهم میدی و همیشه دوسم داشتی و دوستم خواهی داشت اما این ترس نشون میده هنوز به چیزایی که میگم ایمان ندارم ، بیشتر ما این مشکلو داریم ،همه تونو می درکم ،هیچ آدمی بی عیب نیست ،عیب ما هم این ترسه که هر روز بزرگترو بزرگتر میشه ،اما این دفعه به امید خدا،میخواام با هاش مبارزه کنم یه عمری با هاش مبارزه کردم اما شکست خوردم اما این دفعه مربی من خداست،من پیروز میشم ،توکل به خودش،این آخرین فرصت من برای خوب شدنه ،برای همیشه خوب شدن ،همه ی ما واسه کارای بزرگ اومدیم به این دنیا /،گور بابای ترس و اظطراب ،ان شاالله میرم دکتر دوباره تمام تلاشمو می کنم تا 120%خوب شم 20 سالمه ،6 ساله این مشکل خودشوآشکار کرده تو زندگیم ،اما حتی اگه 10 سالم طول بکشه تا خوب شم من دست از تلاش بر نمی دارم،دوستای گلم همه تونو ندیده دوست دارم چون میدونم چقدر سختی کشیدین اما هم خدا راست میگه هم پیامبرش که دعا (ی خالصانه)تقدیرم عوض میکنه یااین که نا امیدی بزرگترین گناهه یا ای که گفتن که واسه هر دردی درمان هست ،من که نمیخوام فردامو هم ببازم برام دعا کنین منم واسه تون دعا میکنم که خدا از همه بهتر حالمونو می فهمه ،یا علی مدد
    «خدایا به من قدرتی بده که بپذیرم اون چیزیوکه توبا حکمت خداییت برام مقدر کردی و بهت اعتماد کنم که تو برای خوشبختی من بیشتر از خودم مشتاقی» راستی آمین یادتون نره…

  223. یاسمن نوشته است:

    سلام شقایق جان آره راست میگی تقریبا همه ما بهترین سالهای زندگیمون رو به خاطر ترس لعنتی از دست دادیم متاسقانه ولی اینکه میگی میخوای مبارزه کنی آره من هم موافقم به نظرم تصمیم خیلی خوبی گرفتی نه قرص خوردن مشکلی حل نمیکنه باز مشکلات بعد از ترک دارو شروع میشه ولی چطوری میشه با این غول ترس تو وجود خودمون مبارزه کنیم به من هم بگو چی کار میکنی من خیلی دارم سعی میکنم بی تقاوت باشم یا هفته ای سه روز حتما ورزش میرم استخر میرم سعی میکنم زیاد به چیزهای ناراحت کننده فکر نکنم یا آدمهایی که باعث ناراحتیم میشن زیاد صحبت باهاشون نمیکنم اینکه میگی همه مارو درک میکنی آره من هم همه شماهارو درک میکنم چون خودم خیلی سختی کشیدم حال همه شما رو میفهمم خدا به همه ما کمک کنه تا بتونیم مجدد زندگی عادی و شاد خودمون رو داشته باشیم راستی نظر شماها در موزد هیپنوتیزم درمانی چی هست ممکنه مشکل ما حل بشه با هیپنوتیزم چون خیلی از مشکلات روحی ناشی از مشکلاتی هست که در بچگی ما اتقاق افتاده

  224. فربد نوشته است:

    سلام.من خیلی استرس دارم.حالا که درسم تمام شده توی شرکت خودرو سازی مشغول کارم امابعدازگذشت5ماه قلبم شروع کرده به سوزش ودردگرفتن،البته اوایل ورزش میکرم ومشکلی نداشتم اماوقتی ورزشو به دلیل شرایط کاری کنار گذاشتم قلبم شروع کرد به درد گرفتن درحال حاضرهم قرص پروپرانول مصرف میکنم.لطفا راهنمایی کنید.ممنون

  225. یاسمن نوشته است:

    سلام دوست خوبم به نظر من ورزش رو مجدد شروع کن حتی اگر شده یک روز در هفته قرص پرپرانول هم خیلی خوبه میخوای از سلامت قلبت هم اطمینان داشته باش به امید خدا خوب میشی

  226. رضا نوشته است:

    دوستان منم عین بیشتر شما با یه اتفاق بد تو زندگی این مشکلات برام پیش امد
    الان حدودا ده ساله که درگیرشم
    میدونید من شرایطم خیلی خوب بود ورزشکار بودم حرفه ای که وقتی ولش کردم هزار جور مشکل برام بوجود آمد تا الان خیلی روزا به این فکر کردم که چطوری میتونیم همون آدم شاد قبلی بشم
    آخرین راه حلی که بهش رسیدم چیزی نیست جز یک کلمه اونم موفقیته
    شما هیچ انسان موفقی رو نمیتونید پیدا کنید که اعتماد به نفس نداشته باشه و برعکس هیچ انسان بد بختی رو نمیتونید پیدا کنید که اعتماد به نفس داشته باشه
    دوستان استرس اعتماد به نفس افسردگی و …. اینا همش علائم شرایط زندگی شماست
    پس زیاد به مسائل آرامش بخش فکر نکن مطمئن باش اگه تو یه مسئله موفق باشی دنیابرات زیر رو رو میشه
    خصوصا ورزش
    البته خب هر کسی نمیتونه ولی اگه بتونی همه مشکلاتت حل میشه
    دو چیز برا اون دوستانی که دیگه واقعا به آخر خط رسیدن که شاید آرومشون کنه
    1- خخخخخخخخخخخخیلی ها تو این دنیا به حقشون نرسیدن
    آدمهای با استعداد با هوش قوی و… پس نگران نباش تنها نیستی
    2-بهترین آدمی که تو زندگیش به همه چی رسیده رو تو ذهنت بیار
    اون یه روز پیر میشه و یه روزم میمیره
    پس نگران نباش هر چقدرم سخت باشه یه روزی تموم میشه تا ابد نیست
    و اگه به اون دنیا اعتقاد داشته باشی مطمئن باش اونایی که تو این دنیا شرایط سختی داشتن تو اون دنیا شرایط بهتری دارن
    مرسی از شما به خاطر خوندن مطلب من

  227. یاسمن نوشته است:

    دوستان من خیلی خوشحالم که این سایت رو پیدا کردم و با شماها آشنا شدم همه تقریبا درگیر مشکلات روحی مشابه هستیم من تقریبا هرروز میام این سایت و پیامهای شما عزیزان رو میخونم خیلی مشکل روحی بد هستش خیلی دنیاش تاریکه و سرده حتما همه شما همین احساس رو دارید هوای همدیگرو داشته باشیم تو این سایت همیشه با هم در تماس و صحبت باشیم همین صحبت کردنها باعث بهتر شدن حال هممون میشه من تقریبا هرروز به این سایت سر میزنم پیامهاتونو هرروز حتی چند بار میخونم و کلی حالم بهتر میشه احساس میکنم یک ارتباط روحی خیلی قشنگ با تک تک شماها دارم

  228. پویا نوشته است:

    سلام خواهر گلم. ایشالا همیشه حالتون خوب باشه. من چند سالی هست به این سایت سر میزنم. حتی یکی از پست هام که مال سال 91 هست بالا هست . باید به خودمون کمک کنیم تنها با دارو و دکتر رفتن نمیشه از استرس و اضطراب رها شد. ایشالا خدا به همه ما دلی پاک و آرام سرشار از انرژی و شادی عطا کنه. ارادتمند همه بچه های گل

  229. یاسمن نوشته است:

    سلام ممنون از اظهار محبتتون آره مطلب شما رو خوندم کمی ناراحت شدم به خاطر اتفاقی که براتون افتاده حتما خیلی روزهای در واقع وحشتناکی بهتون گذشته ولی به امید خدا فکر میکنم با توجه به روحیه مثبتی که دارید برطرف کردید خوشحالم امیدوارم شما هم همیشه خوب و سلامت باشید راست میگید دارو و دکتر جنبه موقت داره در واقع یک تمرین قکری ما لازم داریم تا بتونیم زندگی عادی از سر بگیریم

  230. پویا نوشته است:

    ایشالا همیشه موفق شاد و سربلند باشید… دعا گوی همه هستم…. 🙂

  231. ماندانا نوشته است:

    من چندماهه ک واقعا خودم نیستم.ازهمه چیز میترسم.از بیماری،مرگ خودم یا عزیزام.احساس پوچی میکنم.همیشه ترس واسترس و حمله شدیدی رو تو وجودم حس میکنم و سعی میکنم کسی نفهمه چون تا کسی مبتلا نشه درک نمیکنه حال مارو.گاهی از شدت استرس همیشه حالت تهوع دارم.از زندگیم لذت نمیبرم اصلا دیگه اون آدم شاد سابق نیستم.کی میتونه حالمو بفهمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خداااااااااا کمکمون کن.از 100تا مریضی جسمی ان بدتره بخدا

  232. یاسمن نوشته است:

    سلام ماندانا جان این مشکلات رو که میگی تقریبا همین طور که نوشتی شاید هم شدیدتر من هم داشتم به نظرم در ابتدا به یک دکتر خوب مراجعه کنی و مقداری دارو هم بگیری بد نباشه یک مقدار آرومت میکنه تا بتونی به خودت مسلط بشی تا بعد از یک مدت بهتر که شدی تحت نظر دکتر بتونی داروهات رو کنار بذاری ولی در کنار دارو یک برنامه ای هم برای خودت داشته باش کلاسهای ورزش کلاسهای هنری مثل نقاشی یا هرچیزی که بهت کمک میکنه توی برنامه زندگیت داشته باش که وقتی دارو رو کنار گذاشتی خدای نکرده مجدد مشکل پیدا نکنی اینها که میگم بهت تجربیات خودم هست به امید خدا خوب میشی برای همه ما پیش آمده نگران نباش دوست خوبم

  233. پویا نوشته است:

    آبجی گلم انقد موج منفی نزن…. شما جای من بودین چه میکردین؟ سعی کن موسیقی های شاد گوش بدی شده یه ساز یاد بگیر و خودتو مشغول کن…. فضای آزاد انرژیتو برو تخلیه کن… گریه کن داد بزن….تخیه هیجانی کنید… اینا همون فاکتورهای مهمی هست که روانشناس به شما خواهد گفت…

  234. سحر نوشته است:

    منم اینجورم گاهی احساس پوچی میکنم. خیلی افکار وسواس گونه دارم جالبیش اینه که هیشکی نمیدونه از اطرافیان. فقط درد دلام اکثرا باخداست… هعییی کاش از اولشم این بیماری رو نداشتم و مثل بقیه عادی بودم

  235. sahar نوشته است:

    عزیزم ماندانا خانم فقط به خدا توکل کن که اونو که همه ی دردارو شفا میده

  236. سعید نوشته است:

    من از یه دختره خیلی خوشم اومده اما هر موقع میخوام برم بهش بگم بدجور دچار استرس و تپش قلب میشم. از اینکه نمیدونم دیگه چیکار کنم دارم دچار افسردگی میشم. اگه میشه یه راه حلی پیشنهاد بدید، ممنون

  237. amir نوشته است:

    سلام به همگی خیلی خوش حالم که این سایت و پیدا کردم همه با هم هم دردیم تا الان فکر میکردم فقط منم که این مشکل و دارم من مشکلم پانیک هستش الان نزدیک 2 سال میشه من تا الان فکر میکردم درمان من دست روانشناس چند ملیون تا حالا خرج روانشناس کردم حتی نوروفیدبک هم رفتم جواب نداد تا این که چند روز پیش رفتم پیش روانپزشک بهم دارو داد دارم مصرف میکنم هنوز که تاثیری روم نزاشته

  238. amir mohammad نوشته است:

    سلام به همگی خیلی خوش حالم که این سایت و پیدا کردم همه با هم هم دردیم تا الان فکر میکردم فقط منم که این مشکل و دارم من مشکلم پانیک هستش الان نزدیک 2 سال میشه من تا الان فکر میکردم درمان من دست روانشناس چند ملیون تا حالا خرج روانشناس کردم حتی نوروفیدبک هم رفتم جواب نداد تا این که چند روز پیش رفتم پیش روانپزشک بهم دارو داد دارم مصرف میکنم هنوز که تاثیری روم نزاشته

  239. پویا نوشته است:

    بچه ها اینو به همتون میگم:
    بیماری هست دردش فقط بسته به دوای دکتر داره ولی ما فقط خودمون میتونیم به خودمون کمک کنیم… پس قوی باشید خودتونو نبازید زندگی جریان داره… بیش از 2 و نیم سال هست من دارم مبارزه میکنم با بیماری… ولی همیشه به ظاهر شادو شوخ هستم…. و همینم به من کمک کرده که قوی باشم…. برای همه شما آبجی ها و داداشای گلم آرزوی سلامتی و طول عمر دارم… باز اگه کاری داشتید آی دی من بالا هست…

  240. یاسمن نوشته است:

    دقیقا همینطوزه به نظر من هم دارو کار رو مشکل تر میکنه خود ما باید رو خودمون و ذهن خودمون بیشتر کار کنیم تخلیه هیجانی هر کاری که دوست داریم و باعث خشنود شدن و راضی شدن ما میشه من مثلا هفته ای سه روز ورزش تو برنامم هست حتما در کنارش استخر و یوگا و نقاشی خیلی بهترم کرده این کارها نمیگم که به کل برطرف شده نه باز هم گاهی احساس ناراحتی دارم ولی نسبت به اوایل خیلی بهترم فکرش رو که کنیم خیلی کارها هست که باعث آرامش و خوشحالی ما میشه همه اینها کمک میکنه

  241. یاسمن نوشته است:

    یک نکته دیگه این که تو اجتماع زیاد نباید به رفتار آدمها حساسیت نشون بدیم باید فکر کنین که شاید آنها هم درگیر مشکلات خاص خودشون هستند من قبلا خیلی از دست همه ناراحت میشدم ولی با روانشناسم که صحبت کردم گفت باید فکر کنی که فقط تو نیستی که مشکل داری استرس داری ممکنه دیگران هم همین مشکلات رو داشته باشند ما چون به خاطر این بیماری یک مقدار حساستر از قبل شدیم ولی باید سعی کنیم تو روابط با دیگران یک مقدار راحتتر باشیم زود رنح نباشیم همه اینها کمکهایی هست که میتونیم برای بهبودی خودمون انجام بدیم

  242. Amir mohammad نوشته است:

    بچه ها من خیلی دوست دارم با کسایی که مثل خودم هستن در ارتباط باشم باهاشون حرف بزنم نمیدونم شماها اینجوری هستید یا نه ولی من اینجوری حس آرامش میکنم این آدرس فیسبوک منه هرکی دوست داشت منو ادد کنه بهم پیام بده مرسی (Amir mohammad ND)

  243. مهدی نوشته است:

    سلام
    راستش من یه مشکلی با خودم دارم
    قراره طی یک ماه آینده توی یه گروه موسیقی یه اجرای 20 دقیقه ای داشته باشیم، من شدیدا دارم تمرین می کنم و همه چی خیلی خوب داره پیش میره ولی وقتی به اون جمعیت بزرگی که قراره باهhش روبرو بشم فکر می کنم خیلی خیلی می ترسم و دچار تپش قلب و لرزش و بی حسی صورت و دستان میشم (همیشه تو همه جمع های بزرگ این مشکلو دارم)
    با اینکه به توانایی خودم اطمینان کامل دارم ولی از اجرا توی جمع می ترسم. خواهش می کنم کمکم کنید!!

  244. فرهاد نوشته است:

    منم ۱۳ سالی هست حملات هراس یا پانیک رو دارم هر کی این بیماری رو داره لطفا بهم ایمیل بده farhadhesari588@yahoo.com

  245. فرهاد نوشته است:

    جوری که من مطالعه کردم پانیک اگه اصولی درمان نشه تا اخر عمر به شکله شدید خواهد موند پس سر سری نگیرید تا زمانی که روانپزشک لازم میدونه باید دارو مصرف کنین اینم بگم یوگا وکوهنوردی به شدت تاثیر مثبت در رونده درمان داره

  246. باران نوشته است:

    سلام یاسمن جان.من و شما تقریباوضعیتمون یکی هست.من صبح ها طپش قلب و سرگیجه دارم.کلا تو طول روز صبح ها حالم بدتره.میخواستم بدونم شماهم این علایم رو داری؟چه علایمی برطرف شده و چه علایمی مونده؟اینو بهت بگم که ترس از حمله هراس خیلی آزارم میده.ممنون میشم تجربیاتتو به من بگی.

  247. یاسمن نوشته است:

    سلام باران جان آره منم این حالات رو دارم منم اضطراب و دلشوره و گاهی شبها از خواب پریدن رو دارم البته باران جان طب سنتی هم دارم میرم گفت که چون مدت زیادی دارو مصرف میکردی این حالات طبیعی هست یک سری جوشونده گیاه بهم داده خیلی آرومترم کرده مثل اسطودوخودوس و گل گاو زبان هرشب دم میکنم خیلی اثر کرده تو هم همین کارو بکن چون احتیاج به آرام شدن داریم در کنارش باران جان ریلکسیشن و تمرینات ورزشی استخر یوگا کمک میکنه وقتی این جوشونده هارو استفاده کنی ترست هم کمتر میشه الان شب خوابیدنم بهتر شده اضطرابم کمتر شده نه که از بین رفته باشه نه گاهی گریه اذیتم میکنه که میگن طبیعیه نگران کننده نیست

  248. فرهاد نوشته است:

    من 13 سالی هست که پانیک دارم که گاهی گاهی حملاته اضطراب بهم دست میده درسته حملات اضطراب عذاب اوره اما با دارو قابله کنترل ودرمانه

  249. یاسمن نوشته است:

    مثلا یکی از روشهایی که روانشناس یادم داده اینکه نباید بذارم فکر منفی وارد ذهنم بشه سریع یک راه حل مثبت براش پیدا کنم روی کاغذ بنویسم این کار خیلی کمک میکنه وقتی حالت بده یا گریه میکنی حتما از این روش استفاده کن موثره اضطرابت کمتر میشه میدونی من گاهی انقدر حالم بد میشه که باز هم به قرص فکر میکنم ولی در کنارش به خودم میگم این یک اشتباه محضه من دیگه این اشتباه رو نمیکنم چون بعد از چندماه باز هم دچار این مشکلات میشم

  250. باران نوشته است:

    مرسی یاسمن عزیز واقعا درکت میکنم.روزهای سختی رو داریم پشت سر میذاریم.اتفاقا من هم جدیدا از داروی گیاهی استفاده میکنم احساس میکنم که بی تاثیر نیست و خودمو سپردم دست خدا و همش میگم هر چی خدا بخواد همون میشه.اثر داروها ی شیمیایی بعد از 6 یا 7 ماه کم کم میره.حالمونو از اول تا الان مقایسه کن.بهتر شدیم. پس این مغز ما هست که داره مواد مخدر طبیعی میسازه روزهای سختیه ولی میگذره یروز میشه که میبینیم هیچی ازین علایم نمونده.

  251. یاسمن نوشته است:

    آره باران جان خیلی روزهای سختیه در واقع وحشتناکه ولی خوب میدونی میگذره راست میگی یه چند وفت دیگه به عنوان یک تجربه تلخ ازش یاد میکنیم و خدا رو شکر میکنیم که گذشت راستش این فصل هم یکمی داره دامن میزنه به مشکل ما به نظرم بهار که بشه حال ما خوب خوب میشه به امید خدا

  252. یاسمن نوشته است:

    فقط من یک نگرانی دارم میترسم به این داروهای گیاهی هم عادت کنیم البته این ضرر فرصهای شیمیایی رو نداره میتونیم تا هر چند سال استفاده کنیم نه اینطور فکر نمیکنی؟

  253. باران نوشته است:

    درسته این فصل تو روحیمون تاثیر منفی میذاره حال آدمو یکم بدتر میکنه درمورد داروهای گیاهی هم من ک نمیخوام زیاده روی کنم کاش میشد نزدیکتر با هم در ارتباط باشیم.

  254. یاسمن نوشته است:

    اگر تهران باشی نزدیک هم باشی که چه بهتر میتونیم دوستای خیلی خوب برای هم باشیم

  255. یاسمن نوشته است:

    زمانی که یک مقدار امیدوارتر مثل قبل به زندگی باشی در آن زمان اطمینان داشته باش رو به بهبودی هستی

  256. حسین نوشته است:

    بچه ها سلام تو رو خدا هرکی واسه این مرض لعنتی درمونی داره بهم ایمل بده.بخدا دیگه دارم دیوانه میشم

  257. یاسمن نوشته است:

    باران جان اگر خواستی آدرس ایملیت رو بذار من چون یاسمن اسم مستعارمه آدرس ایمیلم فرق میکنه برای همین نمیتونم تو سایت بذارم تو اگر برات مشکلی نیست آدرس ایمیلت رو بذار تا با هم آشناتر بشیم چون شرایط ما یکسان هم هست خیلی میتونیم بهم کمک کنیم تا به امید خدا برطرف بشه

  258. باران نوشته است:

    آدرس ایمیلم minood85@yahoo.com هست

  259. طنین نوشته است:

    سلام دوستان
    از پیداکردن این سایت بسیار خوشحالم.
    من ۲۲ سالمه.۵ سال پیش سال کنکور بخاطر اضطراب کنکور دچار مشکلات اضطرابی و افسردگی شدم که همش بخاطر ترس ازکنکور و آینده بود.از ۵ سال پیش تحت درمان قرار گرفتم و سرترالین و کلونازپام و تری فلوئوپرازین مصرف کردم الان حالم خیلی خوب شده بطوری که زندگیم به حالت عادی برگشته و بعداز ۵ سال پزشکم تصمیم به قطع دارو گرفته با توجه به اینکه من قصد باردارشدن دارم.۹ ماه پیش سرترالین را کامل قطع کردم و هیچ مشکلی برام پیش نیومد.و سه روز پیش کلونازپام را از شبی نصف به شبی یک چهارم و تری فلوئوپرازین را از هرروز به دو روز در میان رساندم.اما متاسفانه بلافاصله پس از کم کردن این دو تا قرص از سه روز پیش حالات اضطرابی شدید و یه جورایی افسردگی اومده سراغم.خیلی وحشتزده شدم نمیدونم به خاطر قطع قرص هاست یا دوباره بیماریم عود کرده من تا سه روز پیش هیچ مشکلی نداشتم و هیچ مشکل جدیدی هم برام پیش نیومده فقط قرص هارو قطع کردم.خیلی می ترسم.توروخدا راهنماییم کنید چه جوری قرص ها را قطع کنم.یه حالت اضطرابی دردناکی که میاد سراغ آدم اینه که آدم فکرمیکنه خودش نیست.نمیدونم اینو تا حالا تجربه کردین؟
    به نظر شما این حالات از بین میره؟ من حالم خوب میشه؟ آخه قصد باردار شدن دارم نباید هیچ قرصی مصرف کنم؟ به نظر شما روند قطع قرص ها رو ادامه بدم یا برم دوباره بخورمشون؟
    و آیا این حالات اضطرابی از بین میره؟
    مرسی.

  260. یاسمن نوشته است:

    سلام طنین جان آ ه من هم همه این ها را تجربه کردم اضطراب همه اینها عادی هست یه دوره یا یه پروسه طبیعی هست البته تو احتیاج به کمک هم داری برای اینکه بتونی این دوره رو راحتتر طی کنی مثل روانشناس حتما برو

  261. یاسمن نوشته است:

    طنین جان اصلا نگران نباش یه مدت بدنت به ترک دارو واکنش میده بعد یواش یواش این حالاتت برطرف میشه خیلی طبیعیه تو میتونی تو این مدت از یک روانشناس خوب کمک بگیری غیر از این من مثلا این مدت همش ورزش کرردم رفتم یوگا ورزش شنا هر کاری که فکرت رو مشغول میکنه انجام بده ودرکنارش من از یک سری داروهای گیاهی هم استفاده میکنم که خداروشکر جواب داده اصلا نگران نباش این مرحله هست باید بگذرونی

  262. بهروز نوشته است:

    به خدا توکل کنین همه چی ردیفه خودش خود به خود بر طرف میشه

  263. سیما نوشته است:

    سلام. من اسمم سیماست.19 سالمه.از تقریبا بچگیام استرس داشتم همیشه.دستام یخ میکنه و تپش قلبم دیوونم میکنه. ولی هیچکس منو نمیفهمه یعنی خانوادم سعی میکنن که بفهمنم اما نمیتونن.در نهایت بهم میگن لووس و حساس و زودرنج.حتی کسیو که دوسش دارمم به همین دلایل تنهام گذاشته تازه کنکور لعنتیم دارم.یکی بهم کمک کنه و آرومم کنه دارم میمیرم.

  264. رضا نوشته است:

    سلام بچه هاااا منم میخوام به شما بپیوندم منم تموم روز و شب استرس دارم استرس ام از زمانی شروع شد 2 ماه پیش بود که بر اثر استمنا دچار غش و صعف شدم ببخشید که این حرفو زدم از اون روز به بعد 2 ماه و خورده ای میگذره که از مرگ از بیماری و… میترسم ازمایش دادم پاک درومد خوب بوده ولی بازم میترسم لطفا کمکم کنید من الان 22 سالمه که اینجور شدم راستی بچه هااااااا شما هم بدن اتون درد داره استخوان های انگشت و پاهاتون و..
    بی حال هستین بی حوصله سر درگم بی حس سر گیجه تهوع دست و پای سرد و…

  265. فرهاد نوشته است:

    جایه هیج نگرانی نیست دوستان کاملا با دارو درمان پذیره اضطراب استرس من خودم شاید 15 سالی هست پانیک دارم که با دارو کاملا جواب داده و فقط باید فکره خودتونو مشغول کاری کنیین و بینه دوستانه مثبت اندیش قرار بدین یوگا و کوهنوردی هم فراموش نشه. در ضمن نترسید کسی از اضطراب و استرس نمرده بیشترین فکری که تو ذهنه ادم میاد میگه نکنه خوب نشم اما قول میدم همه اینا قابله رفعه………

  266. علي نوشته است:

    سلام دوستان علي هستم ٣٥ ساله يك سال بيش حمله شديد اومد سراغم همون روزه اول اتفاقي يكي از دوستانم موضوع رو فهميد و كفت بيماري بنيك هست وكفت خودش ٥ ساله بيش بيمار بوده جالب انجاست خيلي از دوستان و مشريهايم اين مريضي رو داشتن و جالبترش اين كه بعضي هاشون اصلا نميدونستن جه مريضي داشتن و الان هيجكدومشون مشكلي ندارن .من ٣ماه قرص زلفت و زاناكس مي خوردم بعد تصميم كرفتم ديكه قرص نخورم الان به كارم فكر ميكنم به ادمهاي ٧٠ ساله اي فكر ميكنم كه با انكيزه و عشق به زندكي دارن زندكي ميكنند اينقدر هم توي اين سايت و اون سايت نجرخيد جون باعث ميشه بيشتر تو فكر مريضي بريد اكر يك مدتي بهش فكر نكنيد خود بخود درست ميشه جند ماهه اول قرص زاناكس همراهتون باشه باعث ميشه ترس سراغتون نياداطمينان داشته باشيد خوب ميشيد

  267. سیما نوشته است:

    سلام آقا فرهاد.شما چند سالتونه؟در ضمن پیامتون در جواب من بود یا کلی بود؟

  268. فرهاد نوشته است:

    سلام سیما خانم ، من 29 سالمه ،،، من کلی گفتم ، اگه واقعا اضطراب تو زندگیتون خلل ایجاد میکنه وبه شکله مرضی در امده با مراجعه به یک روانپزشک و دارو و راهکارهایی که میگه راحت قابله رفعه

  269. amir نوشته است:

    سلام بچه هااا منم حدود ۲ ماه که زجر میکشم از استرس
    شما هم استرس اتون از ترسیدن مرگ بیماری
    من بدنم درد میکنه اضطراب دارم
    شما چیبچه هااا من میلرزم استفراغ دارم
    موقعه استرس میشه کمکم کنید
    احساس گیجی منگی دپرس بودن دارید شما هاااااا
    اره بدنتون سرد میشه فکر میکنید میخوایین بمیرین

  270. یاسمن نوشته است:

    آخه دارو متاسفانه مشکل رو بیشتر میکنه ما چندین سال میخوردیم دیگه از وقتی قطع کردیم مشلکلات هجوم آورد طوریکه یه وقتها فکر میکنیم چی کار کنیم باز هرچی به دارو فکر میکنیم میبینیم باز اثر موقت داره باز هم بعد از چند ماه شروع میشه این مشکلات دوستان باید راه بهتری باشه به جای دارو

  271. مریم نوشته است:

    باسلام و خسته نباشید و تشکر از شما من سر درد میگرن دارم و قرص سوماتریپتان 50مصرف میکنم این روزا مصرف این قرص و زیاد کردم و هر روز سر درد دارم
    مشکل شبکیه دارم و نگرانم میخواستم بدونم مصرف زیاد این قرص مشکلی برا چشمام بوجود نیاره و اینکه یه قرص ارامبخش میخوام که همراه این قرص بخورم
    قرصی که چاق نکنه و زیاد خواب اور نباشه تا به کارای روزانه ام برسم ا تشکر فراوان از شما

  272. مخالف قرص نوشته است:

    سلام
    قرص فقط آدم رو بی حس و منگ می کنه مثل مواد مخدر و مشروبات الکلی . با مصرف قرص هیچی حل نمی شه باید مشکل رو حل کرد . از مشکلات فرار نکنید با اونها مبارزه کنید . جوشانده گیاه به لیمو برای میگرن خوبه و همین طور شربت آبلیموی تازه و طبیعی . مالیدن روغن گلسرخ اصل به محل درد و همچنین استشمام آن ، که واقعا اثر داره . من روغن گلسرخ پاکستان رو مصرف می کنم خیلی عالی یه . عصاره رزماری را استنشاق کن امیدوارم با کمک خدا خوب بشی .

  273. هاجر نوشته است:

    سلام به شما عزیزان .من 30 سالمه چند ساله استرس شدیدی داررم بیشترش ترس از مریضیه.بخدا دق شدم چرا نمیتونم مثبت فکر کنم بایه سرماخوردگی هزار ترس و فکر میاد سراغم.فقط امید و توکلم به خداست.اینو میدونم که خدا بی نهایت مهربونه خودش به ما رحم میکنه فقط دلم به این خوشه

  274. فرهاد نوشته است:

    من بیشتر فکر میکنم شما وسواس فکری پیدا کردین هاجر خانوم

  275. سیما نوشته است:

    مرسی که جواب دادین آقا فرهاد….اونام نمیفهمن ی بار رفتم پیش یکیشون که متخصص بود مثلا 4 تا دوا درمون الکی داد که تهش هیچی به هیچی.شما دانشگام رفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اگه رفته باشین مسلما کنکور دادین.همین کنکورم داره روانیم میکنه اصلا نمیدونم دانشگاه رفتن واسه چی انقد سخت شده که باعث شده خیلیا به خاطرش تا مرز جنون برن.خوش بحالتون که الان خودتون میتونین تنهایی برا خودتون تصمیم بگیرین.بازم مررررررررررررسییییییییییییی………………………

  276. فرهاد نوشته است:

    اره سیما خانوم من این استرسایه کنکور رو پشته سر گذاشتم .تا حدودی طبیعیه که استرسداشته باشین به خاطرکنکور اگه از همه بپرسین اکثرا دارن و داشتن

  277. یاسمن نوشته است:

    الان دقیقا تنها چیزی که من ودوستانم رو داره عذاب میده همین احساس وحشتناک بعد از ترک دارو هست با هم که حرف میزنیم همش به هم میگیم یعنی ما خوب میشیم؟یعنی میشه باز هم زندگی ما عادی بشه؟

  278. یاسمن نوشته است:

    کسی از دوستان هست تو این جمع که دارو مصرف میکرده سالهای متمادی و بعد از ترک دچار مشکل شده باشه؟بعد از چندمدت خوب شده؟الان دیگه عادی شده؟بدون دارو مجدد میشه به ما هم کمک کنه بگه تا چه مدت این مشکل رو داشته؟

  279. فرهاد نوشته است:

    یاسمن خانوم با مراجعه به یه روانپزشک کارا این اضطرابا قابله رفعه گاهی لازمه تا 5 6 سال هم ادم دارو مصرف کنه به نظر من اگه با قطعه دارو اگه حالات برگشت این نشانه اینه که باید هنوز درمانو ادامه بده حتی شده 10 سال مخصوصا اگه ادم پانیک داشته باشه اگه اصولی درمان نشه تا اخره عمر همراه ادمه

  280. یاسمن نوشته است:

    اتفاقا دارم داروی گیاهی مصرف میکنم میگن خیلی بهتره اثرش بیشتره وعوارضش کمتره و دکتر گفت که چون تو چندین سال دارو مصرف میکردی بدن داره واکنش نشون میده طبیعیه این داروی گیاهی هم خداروشکر تقریبا جواب داده آروم کرده ولی کلا این فکر ما هست که این وابستگی ها رو ایجاد میکنه و نه مشکلات برنگشته احساس ترس از برگشت حالات هست که این هم یک نوع وابستگی به دارو هست

  281. یاسمن نوشته است:

    برای کسی که حالش خیلی بد هست راهی نداره آره باز باید دارو مصرف کنه ولی برای ما فقط باید این وابستگی روحی به دارو برطرف بشه

  282. یاسمن نوشته است:

    ما تا آخر عمر هم بریم روانپزشک باز دارو به ما میده ولی آخرش چی نباید یک زمان این وابستگی تموم بشه؟دوست عزیز به این فکر کردی دارو هم یک مدت زمانی داره ؟ بعدش چی؟

  283. فرهاد نوشته است:

    شما پانیک داری یا نه فقط استرس و اضطراب

  284. فرهاد نوشته است:

    به این مسله توجه کن بعضی از حالتا از فعلو انفعالته شیمیایی مغزه که دارو جواب میده .این داروهایه گیاهی برای استرسهایه خفیف روزانست نه استرس و اضطرابی که به شکله مرضی در امده

  285. یاسمن نوشته است:

    نه خوشبختانه برای من به شکل مرضی نیست الان تحت نظر دکتر هستم خودش پیشنهاد داروی گیاهی داد نه داروی گیاهی خیلیها بهش اعتقاد دارنداثر خفیف نداره اتفاقا اگر توی سایت مخصوص به داروی گیاهی مطالعه کنیم نوشته که داروی گیاهی دقیقا همین اثر رو داره و شاید هم بهتر وراحتتر از شیمیایی باشه خوب حالا میشه کسی از دوستان که تجربه مشابه تجربه من رو داشته جواب بده ممنون میشم

  286. مجتبی نوشته است:

    فرهاد من بهت شک دارم . تو بیمار نیستی تو یه روانپزشک هستی که در غالب یک بیمار داری این بنده خداها رومیترسونی و تشویقشون میکنی که تا آخر عمر معتاد بمونن.

  287. یاسمن نوشته است:

    کسی که مدت زیادی دارو مصرف میکرده به محض قطع دارو در واقع حالت یک معتادی رو دار که باز بدنش طلب دارو میکنه طبیعیه که واکنش نشون میده و شروع به اذیت میکنه انقدر که آدم گاهی اتقاقا ذهنش مجدد به مصرف دارو کشیده میشه تمام حملاتی که داشته یه صورت احساس ترس آور تو ذهنش آورده میشه ولی اشتباهترین کار باز گوش کردن به حرف ذهن هست و دارو خوردن دوباره است چون آدم تا عمر داره باید هی دارو مصرف کنه باز قطع کنه مشکل پیدا میکنه باز مجدد ناچار میشه بره دارو بگیزه تا آخر عمر این داستان ادامه داره درسته یک مدت آدم خیلی اذیت میشه حالش بد میشه میترسه حالت هایی که تقریبا من و دوستانم داریم تچربه میکنیم همینه ولی داریم مقاومت میکنیم که یک بار برای همیشه این داستان تموم بشه به امید خدا

  288. سید محمد نوشته است:

    سلام. نسخه درمان استرس و حملات هراس:
    1: مراجعه به روانپزشک حاذق
    2 :تجدید نظر علمی در تغذیه
    3: مشغولیت کاری داشتن. (دانشگاه،. کار ذهنی ، کار یدی. بنا به راحتی فرد)
    4:تصمیم به شروع ورزش مناسب وسبک به صورت کاملا جدی
    5:استفاده از دارو های گیاهی و شناختن باید ها ونباید های بدن مطابق هر فردو نوع مزاج و استمرار در مصرف
    6: توکل به خدا ورها کردن نفس وجان در دامن ایزد متعال ترک محرمات وعمل به واجبات بدون افراط وتفریط.
    7: تلقین به روح در 2 تایم زمانی یکی قبل از خواب در بستر ودیگری هنگام بیداری در بستر به صورت مستمر
    8: تغییر روحیه با دوری از تمام عوامل منفی کننده روند فکر و استقبال از برنامه های شادی بخش وسالم . (دید وباز دید با دوستی خوب وسالم، ابراز همدردی با نزدیکان، دیدن و تفکر در صفحات ومتن قرآن، دعا و مایوس نشدن از دعا، توجه به موقعیت فعلی و. بدست آوردن مهارت در مدیریت افکارو بسیاری تفریحات سالم)
    9: داشتن خواب راحت در شب واجتناب از خواب روز ومصرف مواد غذایی مثل: انواع گیلاس، انگور قرمز، شیر و موز مخلوط در هم وولرم یک لیوان، استفاده از چای سبز فقط شب قبل از خواب بصورت رقیق. تمام موارد بالا ودیگر موارد کمک به ترشح هورمون ملاتونین در مغز و جریان خون شده که این آنتی اکسیدان قوی به هورمون خواب وجوانی ماقب میباشه. ودر روند خلق وخو وکنترل افسردگی نقش مهمی را ایفا میکنه.
    همیشه پاینده باشید .
    amirmahdi1363@yahoo.com

  289. یاسمن نوشته است:

    سلام دوست خوبم بسیار عالیه ممنون ولی میشه به ما هم که عوارض ترک دارو رو میگذرونیم یه راهنمایی بکنی ما چون دیگه نمیخوایم دارو مصرف کنیم البته من داروی گیاهی مصرف میکنم تا حدی آرومم کرده ورزش هم دارم میرم به طور مرتب به نظرت اینها جواب میده؟یا چه مدت زمانی باید بگذره تا اثر ترک دارو و وابستگی روحی ما به دارو از بین بره؟اگر بشه در مورد اینها هم یک راهنمایی بکنین خیلی ممنون میشم من و دوستانم که چند ماه هست دارو رو قطع کردیم با اینکه دیگه دچار حملات هراسی نشدیم ولی اضطراب زیاد داریم و دیگه هم نمیخوایم دارو مصرف کنیم

  290. فرهاد نوشته است:

    به این سایتم سری بزنین کمکتون میکنه www . madcl.com

  291. فرهاد نوشته است:

    جالب میشد کسانی که مشکلات اضطرابی دارن جایی جمع میشدن ویک همایشی تشکیل میدادن و هر کس راهکارها و تجربیاته خودشو بیان میکرد به شکله گروه درمانی.

  292. یاسمن نوشته است:

    کاش میشد همه ما یک جا جمغ میشدیم

  293. فرهاد نوشته است:

    اخه هر کی از یه نقطه کشوره ، سخت میشه جمع شد ، در حاله حاضر هم صحبت با کسانیه که تجربه این مسایل رو دارن وداشتن چون با این حالات اشنایی دارن کاملا میفهمن وبه ادم حسه خوبی دست میده، چون واقفن به این مسایل

  294. یاسمن نوشته است:

    دوستان شماها هم مثل من کلافه و عصبانی هستید؟این عصبانیتهای بیخودی هم داره اذیتم میکنه خیلی ها رو از دست خودم ناراحت کردم به خاطر عصبانیت بقیه هم که نمیدونن آدم چه مشکلی داره

  295. یاسمن نوشته است:

    یعنی مواقعی هم که احساس میکنم خوبم مشکل اضطراب ندارم ولی عین عصبانیت بیجا و بی دلیل آزارم میده نمیدونم با این مشکل دیگه چی کار کنم یعنی میشه یه روز برسه ما به آرامش برسیم

  296. امیررضا نوشته است:

    سلام
    یاسمن خانوم،منم عین شما بعضی وقتا بیش از حد واسه یچیز بیخود عصبانی میشم و کنترلمو از دست میدم.خیلی سخته.درسته که نسبت به قبل خیلی بهتر شدم اما بازم بعضی وقتا احساس ناامیدی میکنم.همش ترسم از اینه که نکنه خدایی نکرده بدتر بشم و از کار و زندگی بمونم.همش ترس و استرس بیهوده.وقتی حالم خوبه به افکار خودم می خندم اما وقتی توی فضای استرس قرار می گیرم دیگه نمی تونم درست فکر کنم.همه ی امیدم به خداست.من 20 سالمه و تازه نامزد کردم و چون احساس مسئولیت میکنم،بیشتر بهم فشار میاد.در ضمن دکتر نرفتم اما چون خالم حالت روحیش مثل منه و دکتر بهش کلردیازپوکساید 5 داده،منم می خورم.یکم حالمو بهتر میکنه و شبا راحت تر می خوابم.از اینکه قطع کنم و دیگه مصرف نکنم می ترسم.به نظرتون ضرر داره که بدون تجویز پزشک مصرف کنم؟

  297. یاسمن نوشته است:

    سلام دوست خوبم خیلی خوبه که تو این سایت همه همدردیم یک مشکل مشترک داریم .من خودم یک مدت هست که دارم از داروهای گیاهی تحت نظر دکتر استفاده میکنم خیلی آرومم کرده شبا خوابم راحتتر شده گرچه نسبت به داروهای شیمیایی اثرش کند هست ولی استرس و اضطراب رو کم میکنه کلردیوزپوکساید هم خیلی خوبه اونطوری اعتیاد آور نیست یا پرانول ولی وقتی داروهای گیاهی مصرف کنی دیگه نیازی به داروهای شیمیایی ندارین

  298. امیررضا نوشته است:

    آره بخدا از وقتی این سایتو پیدا کردم خیلی حالم بهتره.قبلا فکر می کردم تنهام و این مشکل فقط برای منه.بخاطر همین از اینکه به کسی چیزی بگم و مسخرم بکنه می ترسیدم.اتفاقا یبار به یکی از دوستام گفتم.به شوخی گرفت و گفت:والا من تا حالا این جوری نشدم،نمی تونم درکت کنم!
    منم حدودا یک ماه پیش بود که اسطوخودوس گرفتم و چندبار استفاده کردم ولی تاثیری نداشت بخاطر همون دوباره رفتم سراغ قرص.
    حالا یچیزی جالبه!اینکه،فکر کنم این استرس و… واگیر داره!باورتون نمیشه اما چند روز پیش خانومم اومده بود خونمون که شب وقتی داشت می رفت بهم می گفت:امیر،یه حال خیلی بدی دارم.احساس سردی میکنم،همش استرس دارم فکر میکنم یه اتفاقی می خواد بیفته.از اون شب دو سه بار بازم اینجوری شده.داداشم هم حدود یه هفته میشه که شبا تا صبح بیداره.دو روز هم بخاطر بی خوابی مدرسه نرفته.واقعا شاخ دراوردم!

  299. فاطمه نوشته است:

    سلام.الان دو نصف شبه از اضطراب امدم پشت نت.ولی الان حس خوبی دارم چون خیلیا مثل من هستن. اما از خدا میخوام همه ی مارو از این لحظات دردناک نجات بده.خیلی سخته

  300. فرهاد نوشته است:

    کلردیاز پوکساید یک ضد اضطراب ضعیفه که در کوتاه مدت ازش استفاده میشه ولی به هر شکل هر دارویی با نظره پزشک مصرف بشه بهتره

  301. امیررضا نوشته است:

    خیلی ممنون بخاطر راهنماییت داداش فرهاد

  302. یاسمن نوشته است:

    اگر احساس میکنید خیلی حالتون بد هست که دیگه چاره ای به غیر از روانپزشک رفتن ندارین دیگه یه سری دارو میده که برای مدت 6 ماه شما رو آروم میکنه بعد در کنارش باید به طور مرتب ورزش کنین که وقتی دارو رو بعد از چند ماه کنار میذارین دیگه مشکلی نداشته باشین به خاطر اینه که حال شمار و میبینن تو خونه اونا هم احساس ناراحتی میکنن

  303. امیررضا نوشته است:

    من از 4 ماه پیش هر روز ورزش میکنم.باشگاه بدنسازی میرم.خیلی تاثیر میذاره.به آدم یه انرژی خاصی میده که باعث شادابی میشه.
    آره منم همین حدسو میزدم که چون چند دفعه براشون حالی که داشتمو تعریف کردم شاید بخاطر همون اونا هم یه همچین حسی رو داشتن.
    نه،خداروشکر حالم نسبت به قبل خیلی بهتره فقط در مورد کلردیازپوکساید نگران بودم که نکنه شدیدا اعتیاد آور باشه که بعدا برام مشکل ساز بشه.در ضمن وقتی آدم دوستای خوبی مثل شما داره،احساس تنهایی نمیکنه و اینم توی روحیه تاثیر مثبت میذاره.مرسی.به امید روزی که همه ی ما به آرامش کامل برسیم و هیچ نشونه ای از استرس و… توی وجودمون نباشه.
    یاعلی

  304. یاسمن نوشته است:

    ممنون شما خودتون خوبین اینجا آدم احساس تنهایی نمیکنه به هیچ وجه آره منم از وقتی داروهام رو کنار گذاشتم دارم هفته ای 3 روز ورزش رو میرم وگرنه بازم یک عقب نشینی بدی پیدا میکنم اگر ورزش نرم به امید خدا من که آرزومه و دعای همیشگی ام این هست که من و شما دوستان همگی به آرامش برسیم به زودی

  305. یاسمن نوشته است:

    حقیقت اینه که بیماری روخی خیلی وحشتناکه حتما شما هم همین عقیده رو دارین انگار یک نیرویی آدم رو هی با خودش میکشونه آدم رو منزوی میکنه آدم از اجتماع و آدمها جدا میشه تو تنهایی خودش به طرز دردناکی فرو میره حتما همتون متوجه میشین چی میگم آدم هر جایی میخواد بره همش باید بترسه که نکنه مشکل پیدا کنه در حضور جمع آبروش بره نمیدونم خدا خودش واقعا کمک کنه به همه ما بدیش هم اینه که به شکلهای مختلف خودش رو نشون میده یا اضطرابه یا احساس گیجی و منگی یا احساس ضعفه یا عصبانی شدنه آرامش داشتن برای من یک آرزو شده خدا خودش به جمع ما آرامش بده وگرنه دکتر رفتن و دارو گرفتن که موقته مهم ذهن ما هست که باید آروم بشه حتما همه شما هم مثل من آرزوی یک زندگی عادی و نرمال دارین

  306. امیررضا نوشته است:

    کاملا باهات موافقم.بیماری روحی صدبرابر بیماری جسمی بدتر و دردناک تره.آدم هرکول هم باشه با یه بیماری روحی ضعیف تر از یه بچه ی 6 ساله میشه.به قول شما بدیش اینه که خودشو به هزارتا شکل مختلف نشون میده.یه روز اضطراب و یه روز دیگه حالت تهوع،دل درد،سرگیجه،ضعف بیش از حد،بی خوابی یا پر خوابی،کم حوصله شدن،خشک شدن دهن،انقباض ماهیچه های گلو،تیک عصبی،تنگی نفس،کابوس و… لامصب تمومی نداره که!
    منم مثل شما می دونم که مصرف دارو و دکتر رفتن موقتیه،کاش یه راهی بود که میشد برای همیشه از دست این مریضی لعنتی خلاص شد.ولی من به این ایمان دارم که خدا هیچ وقت دستی که به طرفش دراز بشه رو پس نمیزنه.دیر یا زود کمکمون میکنه.من که بی وقفه هم برای خودم و هم برای شما دوستای گلم دعا میکنم.

  307. یاسمن نوشته است:

    من هم به امید همین هستم که خدا دعاهای ما رو بی جواب نمیذاره صد در صد من هر بار بین دعاهام به غیر از خودم اسم تک تک شماها رو هم میارم به امید روزی که تو همین سایت برای هم با خوشحالی بنویسیم که روزهای سخت ما هم گذشت

  308. مریم نوشته است:

    استرس و اضطراب داره خفم میکنه
    4 ساله من و پسرعموم همدیگرو میخوایم و هیچکسم نمیدونه
    خانواده ها تا اونجایی که ما از رفتاراشون میفهمیم ناراضی ان
    ما بهم خیلی وابسته ایم ، میترسم نذارن ، دارم میمیرم از ترس و نگرانی
    من بدون اون نمیتونم
    از ترس خواب و خوراک ندارم و دلشوره شدید دارم
    حتی میترسم آزمایشمونم منفی بشه

  309. رضا نوشته است:

    باسلام.نمي دونم از كجا شروع كنم من 32 سالمه و كارمند هستم.باور كنيد نه اهل دودم نه اهل الكل و مواد مخدر و از اين چيزا اما هر موقع كه پليس مي اد سمتم يا مي بينم يه استرس بدي منو ميگيره كه نگو.حتي طوري ميشه كه اوون بندگان خدا بايد 1000 بار ماشينمو تفتيش كنند ترسم بدون علته يعني سابقه هم نداشتم. ميشه راهنماييم كنيد.

  310. فرهاد نوشته است:

    همه اینا ناشی از اضطرابه البته از لحاظ علمی قابله رفعه و درمانه و شناخته شدست پس خیلی به خودتون تلقین نکنین که وای میشه این حالتا رفع بشه بله همه اینا قابله رفعه بعدشم با بالا رفتنه سن تا حدودی کاسته میشه از این حالات ما تو ایران روانپزشکایه خوبی داریم اما رونکاوای خیلی کمی داریم که واقعا روانکاوه واقعی باشن شاید به 10 نفر هم نرسن که به معنایه واقعی روانکاو باشن البته بعضی روانپزشکا علاوه بر روانپزشکی دوره روان درمانی رو هم میگذ رونن که رهکارایه علمی خوبی ارایه میکنند پس در یک کلام مشکلی نیست که اسان نشود…………،،،،،،،،،،،

  311. یاسمن نوشته است:

    ممنون دوست خوبم از راهنمایی شما خود شما مشکلتون الان حل شده؟بعد الان دارو مصرف میکنین؟

  312. فرهاد نوشته است:

    اره الانم مصرف میکنم البته من پانیک یا همون حملاته هراس دارم که از 15 سال پیش شروع شد اولین تجربه من از پانیک که اولین حالاته من بود این بود که یه شب ساعت 3 شب از خواب پریدم یه حس به من منتقل شد که دارم دیوونه میشم تا صبح قدم میزدم با طپش قلبه شدید که تا 160 در دقیقه قلبم میزد دچار افشردگی شدم میگفتم وای من دیگه هر انه ادچار دیوونگی میشم که بعدن با مراجعه به روانپزشک پانیک تشخیص داد من ادمی هستم اگه 10سالم دارو مصرف کنم وابسته نمیشم راحت مصرف میکنم راحتم بدون هیچ عارضه ای با نظر پزشک میزارم کنار

  313. امیررضا نوشته است:

    من شاید سه شب در هفته حالت شما رو دارم.هر شب وقتی که خوابم هنوز سنگین نشده از خواب میپرم.تپش شدید قلب دارم جوری که صداشو میشنوم.با یه حس خیلی بد که استرس شدید و گیجی و بی حالی ناشی از خواب آلودگی با هم قاطی شده.اما عادت کردم یعنی دیگه تحملش برام سخت نیست ولی خسته شدم.دوس دارم بدون دلهره،مثل همه ی مردم راحت بخوابم.اینکه میگن خدا شب رو واسه آرامش و خواب آفریده اما من شب ها نه خواب درست و حسابی دارم نه آرامش…

  314. فرهاد نوشته است:

    کوهنوردی .مسافرت. یوگا. شنا.دوستانه مثبت اندیش. معنویت.دوش گرفتن روزانه .عطر درمانی هر روز خودتونو خوشبو کنین با انواع از ادکلنها که حسه خوبی به شما دست میده.پیاده روی. مشغولیت ذهن.و………همه اینها کمک میکنه به رفعه مشکلاته اضطرابی

  315. یاسمن نوشته است:

    باورتون میشه همه این کارها رو من دارم میکنم یعنی تو این چند ماه که مشکل داشتن یک روز در میون دارم میرم باشگاه ورزش بعدش که میام حالم خوبه خوبه یا یک روز در میون میرم استخر و یوگا یعنی 1 ساعت هم وقت خالی برای فکرکردن نذاشتم برای خودم ولی باز هم نمیدونم چرا یه موقعها احساس افسردگی اذیتم میکنه یا به قول دوستمون شبها رو خدا برای آسایش آفریده تازگیها شبها با احساس ضعف از خواب میپرم در صورتی که وقتی بلند میشم از جا میبینم که اصلا ضعف ندارم میدونین این چیزها آرامش آدم رو به هم میزنه بعد آدم صبح که پا میشه میگه ای بابا باز که من خوب نشدم پس کی این اتفاق میفته راستش یه وقتها مجدد به دکتر رفتن فکر میکنم ولی باز تصور اینکه محدد یک سری دارو بده دست من باز من عادت کنم به دارو باز موقع قطع مشکل پیدا کنم زیاد احساس جالبی برام نداره ولی رویهمرفته نسبت به چند ماه گذشته فکر میکنم خیلی بهترم اصلا قابل مقایسه نیست حالم با چند ماه قبل فقط میخوام دیگه تموم بشه یه طوری این داستان همه بهم میگن طبیعیه چون 15 سال دارو مصرف میکردی بدنت عادت کرده برای همین واکنش نشون میده ولی این واکنش یه جا خدا کنه تموم بشه

  316. مینا نوشته است:

    حالاهرروزااحساس خفگی وتوده درگلوم دارم ولی نه باشدت گذشته.فکر کنم این مریضی برام روزای سختش گذشته..حدود 15کیلو وزن کم کردم.همه توجه ام به بدنم بود.حس میکردم قلبم ازپس بدنم برنمیاد.پاهام مال خودم نیست..بیرون رفتن برام مشکله هنوز.حس میکنم حالم بدمیشه وکسی به دادم نمیرسه و..سلام به همه همدردهای من.

  317. یاسمن نوشته است:

    البته خیلی عجیبه برام حالاتی که شماها میگین من نداشتم نمیدونم شاید اصلا پانیک نبوده برای من برای من اینطوری شروع شد که مدام سرگیجه های وحشتناک و سردردهای وحشتناک و همش احساس افتادن داشتم دکتر که رفتم بهم گفت افسردگیه که بهم دارو داد منم 15 سال این داروها رو بدون مراجعه مجدد به دکتر خودم سرخود ادامه دادم تا همین چند ماه پیش که قطع کردم کلا وقتی دیدم خیلی اضطراب دارم رفتم طب سنتی که برام جوشونده چند گیاه تجویز کرد خیلی بهتر شدم خیلی ولی میخوام دیگه تموم بشه دیگه زندگیم عادی بشه دیگه بهش فکر نکنم آرزو شده برام

  318. مینا نوشته است:

    یاسمین جان من بعدازیک ترس شدید دچارحمله پانیک شدم زمان حمله احساس میکردم قلبم مشکل داره وپاهام میلرزید الان چند هفته اس دیگه حمله ندارم فقط کمی تنگی نفس دارم.وفشارم گاهی بالاست گاهی پایین.مشکلم اینه وقتی بیرون میرم میترسم بمیرم ..انشالاکه خوب میشیم هرچند علائم شما کمترازمنه.شماافسردگی دارید ولی من فوبی مرگ.اونم ب خاطرتنگی نفسم.

  319. فرهاد نوشته است:

    درسته پانیک یک حالت خاص نیست به شکلهایه مختلف خودشو نشون میده در افراد متغیره هر کس به حالتی یا چند حالتی بروز میده.من خودم شدید ترین حملات اضطربات وحملاته اضطرابی رو داشتم حتی من از غدا خوردن میترسیدم مگفتم خفه میشم یا از اب میترسیدم میگفتم الان نفسم بند میاد ولی با دارویه مناسب اصلا این حملاتو ندارم که هیچ به قدری اثر بخش بوده دارو که الان کوچکترین اثری از اضطراب در من نیست.توجه کن یک روانپزشک 7 سال پزشکی عمومی رو طی میکنه که با ساختاره بیماریها و تداخلات دارویی اشنا بشه 4سالم اعصاب و روان میخونه روهه رفته میشه12سال عمرشو صرفه اموزش کرده .پس کسی که تخصصش رشته اعصاب و روانه باید به دید مثبت بهش نگاه کنیم من به روانپزشکم عشق میورزم با اگاهیه کامل به حرفام توجه میکنه و تمامه دستوراته داویی رو رعایت میکنم والان هم به لطفه ایزده منان سرحالم.اینم توجه کن اضطراب مثه خوره میمونه ادمو از درون نابود میکنه چهره پژمرده چشمانی گود افتاده و غیره در دراز مدتم بیماریهایه روان تنیمثله ناراحتیهایه معده قلب وغیره بهش اضافه میشه .من از شما مشکلم بیشتر بوده الان کاملا سر حالم شما که جایه خود داره کاملا با درمانه صحیح برمیگردین به حالت اولیتون

    ا

  320. مینا نوشته است:

    ازتوصیه ولطف شما ممنونم.قرص آلپروزولام مصرف میکنم.البته فقط موقع بیرون رفتن .به خاطرکاهش استرس اما این بیماری طوری هستش که اگه داروی صرف ،مصرف کنی هرگزبهبودی درش نیست.چون بافکراشتباه خوب شدن رو به عامل بیرونی وابسته میدونیم.وبه درونمون توجهی نداریم .اونطورمیشه که به دارو اعتیاد پیدامیکنیم.

  321. یاسمن نوشته است:

    میدونی من تازه به این نتیجه رسیدم باید در کنار دارو درمانی روان درمانی هم بشه اینطوری به نتیجه میشه رسید نه هیچ کدوم به طور تک تک

  322. مینا نوشته است:

    ازتوجه لطف شمایاسمین وفرهاد ممنونم.الهی هرچه زودتر سلامتیمون برگرده..

  323. یاسمن نوشته است:

    مینا جان قرص آلپرازولام خیلی اعتیاد آوره من همین آلپرازولام مصرف میکردم 15 سال میخوای با یک داروی دیگه جایگزین کن اگر اضطرابت خیلی زیاد نیست میخوای قرص کلردیوزپوکساید 10 مصرف کن البته باز به قول آقا فرهاد بهتره که همه اینها تحت نظر دکتر باشه

  324. یاسمن نوشته است:

    شما الان چند سال هست که دارو مصرف میکنین؟دکتر نگفته که باید قطع کنین؟بعد از قطعش چه تضمینی داده که مشکلی پیش نیاد براتون؟به نظرتون این داروهای گیاهی به درد نمیخوره؟اینا رو میشه محبت کنین به من بگین که من بتونم راحتتر تصمیم بگیرم

  325. مینا نوشته است:

    سلام. دارو تاحدی اعتیاد آوره

  326. یاسمن نوشته است:

    سلام مینا جان آره متاسفانه دارو اعتیاد آوره من 15 سال دارو مصرف میکردم بدون اینکه حتی 1 روز یا 1 شب قطع کنم با قطعش مشکل پیدا کردم حالا الان دکتر میگه هرچقدر هم اضطراب داری فقط باید زمان بدی

  327. فرهاد نوشته است:

    من که بگم شما قانع که نمیشی جوابه همه این سوالاتو اگه از زبانه روانپزشکت بشنوی خیالت راحتره .نمیگم دارهایه گیاهی بده اما به نظره من مشورت با یه روانپزشک که تخصصش در این کاره بهترین شیوست قول میدم اگه اصولی به حرفهایه روانپزشکتون عمل کنین خوب میشین درمان اصولی نه سر خود دارو خوردن گاهی یه جمله یا یه کلمه یه دارو رو تغییر میده وبجاش یه دارویه دیگه جایگزینش میشه پس بیماریهایه اعصابو روان پیچیدست که بهترین گزینه یه روانپزشکه خوبه

  328. سمیرا نوشته است:

    سخت و وحشتناک بود دوران سختش برام تموم شدن .الان فقط گاهی هیجان زده میشم و فشارم بالا وگاهی پایین .کسی راه حلی داره واسه هیجان زدگیم.

  329. امیررضا نوشته است:

    سلام دوستان
    یه سوال؟
    چند روزه بدجوری احساس گرما میکنم.فکر میکنم بدنم گر گرفته.شبا از شدت گرما از خواب می پرم و می بینم کلی عرق کردم.آیا اینم از عوارض پانیکه؟

  330. سحر۳ نوشته است:

    سلام عزیزان منم ۵ ماهه دچار پانیک شدم. اوایل قرص آلپرا زولام خیلی کمکم کرد به لطف خداالان حالم بهتره ولی بیرون رفتن برام مشکله..حالم بد میشه زود برمیگردم خونه یه راه حل بدیدبه من شمایی که وجودتون بعد از الله مایه آرامشمه.

  331. فرهاد نوشته است:

    اره عزیز اضطراب واسترس میتونه موجب داغیه بدن بشه

  332. امیررضا نوشته است:

    ممنون داداش گلم.اینکه بفهمم گرمای بیش از حدی که حس میکنم بخاطر چیه خیلی بهتره تا اینکه ندونم و همش استرس داشته باشم که نکنه چیزیم شده و …

  333. یاسمن نوشته است:

    سلام آقا فرهاد خوبین آخرش شما ما رو به مطب روانپزشک راهی کردین کار خوبی کردین البته ممنون

  334. فرهاد نوشته است:

    سلام مرسی .خوشحالم که راه صحیح وعلمی رو انتخاب کردین راهی که شناخته شدست وعلم کاملا بهش واقفه مطمن باشین بادرمانه اصولی شادابی ونشاطه خود رو بدست میارین

  335. امیررضا نوشته است:

    باسلام
    یاسمن خانوم انشاالله خووووب خوب بشین و به آرامش کامل برسین.خیلی خوشحال شدم.اگه راه موثری برای درمان و رفع استرس بدست اوردین مارو هم راهنمایی کنین.خیلی ممنون
    التماس دعا
    یاعلی
    ً

  336. ندا نوشته است:

    من 5 ماهه پانیک دارم .البته دوران سختش گذشته ..به نظرم بی توجهی به این مرض بهترین درمانه. واینکه بدونیم شروع حمله فقط نتیجه فکروسواسی وبدنمون ازهمه سالمترازهمه است .

  337. یاسمن نوشته است:

    سلام خوبین امیدوارم که شما هم خوب بشین به زودی ببینین بستگی به این داره که میزان اضطرابتون در چه حدی هست اگر فکر میکنین که میتونین با ورزش و استفاده از داروهای گیاهی مشکلتون رو برطرف کنین که دیگه نیازی به دکتر نیست برای اینکه یه وقتها هم این روانپزشک ها یک مقدار اغراق هم میکنند تو دادن دارو ممکنه اصلا مشکل انقدر حاد نباشه که یک روانپزشک به اون حد دارو بده بعد مشکلی که ایجاد میکنه میتونه متاسفانه وابستگی روحی به دارو تا مدتها ایجاد کنه که اون خودش یه مشکل دیگه هست اگر نه احساس میکنید که نیاز به دکتر دارید که حتما باید مراجعه داشته باشید یه مدت تحت نظرش باشید تا بهتر بشید بعد در کنارش باید روان درمانی هم داشته باشید که وقتی دارو قطع شد با کمک روان درمانی زودتر مشکلتون حل بشه راستش من مطابق راهنمایی دوستمون رفتم روانپزشک ولی با اینکه خودش هم عقیده داشت که اصلا مشکلی ندارم نمیدونم چرا یک سری دارو صبح و ظهر و شب داد بعد ناچار یک دکتر دیگه رفتم اون داروها رو که دید گفت این چی داده به تو اصلا نیازی نداری تو خوبی بدتر اینطوری مشکل دارتر میشی خلاصه باید یه کمی دقت در انتخاب دکتر هم داشته باشین

  338. سحر نوشته است:

    سلام منم 5ماهه به این بیماری دچار شدم البته از قبل خیلی بهترم دیگه چند هفته هست حمله ها تهی خونه سراغم نمیادولی وقتی بیرون میرم دوباره میاد سراغم اونقد وحشتناکه که زود بر میگردم خونه وجود شما عزیزان بعداز خدا خیلی بهم آرامش میده

  339. سحر نوشته است:

    سلام دوستان پانیک واقعا وحشتناکه امیدوارم همه زود همه زود خوب شیم.منم 5 ماهه دچارشم.

  340. mi نوشته است:

    سلام وقتتون بخیر
    من دوسال پیش بعد پرکاری تروئید و یک ترس شدید از یک سگ گرگی دچار اضطراب شدید شدم یک سال احساس میکردم دار همه چیزو خواب یبینم کوچکترین لذتی احساسی نداشتم فقط ارزوی رگ میکردم فکر شو بکین یک سا انگار خواب ببینی!!سخته.هر دکتری رفتم خوب نشدم استرسم اونقد زیاد شده بود که کلا زندگی و روحیه ام فلج شده بود.
    تها قرصی که منو یذره خوب کرد پرفنازین بود.بعد پیش یک شیخی رفتم قرن و دعا خوند فرداش صبح که از خواب بیدار شدم دیگه همه چی رنگ خودشو گرفته و من دیگه خواب نیستم.
    دو این دوسال فک تس مرگ خیلی اذیتم میکنه توجاده باشم از استرس پاهام یلرزن .تا سه روز قبل سفر استرس میاد سراغم ه حتما میمیرم.در این مورد کمکم کین.همش فک میکنم تا سال اینده سرطان میگیرم.خدایا لطفا کمکم کن
    ice_farda@yahoo.com

  341. ندا نوشته است:

    سلام من 5 ماهه پانیک دارم.الان کمی بهترم حملات وقت بیرون رفتن سراغم میاد.قبلا توی خونه هم دچارحمله میشم

  342. یاسمن نوشته است:

    اگر دوست روانپزشک در این جمع داریم خواهشا نکنین این کار رو چون اون کسی که از روی عجز به شما مراجعه میکنه در حد مریضی بهش دارو بدین شما نمیدونین این داروهایی که اضافه میدین بعد از ترک اون داروها اون آدم چه شکنجه ای باید متحمل بشه تا وابستگی روحی و روانی که به خاطر ترک دارو ایجاد شده برطرف بشه شما هر چی دارو به یک بنده خدایی بدین باز بعد از ترک مشکل پیدا میکنه باز به شما مراجعه میکنه تا آخر عمرش درگیره راهنمایی درست کنین مریض رو حقیقت رو بهش بگین اون آدم عاجزه که به شما مراجعه میکنه

  343. فرهاد نوشته است:

    هر کس با توجه به تجربه خودش راهنمایی میکنه در اخر باید اینو بگم هر کس صلاحه خویش خسروان دانند…….هر کس صلاحه خودشو بهتر میدونه چه شیوه ای از درمانو انتخاب کنه .یک نسخه رو نمیشه واسه همه پیچید

  344. یاسمن نوشته است:

    نه آقا فرهاد من نمیگم کسی دکتر نره میگم در انتخاب دکتر دقت کنه همه که با وجدان نیستن الان من درگیر شدم چند ماه به خاطر اینکه بعد از 15 سال مصرف دارو با ترکش مشکل پیدا کردم البته من خودم هم اشتباه کردم به 15 سال کشوندم ولی همه که وجدان ندارند نمیگن این بدبختی که 15 سال دارو مصرف میکرده حداقل من کمکش کنم یک داروی سبک بهش بدم که باز بعد از ترک این بدبختیها رو نداشته باشه نه که برداره 300 تا دارو بنویسه که باز هم بعد از 6 ماه همین آش باشه و همین کاسه کسی که وجدان داره این کار رو نمیکنه نه چرا من باز دکتر رفتم این یکی خیلی خوبه گفت نیازی به این صورت که میبینم نداری طبیعیه که اضطراب داشته باشی چون بدن عادت کرده زمان میخواد باید زمان بدی بهرحال هر اشتباهی یه تاوانی هم داره دیگه من نباید میذاشتم به 15 سال بکشه

  345. مخالف قرص نوشته است:

    آقا فرهاد مطمئن هستید که شما روانپزشک نیستید

  346. یاسمن نوشته است:

    من موظفم به دوستان این آگاهی رو بدم که چون خودم تجربه سختی در این مورد داشتم تو مصرف دارو زیاده روی نکنن که بعد به این گرفتاری دچار بشن غیرممکنه آدم به این داروها عادت نکنه ترک عادت هم خیلی وحشتناکه تا وقتی میشه یا مثلا تحت نظر یک دکتر خوب باشن دارو مصرف کنن 6 ماه 1 سال در کنارش ورزش به صورت پیوسته داشته باشن و روان درمانی که سریعتر جواب بگیرن به 15 یا 20 سال نکشونن به این بدبختی بیفتن

  347. فرهاد نوشته است:

    من به شخصه خیلی دوست داشتم تمامه شما بچه ها رو در یک جا از نزدیک میدیدم اخه واسه هم خاطره میشم هرکس با یه نوع از اضطراب اینجا حالتاشو بیان کرده که حسه دوستانه ای به ادم دست میده وهم یه حسه غریبانه

  348. یاسمن نوشته است:

    بیشتر حس همدردیه فقط خودمون حال همدیگرو میفهمیم به بقیه در مورد اضطراب حرف میزنیم انگار متوجه نمیشن ولی اینجا همه میفهمن اضطراب یعنی چی

  349. امیررضا نوشته است:

    سلام به دوستای گلم
    سال نو پیشاپیش مبارک
    یه سوال داشتم؟چند روز پیش توی اینترنت داشتم یه مقاله در مورد اضطراب می خوندم که نوشته بود استرس بی مورد می تونه بخاطر کم کار یا پرکار بودن غده ی تیروئید هم باشه.به نظرتون نیازه که یه آزمایش برم؟

  350. یاسمن نوشته است:

    آره میتونه باشه چون من خودم هم این مشکل رو داشتم البته من کارم به جراحی کشید چون راه دیگه ای نداشتم ولی دیگه بعد از جراحی دکترم نیاز به دادن قرص ندید ولی بهتره یه آزمایش بدین که خیالتون راحت باشه من مهر آزمایش دادم خوب بود ولی الان با توجه به اضطرابهای وحشتناکی که تو این چند ماه داشتم نمیدونم باز نیاز به آزمایش هست یا نه ولی خلاصه همین خودش به اضطراب کمک میکنه یه بررسی بکنین

  351. مخالف قرص نوشته است:

    برای درمان تیروئید ذرت مصرف کنید کبابی یا پف فیل خودمون

  352. مرتضی نوشته است:

    من ازجن وتنهایی درشب وحتی روزمیترسم ودائم گمان میکنم که اطرافم راکسانی گرفته اندبه همین دلیل استرس زیادی دارم لطفابگوییدکه چه کارکنم

  353. یاسمن نوشته است:

    شماها هم مثل من اکثرا صبحها از خواب بیدار میشید اضطرابتون بیشتره نسبت به بقیه ساعات روز؟من صبحها تو این مدت نمیدونین چه کشیدم البته الان کمتر شده ولی همین مقدارش هم آدم رو آزار میده بعد از ظهر دیگه یواش یواش کمتر وکمتر میشه فقط صبحها

  354. امیررضا نوشته است:

    ممنون.پس حتما یه آزمایش میرم.
    من برعکس شما شبها شدیدا اضطراب دارم.یعنی از وقتی که آفتاب میره رو به غروب اینجوری میشم.یه حالت افسردگی و ضعف بهم دست میده.مثلا اگه صبح برای انجام کاری میل و اشتیاق داشته باشم،دیگه شب اون انگیزه رو ندارم و سست میشم.منم مثل شما سالهاست که از دست این ترس و دلهره و اضطراب بدجوری زجر می کشم.به قول شما هرچقدر هم این استرس کمتر بشه بازم آزار دهندست.مثل صدای گوش خراشی که هر چقدر هم کم باشه بازم اعصاب آدمو خورد میکنه.فقط دلم می خواد حداقل واسه یکی دوماه کاملا از ذهنم بره و بتونم یکم با آرامش زندگی کنم.به قولی استراحت کنم!دیگه خسته شدم.

  355. یاسمن نوشته است:

    میخواین بعد از اینکه آزمایش دادین انشالله که جواب خوبه مشکلی ندارین اگر اضظرابتون تا این حد هست که یه دکتر هم بری بد نباشه من دکتر رفتم برای اضطرابم نمیدونم چرا با وجود اینکه بهش گفتم اضطراب دارم به جای ضد اضطراب یه داروی ضد تشنچ و دردهای عصبی داده بهم یه طوری به شک افتادم ممکنه متوجه منظور من نشده باشه

  356. طنین نوشته است:

    سلام بچه ها
    من خیلی حالم بده.5 ساله که قرص مصرف میکنم و بخاطر کنکور اینجوری شدم.
    الان سه ماهه که تصمیم به قطع دارو گرفتم.به محض تغییر در دوز داروها بیماریم عود کرده به شکلی که واقعا آزاردهنده است.
    پیش دکتر رفتم و دکتر برایم آسنترا 50 را تجویز کرده.الان سه روزه که شروع کردم اما هیچ تغییری ندیدم.در عرض یک هفته 3 کیلو از وزنم کم شده و نمیتونم غذارو قورت بدم.اصلا آروم و قرار ندارم.
    تمام حلقم داره از شدت اضطراب منفجر میشه.
    من شبها یک عدد کلونازپام میخورم.
    فکرکنم به این قرص ها اعتیاد پیدا کردم.نمیدونم باید چیکار کنم.فقط دوست دارم از این دنیا برم.

  357. یاسمن نوشته است:

    سلام طنین جان اول بهت بگم که اصلا نگران نباش تمام این مراحل رو من گذروندم دکتر هم رفتم این به خاطر ترک دارو هست چون ما چند سال دارو مصرف میکردیم طبیعیه که بدن واکنش نشون بده پس وقتی این رو بدونی کمتر نگران میشی من هم چند ماه پیش همین حال بودم دقیقا اتفاقا من هم دکتر رفتم به من آسنترا داد مثل تو ولی من داروها رو اصلا نخوردم شروع کردم 3 روز در هفته ورزش استخر و یوگا در کنارش دکتر طب سنتی هم رفتم نمیگم خوب هستم الان نه حالا اضطراب داره اذیتم میکنه اینبار باز هم دکتر رفتم گفت بهرحال باید یک زمانی به بدن بدی میتونم یک داروی سبک بهت بدم که شبها راحتتر بخوابی میدونی همین جوشونده های گیاهی کلی احساس آرامش به من داده شاید خیلی بهتر از داروهای شیمیایی هم باشه حداقل خوبیش اینه که عوارض نداره اینو خودت باید تصمیم بگیزی که چی کار کنی تنها چیزی که باید بهت بگم اصلا نگران نباش من خیلی حالم بد بود خیلی گریه میکردم بی اراده ولی الان اصلا قابل مقایسه با چند ماه قبل نیست وضعیتم فقط اضطراب صبحها داغونم میکنه که دکتر گفت این هم طبیعیه زمان که بدی عادی میشه خلاصه نترس همه مثل هم هستیم همه این مرحله رو گذروندیم تو اگر دارو هم مصرف نکنی با ورزش و الان رو به فصل گرما هستیم استخر هرروز تو بهتر از حالات میشی

  358. amir نوشته است:

    سلام طنین جان اصلا نگران نباش من خودم آسنترا مصرف میکنم خیلی عالیه تو تازه 3 روزه میخوری این قرص بعد 2 هفته اثر میزاره واقعا قرص خوبیه استرس و کنترل میکنه من خودم پیش بهترین دکتر دانشگاه علوم پرشکی تهران رفتم این قرص و با یه قرص دیگه بهم داد واقعا خوب بود توام این قرص رو مصرف کن نتیجه میگیری فقط نباید یهو قطع کنی با دکترت مشورت کن سعی کن هر روز سر ساعت بعد غذا بخوری دیگه اینا اطلاعاتی بود که داشتم گفتم شاید کمکت کنه

  359. فرهاد نوشته است:

    همه اینا ناشی از اضطرابه .من نمیخوام از دارویی نام ببرم اگه دارو درست وبجا تجویز بشه راحت اضطراب قابله کنترل و درمانه انین همه مشقت نداره راحت پاسخشو بدست میارین با دارویه صحیح

  360. یاسمن نوشته است:

    نه اسم دارو رو بگین برای اضطراب چی خوبه غیراز آلپرازولام

  361. سمیه نوشته است:

    الان 1 سال هست که در گیر این مرضی هستم دیگه کم اوردم همسرم وسواس فکری داشت تا بود که اون مساله دیونه ام کرده بود الان هم دچار حملات پنیک شده اقای دکتر لطفا یه راه حلی هم برای اطرافیان این ادمها بدین وقتی این حمله بهش دست میده به یه ادم عصبی تبدیل می شه که تحملش وحشتناکهههههههههههههههههه

  362. یاسمن نوشته است:

    شما تو همین سایت یه مطلب در مورد داروهای آرام بخش و قطعش نوشته بخونین همتون حتما همه چی رو توضیح داده من دیشب خوندم خیلی اثر داره اینکه به هم هی بگیم بی فایده هست همین سایت این مطلب رو حتما بخونین

  363. فرهاد نوشته است:

    تداخلات دارویی در داروهایه روانپزشکی زیاده ممکنه شما دارویی الان مصرف مکنین چه گیاهی چه شیمیایی با داروهایه دیگه منع مصرف داشته باشه که گاهی اگه این تداخلات انجام بشه حتی کشنده باشه بعضی از داروهم باید از مصرفش حداقل 15 روز بگذره تا داویه جدید تجویز بشه اسم بردن از نامه دارو صحیح نیست ممکنه یکی وسوسه بشه بره بگیره عوارضش دامنگیرش بشه ویک عمر پشیمونی …

  364. یاسمن نوشته است:

    شما اظلاعاتتون خیلی خوبه آقا فرهاد راستش رو به ما بگین روانپزشک هستین؟اگر هستین بگین خیلی خوبه چون ما تو این سایت احتیاچ داریم به یک روانپزشک حداقل از نظر روحی میتونه کمک خوبی باشه

  365. یاسمن نوشته است:

    اصلا ی این یک پیشنهاده خیلی خوبیه اینجا حتما همه نباید که مریض باشن با هم حرف بزنن اگر یکی از دوستان پزشک هست یا روانشناس ما خیلی نیاز داریم به وجودش میتونه راهنمایی کنه هرکدوم از ما رو لطف کنه این کار رو و محبت رو حتما به ما بک به یک بکنه و ماهم از وجودش بهره ببریم شاید به امید خدا مشکلات ما هم حل بشه من منتطرم اگر کسی هست

  366. امیررضا نوشته است:

    وای آره،اگه داداش فرهاد یا کسی دیگه توی این صفحه پزشک باشه خیییلی عالی میشه.من خودم به شخصه از دکتر رفتن می ترسم،یه حس بی اعتمادی دارم!می دونم احساسم کاملا اشتباهه اما چون از این و اون شنیدم که بعضی وقتا دکترا داروی اشتباه تجویز می کنن یا به قولی می بندن آدمو به دارو و قرص و … بخاطر همین می ترسم که دکتر رفتن کارو خراب تر کنه.اما چون به عنوان مثال با آقا فرهاد تا اینجای کار به عنوان یه دوست رابطه داشتیم،راحتتر میشه به ایشون اعتماد کرد.در ضمن با خوندن نظرهای ایشون میشه راحت فهمید که اطلاعات خوبی در مورد این بیماری دارن.

  367. امیررضا نوشته است:

    وای آره،اگه داداش فرهاد یا کسی دیگه توی این صفحه پزشک باشه خیییلی عالی میشه.من خودم به شخصه از دکتر رفتن می ترسم،یه حس بی اعتمادی دارم!می دونم احساسم کاملا اشتباهه اما چون از این و اون شنیدم که بعضی وقتا دکترا داروی اشتباه تجویز می کنن یا به قولی می بندن آدمو به دارو و قرص و … بخاطر همین می ترسم که دکتر رفتن کارو خراب تر کنه.اما چون به عنوان مثال با آقا فرهاد تا اینجای کار به عنوان یه دوست رابطه داشتیم،راحتتر میشه به ایشون اعتماد کرد.در ضمن با خوندن نظرهای ایشون میشه راحت فهمید که اطلاعات خوبی در مورد این بیماری دارن.

  368. یاسمن نوشته است:

    به نظرم دکتر برین حتما یه کمی از این تنش در بیاین زندگی راحتتری داشته باشین زندگی با اضطراب وحشتناکه ولی چون مدت داروها کوتاه مدت هست در کنارش حتما یک برنامه درستی داشته باشین مثل ورزش شنا به صورت پیوسته بعد یک سری کتابهایی هم هست که راه مقابله با اضطراب و استرس رو نوشته اونا رو هم بخریم کمک میکنه

  369. فرهاد نوشته است:

    نه من روانپزشک نیستم.اما احساس میکنم بچه هایی که میگن دارو مصرف میکنیم خوب نشدیم من فکر میکنم خودسرانه دارن دارو مصرف میکننن یا اگر مثلا 5 سال پیش یک پزشک دارو داده به تقلید همون داروها رو مصرف میکنن یا به پزشکایه مغز و اعصاب مراجعه کردن.ادم وقتی پیشه روانپزشک میره باید تمامه حالتاشو بگه گاهی یکه کلمه یک دارو رو میتونه جایگزین کنه شدیترین بیماریهایه روانی که به اصطلاح عام جنون نامیده میشه از لحاظ روانپزشکی اسیکیزوفرنی نامیده میشه با دارو کنترل میشه اضطراب جزه بیماریهایه خفیفه روانپزشکی محسوب میشه که اکثرا درگیرن وراحت درمان پذیره

  370. یاسمن نوشته است:

    نه من چند روز پیش رفتم روانپزشک گفت این طبیعیه بدنت داره عکس العمل نشون میده زمان میخواد تا بدنت عادت کنه فکر نمیکنم اشتباه گفته باشه گفت یک قرص سبک برای شبها بهت میدم ولی داروی ضد اضطراب نیست من از داروخانه پرسیدم گفت این اضطراب رو از بین نمیبره فقط برای دردهای عصبی و تحریکات عصبی هست که ممکنه روی اضطراب هم اثر بذاره

  371. مخالف قرص نوشته است:

    ما یکی رو می شناختیم شوهرش روانپزشک بود سه تا دختر داشت و مادر شوهرش و شوهرش دائما آزارش میدادن . شوهرش انقدر به اون بدبخت دارو داد که دختر بیچاره خودکشی کرد و مرد ..

  372. یاسمن نوشته است:

    دیگه یعنی من به شخصه نمیدونم دیگه چی کار کنم همه کاری دارم میکنم دیگه نمیدونم باید چی کار کرد

  373. فرهاد نوشته است:

    اینم نکته مهمیه.حمایت روحی عاطفی خانواده هم نقشه مهمی در رونده درمان داره ..با کمی صبر ودوره درمان و اعتماد به پزشکه خود به نتیجه میرسین…این جمله رو هم از ذهنه خود دور کنین ( وای من خوب نمیشم ) که این جمله منفی شما رو بیشتر به انزوا میکشونه…

  374. یاسمن نوشته است:

    به نظرشما به دکترم اطمینان کنم؟این قرصی که داده ضد اضطراب نیست ولی من دیشب خوردم راحت خوابیدم به نظرتون اطمینان کنم؟ادامه بدم؟

  375. یاسمن نوشته است:

    من چون 15 سال درگیر دارو بودم اینبار خانواده زیاد از این نظر کمک نکردند خودم به تنهایی 3 بار تا حالا دکتر رفتم جون نمیشناختم دکتر ها رو و 2 بار داروهایی که دادند مصرف نکردم تا اینکه برای سومین بار رفتم دکتر که بهم گفت باید زمان بدی به بدنت منم یک داروی سبک بهت میدم که شب راحت باشی ضمن اینکه تو این مدت چند ماه هم من به طور مداوم باشگاه ورزشی استخر و یوگا رفتم خیلی نسبت به قبل فکر میکنم بهترم

  376. یاسمن نوشته است:

    نه نمیخوام منفی فکر کنم ولی انقدر یک وقتها احساس درماندگی دست آدم میده که فکرش دیگه کار نمیکنه یک وقتها احساس استیصال بدی میکنم

  377. فرهاد نوشته است:

    بهترین کار همینه ااعتماد به پزشکه خودتون و مشورت با پزشکتون تمامه سوالاتونو به راحتی از ش بپرسین وجواب بگیرین اینجا نظرات کمک کنندست اما درمان کننده نیست چون طیفه بیماریهایه اضطرابی و عصبی گستردست که یه متخصص میتونه نقشه درمانو به عهده بگیره

  378. فرهاد نوشته است:

    بهترین کار همینه ااعتماد به پزشکه خودتون و مشورت با پزشکتون تمامه سوالاتونو به راحتی از ش بپرسین وجواب بگیرین اینجا نظرات کمک کنندست اما درمان کننده نیست چون طیفه بیماریهایه اضطرابی و عصبی گستردست که یه متخصص میتونه نقشه درمانو به عهده بگیره

  379. طنین نوشته است:

    سلام به همگی شما
    پیرو صحبت های آقا فرهاد در مورد اینکه اونایی که خودسرانه دارو مصرف نمیکنن خوب نمیشن باید بگم که خودم 5 ساله زیر نظر پزشک و بصورت منظم دارو مصرف کردم و هیچ علائم بهبودی نداشتم که هیچ الان عین روز اول هستم.بعد دکتر خودش تصمیم من به قطع دارو رو تایید کرد اما به محض تغییر دوز حالم افتضاح شد و فعلا خود دکترم هم مجبور شده دوباره قرص جدیدی تجویزکنه.
    سوالی که دارم اینه که من با توجه به دستور پزشک از 5 روز پیش شروع به خوردن قرص آسنترا یا همون سرترالین کردم.حالات افسردگیم کمی بهتر شده اما مدام طپش قلب سرگیجه و تهوع دارم طپش قلبم انقدر زیاد است که نمیتونم آروم بگیرم.آیا این علائم به خاطر قرص است و چند روز باید طول بکشد تا بدنم به این قرص عادت کنه؟

  380. فرهاد نوشته است:

    جالب اینجاست شما میگین5 ساله دارو مصرف میکردین هیچ تغییری مشاده نکردین اگه تو جه کرده باشین روانپزشکا اولین دوز دارو رک که تجویز میکنن به صورت یک ماه چون داروها از 4 الی 6 هفتف شروع میکنه به اثر در نوبته دوم که مراجعه میکنین به روانپزشک اولین سوالی میپرسه که حالتون چطوره اگه پاسخ مثبت باشه دارو بدونه هیچ تغییری ادامه داده میشه بعد به مرورر دوزه داروها رو پزشک میبره بالا وشما شاهده بهبودی هستین تعجب اینجاست چطور پزشکه شما یک دارو رو بدونه هیچ تغییری نسبت به حاله شما همیجور رادامه میداده…خوب طپشه قلب همراه با سرگیجه و تهوع هم میتونه از دارو باشه هم میتونه
    ناشی از مشکلات قلبی باشه به نظرم بهتره اول یک چکاپ توسطه متخصص قلب یا داخلی انجام بگیره اگه مشکلی نبود دورمانتون رو با خیاله راحت انجام بدین

  381. طنین نوشته است:

    سلام بر همگی
    دقیقا منم همین سوالو دارم و به روانپزشکم هم گفتم 5 سال چه خوب بودم و چه بد به من دو تا قرص داد که بخورم و 5 ساله که میخورمشون.
    یک ماه پیش شروع به قطع دارو کردم اما به محض کم کردن دوز داروها علائمم عود کرده.که دوباره پیشش رفتم و آسنترا با دوز 50 را برایم تجویز کرده که شبی نصف بمدت یک هفته و بعد شبی یکی بخورم.اما از وقتی که این قرصو شروع کردم درسته که حالات افسردگیم بهتر شده اما طپش شدید قلب و بی اشتهایی شدید دارم.چکاپ قلب هم انجام دادم مشکلی نداشتم از نظر تیروئید هم مشکلی ندارم الان 5 روزه که این دارو رو میخورم آیا با ادامه درمان این حالات برطرف میشه؟

  382. یاسمن نوشته است:

    سلام طنین جان خود دکترت تشخیص داد که باید قطع کنی؟بعد الان باز برات شروع کرده دارو رو ؟آقا فرهاد راست میگه داروها تا یک ماه یا چند روز جواب میده بعد در نوبت بعدی ازت میپرسه که خوبی یا نه نمیدونم ولی کلا قطع دارو یه سری مشکلات از جمله وابستگی روحی ایجاد میکنه نمیدونم نیاز داشتی باز آسنترا 50 رو شروع کنی یا نه

  383. یاسمن نوشته است:

    البته آسنترا مثل اینکه یه زمان بیشتری میبره تا جواب بده میخوای باز مراجعه داشته باش بهش بگو یا میخوای دکترت رو عوض کن

  384. فراد نوشته است:

    ممکنه از عوارض قرصها باشه که یک تا دو هفته طول میکشه بدن خودشو ساز گار کنه با دارو . اگه دیدین این حالتا امتداد پیدا کرد با پزشکتون مشورت کنیین بهترین مشورت رو بهتون میده

  385. یاسمن نوشته است:

    من در مورد خودم متاسفانه تاوان مصرف خودسرانه و بدون مراجعه مجدد به دکتر رو دارم خیلی سنگین میدم که الان فقط بهم میگن باید زمان بدی یه بدنت گاهی اوقات آدمها اشتباهاتی در زندگی میکنن که خیلی تاوان سنگینی میتونه داشته باشه یا آدم بین زمین و آسمون بدجوری گیر میکنه

  386. یاسمن نوشته است:

    خدا نکنه هیچکدومتون تجربیاتی که من تو این چند ماه داشتم رو داشته باشین

  387. یاسمن نوشته است:

    منظورم نداشته باشین

  388. یاسمن نوشته است:

    ای بابا امیدوارم سالی پر از سلامتی برای همگی ما باشه دوستان لحظه تحویل سال برای همدیگه خیلی دعا کنیم یادتون نره خداکنه سختیهای ما تموم بشه دیگه سال نو همش از سلامتی برای هم صحبت کنیم

  389. امیررضا نوشته است:

    سلام
    ممنون.همچنین یاسمن خانوم.انشاالله همگی در سال جدید بهترین لحظات رو تجربه کنیم به طوری که اسم سال رو به جای عدد،با سلامتی و نشاط یاد کنیم.من اگه موقع دعا کردن هر کسی رو هم یادم بره،مطمئن باشین شما دوستان عزیزم رو فراموش نمی کنم.من هم محتاج دعا هستم.
    سال نو پیشاپیش برای تموم دوستان مبارک
    یاعلی

  390. مهدی نوشته است:

    سلام بچه ها راسته ترشی واسه اضطراب بد هست..یکی توضیح بده

  391. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام دوست خوبم، اگر فرض رو بر این بگیریم که بدن تو قسمتای مختلف حرارت خاصی داره جدای از حرارت طبیعی بدن. بنابراین هرماده غذایی هم میتونه بالانس حرارتی بدن رو تغییر بده. مواد ترش دارای حرارت کم و بهتر بگم سرد هستند و باعث میشن که فعالیت درونی بدن کند بشه مثل ضربان نبض و تعریق و فشار خون. پس تو این حالت کسانی که سطح تحمل بدنشون بدلایلی تحت تاثیر بوده مثل استرس و ناراحتی های روحی، مصرف مواد ترش باعث میشه تا سطح تحمل بدنشون پایین بیاد و تغییرات خلقی درشون اتفاق بیفته و با کمی افت فشار مواجه بشن واینجا اگه یه عامل خارجی تشدید عصبانیت واسترس وجود داشته باشه ، این افراد شروع به پرخاش و بروز استرس میکنن. در حقیقت تو افرادی که درگیر. استرس وکلا مشکلات روحیزهستن مصرف ترشی و شوری و .. این هله هوله ها اصلا مفید. نیست بلکه مضر هم هست. بهترین دارو برای شما شربت سکنجبین عسلی هست ( 2 واحد عسل+ 2 واحد عرق نعنا+ 1 واحد سرکه طبیعی انگور).

  392. sara نوشته است:

    با سلام به همه دوستان گرامی…وقتی این نوشته ها رو میخونم حس بدی بهم دست میده چرا باید استرس داشت نمیدونم…استرس من تا این حد نیست بیشتر موقع حرف زدن تو جمع یا با شخص خاصی استرسی میگیرم.قلبم شرو مینه به تند تند زدن…روانشناسم میگفت به خاطر کم رویی ته/و اینکه شاید تیروئید داشته باشم ولی فعلا نرفتم آزمایش بدم.بعضی روزا که که نیازه 1عدد پروپرانولول10 مصرف میکنم.مشاورم گفته بودم این قرص اصلااااااااااااااااا ضرری نداره فقط تپش قلب رو میگیره… ازش راضیم 🙂 ولی میترسم بعدها عوارض جانبی داشته باشه…یه جا دیدم نوشته بود نازایی میاره البته سایت معتبری نبود کامنت نوشته بودن.لطفااا اگه کسی در مورد عوارض این دارو چیزی میدونه بگه. با آرزوی ریشه کنی این غول بدجنس…

  393. یاسمن نوشته است:

    دوستان توکل کنیم بر خدا بهترین گزینه هست هربیماری هرچقدر هم سخت باشه با توکل بر خدا حل میشه یک وقتهایی میبینیم که از دست بنده های خدا کاری بر نمیاد اینطور مواقع توکل برخدا وسپردن خود به او بهترین کاری هست که میتونیم بکنیم

  394. فرهاد نوشته است:

    چرا اینقد از کاه کوه میسازین تو درمانه مشکلانه روحی روانی معنویت کمک کنندست اما درمان کننده نیست شما همراه با درمان و یاری جستن از خداوند به نتیجه میرسین اینقد پر رنگ نکنین ااصولی درمان کنین زود قضاوت نکنین درباره رونده درمانه خودتون به نتیجه میرسین

  395. یاسمن نوشته است:

    نه من دارم درمان میکنم نا امید نیستم اصلا نه میگم توکل بر خدا هم خیلی از مشکلات رو میتونه حل کنه

  396. یاسمن نوشته است:

    ممنون آقا فرهاد جملاتتون آرامش دهنده هست راست میگین منم خیلی بزرگش کردم قضیه رو ولی جمله شما باعث شد یکمی سعی کنم بیخیال بشم راست میگین

  397. مینا نوشته است:

    سلام دوستان عزیزترازجونم.امیدوارم اول خبرسلامتی تک تک شمارو بشنوم وخوشحال شم.بعدش خودم..یاسمن جان ازمهربونیات ممنونم.حق باشماست .

  398. یاسمن نوشته است:

    سلام مینا جان امیدوارم زودتر سلامتیت رو به دست بیاری نه خواهش میکنم من چون خودم درگیر این بیماری هستم یه طوری برام قابل درکه میدونم خیلی سخته

  399. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام بر همه دوستان سال 93 مبارک ، اینشاءالله سالی داشته باشید مملو از شادی و آرامش و همه چیزای خوب. انشاءالله. یاسمن خانم شما سوالی پرسیده بودید. که چون زیاد اینجا نمیام بنابراین دیر متوجه شدم. نظرات آقا فرهاد خوب بودن . اما درمان بیماری های روحی نسبی هست یعنی یه دفعه خوب نمیشه با شیب ملایم ونیاز به وقت داره تو این مدت درمان هم باید برنامه ریزی داشت یکی از مهمترین برنامه ها تغذیه علمی هست . خیلی خوشحال میشم دوستان از طریق ایمیل با من در تماس باشند.
    amirmahdi1363@yahoo.com

    به یاری ایزد متعال هیچ دردی بی شفا نیست.
    اوقات بکام.

  400. مهدی نوشته است:

    سلام دوست عزیزم.ممنون که جوابمو دادی..

  401. یاسمن نوشته است:

    سلام ممنون از راهنماییتون راست میگین مشکل بیماری روحی هم در واقع همینه اینکه به آسونی دست از سر آدم بر نمیداره

  402. مهدی نوشته است:

    بسیارعالی وکمک کننده بود جواب دوست عزیزم سید محمد جواد

  403. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام وعرض ادب،. از لطفتون ممنونم

  404. پاشا نوشته است:

    ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﮔﺮﺍﻣﯽ.نوروزتان مبارک..من الان برای اولین بار شانسی تو سایتتون اومدم.تو رو خدا بهم کمک کنید24 سالمه .ی مشکل عجیب دارم.هرشب وقتی که میخوابم بعد از چند مین..ی چیزی رو من میفته.مث جن میمونه دست و پامو قفل میکنه .دهنمو میبنده..هرچی جیغ و فریاد میزنم صدام در نمیاد..تا مرز خفگی منو میبره بعد چند دق ولم میکنه..الان نزدیک ب دو ساله این مشکلو دارم.بخدا وحشت دارم شبا بخوابم.ب خانواده و اطرافیان اوایل گفتم بهم میخندیدن..الان باور کردن بهم میگن برو پیش مولا بهت تعویض بده.بدبختانه تعویض هم کار ساز نبود.چکار کنم

  405. سمین نوشته است:

    سلام پاشا جان حتما پیش مولا برو حالت خوب میشه باور کن مولا فقط کار سازه. برو و ببین.

  406. یاسمن نوشته است:

    خیلی خوشحال میشم اگر از بین دوستان کسی شرایط مشابه من را داشته و الان خوب شده با من یک صحبتی داشته باشه

  407. کورو نوشته است:

    سلام
    منم نزدیک به 5 سال هست که دچار بیماری پانیک شدم از سال گذشته حالم خوب شده بود اما با شروع این تعطیلات و خبر فوت یکی از هم اقوام دور مجددا حالم بد شد
    جدیدا همش حس میکنم تو این دنیا نیستم همه چی عجیب غریبه خودم نیستم انگار دستام بی ححسن دیگه یه قرص الپرازولام میخورم خوب میشم خوابم هم بهم ریخته خیلی بد
    از خواب میپرم یا دیر میخوابم تا 4 یا 5 صبح !
    کسی هست اینجوری باشه ؟؟؟

  408. فرها نوشته است:

    دوسته عزیز گاهی با چند استرس شدید حالات پا نیک باز خودشو نشون میده جایه نگرانی نیست با مراجعه به یه روانپزشک این حالتا قابله رفعه

  409. محمد نوشته است:

    درود به شما
    كسي اگر فكر ميكنه مشكلي غير از مشكل فكري داره و فكر ميكنه كه مغزش دچار اضطرابه و نه فكرش از ويتامين E استفاده كنهچوالان بهترم.ولي در مورد كسايي كه اضطرابشان سطحيه و مشكل زيادي ندارند حتما هوميوپاتي را تجربه كنند چون تاثيرش براي من خيلي خوب بود.اميدوارم همتون حالتون خوب بشه.
    eternity2784@yahoo.com

  410. مخالف قرص نوشته است:

    کمخونی شدید هم می تونه عامل اضطراب باشه . خیلی از بیماری های روحی ناشی از تغذیه غلط هست . آدم چاقی رو می شناختم که در اثر سوء تغذیه مرد . تغذیه درست رو فراموش نکنید . مصرف گوشت گاو افسردگی رو تشدید می کنه . غذاهای بیرون همگی مضر هستند . در رستوران های بین راهی حتی گوشت گربه و الاغ مرده رو هم به مردم می دن . گوشت های یخزده نخورید . نه قسمت حرام و مضر گوشت در داخل سویس و کالباس ها ریخته میشه و خوردن غدد بدن هر حیوانی باعث ایجاد تومور در بدنمون میشه که همگی در غذاهای بیرون هست . مواظب خوراکتان باشید .

  411. محمد نوشته است:

    اگه اضطراب شديد داريد Tdcs را هم تجربه كنيد براي من خوب بوده ولي هرگز سراغ Tms نريد.اصلا.

  412. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام، و. عرض ادب قبل از هر. کاری میبایست مراجعه جهت درمان سریع به روانپزشک حاذق داشته باشید ،،با مصرف داروی مناسب میبایست تدابیر مهم ودرستی رو در وضعیت تغذیه وتحرک آغاز کنید. سیر بهبودی رو پیدا میکنی ودر اون مسیر. تا بهبودی کامل پیش میری..
    1:. مراجعه به روانپزشک
    2:. دستورات غذایی مطابق با مزاج شما
    3:. تحرک وورزش سبک وسایر. موارد
    شاد وبهروز باشید

  413. محمد نوشته است:

    لطفا اگر كسي مشكل گرفتگي مغز و سر داره با من تماس بگيره. eternity2784@yahoo.com

  414. یاسمن نوشته است:

    سلام دوستان امبدوارم سال خوبی داشته باشیم همگی به نظرمن دوستان راست میگن چرا مقاومت میکنیم ما وقتی میشه از طریق دکتر حاذق مشکل رو حل کرد پس جرا شکنجه بشیم؟بعد از تعطیلات حتما تو برنامه همگی باشه که یک دکتر خوب پیدا کنین هرچی نباشه بالاخره درسش رو خوندن میدونن باید چه کار کرد شاید واقعا با یک دوره درمان درست مشکل حل بشه

  415. محمد نوشته است:

    سلام.من با تجربه اي كه دارم براي مقاومت خيلي بيشتر بدن در برابر اضطراب مخصوصا وقتي كه ديگه توانايي راه رفتن نداريم توصيه ميكنم ويتامين E را هر روز حداقل براي يك هفته استفاده كنيد.اين كار براي مقاومت بدن خيلي لازمه.

  416. سمین نوشته است:

    سلام من جا6ماه وقتی میرم بیرون حالم بد میشه. و استرس دارم الان بیشتر شدم چند ماه پیش رفتم روان پزشک ولی ترسیدم که قرص ها رو بخورم گفتم دیونه میشم اخه وقت حالم بد میشد مثل ضعف بدنی بود الان از شدت اضطراب دارم میمیرم. حالم خیلی بده نمیتونم حتی. حمام. کنم وقتی میرم حمام میترسم حالم بد شه دلم میگیره و از حمام میزنم بیرون خواهش میکنم کمکم کنید خیلی میترسم حالم همش ترس دارم هر کی راهکار اساسی داره به ایمیلم بفرستین خواهش میکنم زود جواب بدین. تو هر سایت روانشناسی فرستادم کسی جوابم نداده شما نامیدم نکنید د خواهش میکنم زود جواب بدین

  417. فرهاد نوشته است:

    دوسته عزیز بهترین راهکار مراجعه به یه روانپزشکه اینجا نظرات کمک کنندست اما درمان کننده نیست. با درمان اصولی تمامه این حالتا قابله رفعه که همه اینا نشات گرفته از اضطرابه چون طیفه بیماریهایه اضطرابی زیاده بهترین تشخیصو یه متخصص میتونه بده وراهکاره درمان رو .جالب اینجاست تمامه این بچه ها دارن خودشونو اذیت میکنند چیزی که شناخته شدست وقابله درمان این همه هیاهو نداره .اینجا کسی نمیتونه واسه کسی نسخه بپیجه یا بگه این بده این خوبه بیخودی که رشته روانپزشکی به وجود نیومده وجودش به خاطر درمان همین طیفی از بیماریهایه اعصاب و روانه

  418. فاطمه نوشته است:

    سلام .من هم مثله شما 6 ماهه اضطراب شدید دارم .وبیرون رفتن برام سخت بود الان بهترم چون دکتر رفتم باوجود ترس شدیدازقرص باز م باکمک دکتر قرصهارو مصرف کردم البته به طور کامل نه چون هنوز ترس ازقرصها دروجودمه.امیدوارم هرچه زودتر سلامتی وآرامش شمابرگرده.

  419. سید محمد جواد نوشته است:

    سلام میدونم که خسته ای. راهکار رو خدمتت میگم دقیق انجام بده،، در تایید صحبتای دوستان، شما الان بدلیل ترس یا فوبیا کنترل کامل فکر وتصمیم رو از دست دادی البته تو بعضی موارد مثل دلیل استرست واینکه دارو برات ضرر داره بدنت نیاز به آرامش داره ولی ذهنت بهم ریختس.، همیشه نگران از مکان وزمانی که درش هستی.. اگر کارایی رو که خدمتت میگم انجام بدی قول میدم بهبودی تو بدست بیاری و از این استرس هاخلاص بشی.. قدم اول این هست که به روانپزشک مجدد مراجعه کنی وبهشون شرح وضعیت روحیتو بدی وبگی که از. دارو بدت میاد اونجا کاملا با صحبت ها وحرفهایی که روانپزشک بهتون میگه ذهنیت نادرستی که از دارو داری برطرف میشه و میفهمی که دارو ها فقط برای کنترل بیماری فعلیت هست وهیچ نگرانی نیست الان شما نسبت به دارو هم فوبیا وترس داری که اصلا منطقی نیست بدنت داره بار سنگین استرس رو تحمل میکنه ولی شما با ترس وطرز فکر نادرست که دلیلش آشفتگی فکرتون هست برای کنترل استرستون کاری نمیکنید.. پس قدم اول رو محکم بر دار ویا علی بگو و پیش دکترت مراجعه کن تا داروهاتو. تجویز کنه بعد مرحله دوم که آروم شدی وتوووووونستی یه نفس راحت بکشی بشین وبا فکر برنامه ریزی کن در موردتغذیه واینکه بدنت رو قوی کنی مرحله سوم باید. ورزش رو سبک شروع کنی.. در ضمن مصرف دارو بسیار چیز عادی هست حتما از اینکه داروی اعصاب و روان میخوری نگرانی !! اگه اینطوره ذهنت داره فریبت میده چون این داروها کاملا مثل داروهای دیگه هستن مثل دارو های انتی بیوتیک و غیره منتها مکانیزم اثرشون ایجاد آرامش هست پس ذهنتو. پاک کن و شروع کن .. امیدوارم تونسته باشم با حرفام متقاعدت کنمکه بهترین دوستت الان روانپزشکت هست و. اینکه شعله های بیماریتو باید با دارو خاموش کنی .. در. ضن مصرف دارو موقت هست .

  420. حامد 10 نوشته است:

    دوستان ایرانی.حتما مطلبی راجع به ras مغز رو مطالعه کنید.
    مغز تابع شخصیت و روح شماست. هر چه فکر کنید مغز آن را قبول میکند.چون صاحبش شما هستید.مغز هرگز دل شما رو نمیشکنه و شما به هر چی فکر کنید. مغزتون به شما حق میده وبه دنبال تمام صحنه هایی میگرده که هم شکل اون فکر منفی وترس آلود شما هست!!پس چرا ras مغز را وارونه نکنیم و به زیبایی فکر نکنیم؟

  421. مهدی نوشته است:

    سلام مولا کیه؟

  422. فرنوش نوشته است:

    سلام فکرکنم منظور ایشون مولا حضرت علی (ع) بوده احتمالن شما0فکرکردید شخص خاصی درشهر بخصوصی باشند.

  423. مهدی نوشته است:

    سلام به شما بله دقیقا همچین فکری داشتم.کاش آرامش ایشان نسیب ما همچنین بشود.برای من دعا کنید.خدایار و نگهدارتان.

  424. مهدی نوشته است:

    سلام به همه عزیزان.خواهشا نذارید بیماریتون عودکنه واضطرابتون باشکل وقیافه های جدید در شما ظاهر بشه حتما به پژشک متخصص مراجعه کنید.توصیه دوستانمان ازجمله آقا سید محمد جواد را توجه فرمایید.یا الله

  425. یاسمن نوشته است:

    دوستان الان خدارو شکر تعطیلات تموم شده از قردا برنامه بذارین با دکتر شروع کنین دوستان راست میگن به هرحال دکتر میتونه کمک کنه اینطوری بیماریتون بدتر میشه حالا یا نیاز به دارو هست یا نیست دیگه بهتر از اینه که خودتونو عذاب بدین

  426. طنین نوشته است:

    بچه ها من تصمیم به بارداری دارم.
    6 ساله کلونازپام یک میخورم.چه جوری با چه روندی این دارو رو قطع کنم.مشکلم فقط اضطرابه.

  427. یاسمن نوشته است:

    تجربه این چند ماه به من ثابت کرده که هیچ دارویی نه باید سرخود مصرف بشه و نه سرخود کنار گذاشته بشه بهتره با دکتر مشورت کنی و بذاری کنار

  428. یاسمن نوشته است:

    سرخود قطع کنی اضطرابت بیشتر میشه طنین جان

  429. محمد نوشته است:

    سلام.به نظر من تا زمانيكه اضطراب داريد باردار نشيد.تحقيقات نشون داده كه اضطراب مادر باعث مضطرب شدن بچه ميشه و تا وقتيكه بزرگ ميشه باش ميمونه.زندگي بچه را خراب نكنيد.من راه بهتر شدن خودم را نوشتم بخونيد.

  430. فرهاد نوشته است:

    بهترین شیوه درمان همون مراجعه به روانپزشک من تویه تمامه کامنتام اشاره کردم اگه اصولی درمان کنین و تا زمانی که پزشکتون میگه درمانو ادامه بدین هیچ مشکلی براتون ایجاد که نمیشه هیچ سلامته روح وروانتونم بدست میارین………………

  431. یاسمن نوشته است:

    یعنی وقتی دکتر دارو رو قطع کنه مشکلات بعد از قطع دارو پیش نمیاد؟من مجدد شروع کردم دارو رو البته تحت نظر دکتر ولی از الان نگرانم قطع دارو هستم اگر اطمینان داشته باشم که تجربیات سختی که این مدت داشتم دیگه تجربه نمیکنم که با خیال راحت ادامه میدم

  432. فرهاد نوشته است:

    شما دارین کار رو تخصصی پیش میبرین یعنی زیره نظره یک متخصص که همون روانپزشکه کارو پیش میبرین پس جایه نگرانی نیست تجربه منفی شما از دارو که سالها سر خود مصرف میکردین این حسو بوجود اورده که نکنه حالته گذشته تکرار بشهه، به پزشکتون اعتماد کنیین و با خیاله راحت درمانتون رو ادامه بدین که به سرانجام میرسه به حرفه ادمهایه عام هم توجه نکنین که میگن دارو اینجور میکنه اونجور میکنه به فکره سلامته روح و روانه خودتون باشین .واین این نکته هم مهمه با پزشکه خودتونم دوست باشین راحت سوالاتونو بپرسین جوابشو میگیرین وبا ارامشه بیشتری به درمانتون ادامه میدین .

  433. سعیده نوشته است:

    پانیک شماها شبیه من نیست من وقتی تو ماشینم مثلا با خانواده و نامزدم میریم گردش تو ماشین حمله میاد سراغم یه ندای درونی به من میگه نرووووو بگو ماشین واسته از فضای بسته میترسم 5 ساله اینجوریم دیگه امیدی واسه خوب شدن ندارم

  434. طنین نوشته است:

    سلام ممنونم.
    من امروز پیش روانپزشکم بودم یه برنامه ریزی برای قطع قرص بهم داده که اگه طبق اون عمل کنم بتونم تا 5 ماه دیگه قرص ها رو قطع کنم.
    فقط یه مشکل دارم بچه ها من همش احساس میکنم خودم نیستم.به دکترم گفتم گفت از شدت اضطراب زیاده.

  435. فرهاد نوشته است:

    البته من این حالته شما رو در سنه19 سالگی داشتم که احساس میکردم خودم نیستم .خوب اضطراب. افسردگی .گاهی هم اختلال هویت میتونه این حالتا رو بوجود بیاره ،جایه نگرانی نیست از بین میره

  436. فاطمه نوشته است:

    ومسلمأشمارابه چیزی از”ترس “وگرسنگی وزیان مالی وجانی وکاهش اموال می آزماییم، وصابران رانوید ده.آنهاکه هرگاه مصیبتی بدانهارسد(صبوری کنند)وگویند:ماازآن خداییم وبه سوی اوبازمی گردیم.آنانند که درودها ورحمتی ازپروردگارشان برآنهاست و[تنها]همین ها هدایت یافتگانند……بقره(155_157)

  437. طنین نوشته است:

    سلام
    آقا فرهاد من که الان طبق نسخه روانپزشکم در حال قطع قرص ها هستم.از نظر روحی خیلی خوبم.تنها مشکلی که باعث اضطرابم میشه اینه که فکرمیکنم خودم نیستم و احساس از خود بیگانگی دارم به نظر شما این حالت ها رفع میشه خیلی نگرانم و همش می ترسم نکنه دیوانه بشم.

  438. فرهاد نوشته است:

    همین که میگین نکنه دیوانه بشم همش نشات میگیره از اضطراب ، منم دقیقا این حالتا رو داشتم که اضطراب ، افسردگی، وگاهی هم نشات میگیره از یه نوع اختلال که به اختلال هویت شناخته میشه که روانپزشکا باهاش اشنایی دارن. اما جایه نگرانی نیست قابله رفعه .مشغولیت فکری واسه خودتون ایجاد کنیین بیشتر هم تو جمع باشین تا تنهایی مهمترین مسله اینه که پایدار نیست و به حالت طبیعی به مرور بر میگردین

  439. طنین نوشته است:

    ممنونم آقا فرهاد
    از وقتی داروها رو طبق دستور پزشک دارم مصرف میکنم.حالات روحی ام خیلی بهتره.اما فقط همین حسه که گفتم که کمی هم آزار دهنده است خودتون که می دونید اما با توکل به خدا دارم پیش میرم.به نظر شما با کاهش اضطراب این حالت هم رفع میشه؟
    البته حدود دو سال پیش این حالت برام پیش اومده بود که بعد از مدتی رفع شد.

  440. فرهاد نوشته است:

    اینکه خوب و اصولی زیره نظره یک پزشک درمانتونو ادامه میدین جایه خوشحالیه ، اره از بین میره پایدار نیست که جایه نگرانی باشه. بدون تنها نیستی که این حالتا رو داری تجربه میکنی خوده منم داشتم و تجربش کردم درسته حسه خوشایندی نیست اما به مرور از بین میره وبه حالت نرمال برمیگردین

  441. طنین نوشته است:

    مرسی از لطفتون.
    امیدوارم هممون به لطف خدا خوب بشیم.

  442. فرهاد نوشته است:

    قول میدم همه اینا از بین میره با این جمله تکراریم که ( با یک درمانه اصولی )

  443. فرهاد نوشته است:

    سعیده در جوابت باید عرض کنم پانیک به شکلهایه مختلف خودشو نشون میده به یک شکله خاص نیست، اتفاقا پانیک راحت به دارو پاسخ میده وجلو حملات به راحتی با درمانه صحیح گرفته میشه ،معلومه وقتی درمان نکنی انتظار داری از اسمون برات معجزه ای نازل بشه ، یک اختلال خفیفه روانیه که راحت درمانپذیره از کاه واسه خودت کوه ساختی ،

  444. فاطمه نوشته است:

    سلام..منم بابقیه موافقم اضطراب به خوبی قابل کنترله.ویکی ازرایجترین وخفیف ترین اختلالات روحی روانی هست.ولی اگردرمان نشه مخصوصا بیمارایی که سن کمی دارند ممکنه علائمش برای مدتی رفع بشه اما دوباره به شکل مرموذانه ای برمیگرده.حتمابایدبه فکر درمانش باشیم.

  445. یاسمن نوشته است:

    منم اول مقاومت زیاد کردم دکتر نرفتم ولی یه کمی که در مورد حرف دوستان فکر کردم به این نتیجه رسیدم که درست میگن بهرحال بابا اونا دکتر هستن یه چیزی حالیشون میشه نترسین از دکتر رفتن اینطوری بدتر میشین

  446. یاسمن نوشته است:

    خوب شد که رفتم برای اینکه خودم فکر میکردم که باید زمان بدم به بدنم تا خوب بشم ولی دکتر گغت تو افسردگیت برگشته چطوری میخواستی زمان به افسردگیت بدی چطوری خوب میشد قرص آسنترا بهم داده

  447. یاسمن نوشته است:

    دوستان از بین شما کسی آسنترا استفاده کرده اولش عوارض داره مثل احساس تهوع؟لرزش دست و پا؟

  448. فرهاد نوشته است:

    اسنترا با نامه تجاریه سرترالین.عوارض، سردرد، سرگیجه، خواب الودگی، احساس سبکی در سر، بی قراری، عصبانی شدن، هیجان پذیری، خستگی یا ضعفه شدید، گزگزشدن دست یا پا، تغییر در اشتها یا وزن، ناراحتی معده، اسهال یا یبوست، بثوراته جلدی، تعریق شدید ومشکلات جنسی، که گاهی در یک فرد بعضی از علایم ظاهر میشه وبعد از چند روز مصرف دارو به مرور علایم کاهش پیدا میکنه که در صورته اتمراره علایم بهتره با پزشکه خودتون مشورت کنین

  449. فرهاد نوشته است:

    که اختلال خواب ، لرزش، تهوع، اتفراغ، خشکی دهان، از عوارض اسنترا میباشد.اره عزیز جایه نگرانی نیست به مرور از بین میره اگه تداوم پیدا کرد با پزشکت مشورت کن

  450. یاسمن نوشته است:

    ممنون اطلاعاتتون خیلی خوبه دکتر بهم گفت که دو هفته دیگه خوب خوب میشی فکر میکنم داروی خوبی باشه بعد این دارو اضطراب رو هم از بین میبره؟چون من اضطراب هم زیاد دارم

  451. فرهاد نوشته است:

    اسنترا یا همون سرترالین برایه درمان اختلال افسردگی، اختلال وسواس اجباری، اختلال هراس، اختلال ملال پیش از قاعدگی، اختلال استرس پس از سانحه، و اختلال اضطراب اجتماعی و انزال زود رس کار برد داره،، اره عزیز رو اضطراب هم تاثیر گذاره ،،،همیشه تو کامنتات یک نوع نگرانی وجود داره ، نگران نباش درمانتو ادامه بده وتا زمانی که پزشکت درمان رو لازم میدونه کامل کن درمانتو این مشکلات از بین میبره تا زمانی که زیره نظر متخصص درمانتو ادامه میدی هیچ نگرانی به خودت راه نده وبا خیاله راحت قرصهاتو مصرف کن

  452. یاسمن نوشته است:

    سعی میکنم نگران نباشم دیگه ممنون از اطلاعات خوبی که دارین یک چیز دیگه من داروهای گیاهی هم مصرف میکنم یک سری عرقیات و جوشونده گیاه هست بد نبوده الان دکتر به من سرترالین 100 میلی داده به نظرتون در کنارش این داروهای گیاهی هم مصرف کنم؟ضرری نداره؟یا ممکنه زیاد بشه با توجه به دوز بالای دارو ؟اینا رو هم محبت کنین بگین من ممنون میشم

  453. یاسمن نوشته است:

    مثلا یک قرص گیاهی داده صبح و ظهر و شب برای برطرف کردن سودا و بلعم از یک طرف میگم بی ضرره استفاده کنم از طرف دیگه میترسم با داروها تداخل داشته باشه ضمن اینکه دکترم هم اصلا اعتقادی به طب سنتی نداره گفت گمراه میکنن مریض رو

  454. فرهاد نوشته است:

    به تظره منم مصرف نکین بهتره دارویه اصلی رو پزشکتون بهتون داده گااهی تداخلات ا ثراث منفی رو کبد یا کلیه میتونه بذاره

  455. یاسمن نوشته است:

    یه چیزی که باعث نگرانی من شده اینه که الان با اینکه 1 هفته است دارم این دارو رو مصرف میکنم ولی عوارضش هنوز هست مخصوصا موقع خواب پرش دست و پا دارم یا مثلا صبحها با لرزش دست و پا از خواب بیدار میشم یا احساس ضعف به نظرتون طبیعیه یا برم دکترم دارو رو عوض کنه؟

  456. فرهاد نوشته است:

    عموما ده تا پانزده روز اول طول میکشه تابدن خودشو با دارو تطبیق بده ، اگه دیدین آذیتتون میکنه با پزشکتون مشورت کنیین داروی دیگری جایگزین میکنه ، کمی زمان بره تا دارو سازگار بشه جایه نگرانی نیست اینقد واسواس به خرج ندین

  457. یاسمن نوشته است:

    خیلی دارم سعی میکنم نگران نباشم مخصوصا شماها بهم دلگرمی میدین خیلی احساس بهتری بهم دست میده

  458. هستی نوشته است:

    من الان چن شبه دچار تپش قلب دل تنگی ترس از مرگ شدم …….چن وقت پیشم اینطوری شده بودم هرچه قدر میخوام بیخیال شم نمیشه ……من 18 سالمه 1سال عروسی کردم بعر از عروسی فهمیدم شوهرم به قرص دراگون اعتیاد داره الان 1 ساله دارم عذاب میکشم توروخدا کمکم کنید ………………………..

  459. فرهاد نوشته است:

    با توجه به سنتون بهتره با خانوادتون پدر یا مادرتون مشورت کنین ، وبا همفکری راه حلی پیدا کنیین

  460. فرهاد نوشته است:

    اخه چیزی مهمی نیست که سخت گرفتی ، فکرتو رها کن تو داری درمانتو انجام میدی به شکله صحیح ، نگرانی نداره،

  461. مرضیه نوشته است:

    باسلام من حدود3سال پیش یه مشکل هورمونی داشتم دکتربه من قرص ldدادبعدازمصرف اون دارودچادافسردگی شدیدشدم به فکرخودکشی بودم بی دلیل استرس داشتم توماشین حالم بدمیشد ولی الانم که الانه مشکلات من ادامه داره دیگه هیچ علاقه ای به خودم ندارم هیچ کس دوست ندارم اززندگی زده شدم هیچ جابهم خوش نمیگذره رواسترس وسواس گرفتم دکترم رفتم خوب نشدم همش موقتی خوب شدم راستش کسی که فوق لیسانس داره نبایدوضعش اینطوری باشه به نظرتون چیکارکنم من خوب میشم؟

  462. هليناز نوشته است:

    براي اولين باره كه دارم از اين حال بده خودم مي گم
    هيچوقت نتونستم براي كسي توضيحش بدم
    هميشه سعي كردم باهاش مبارزه كنم اما روز به روز دارم داغون تر ميشم
    به شدت استرس دارم و همش نگرانم
    نگران مرگ خودم نيستم اما براي خانوادم خيلي نگران ميشم همش مي ترسم از دستشون بدم
    خيلي عصبي و بي حوصله ميشم و فوق العاده دم دمي مزاج هستم
    يه لحظه شادم يه لحظه غمگين اصلا دست خودم نيست يه د فعه همه احساس خوبم از بين مي ره
    الان يه تصميمي مي گيرم دو دقيقه بعد دو دل ميشم 5دقيقه بعد پشيمون
    اكثر اوقات در حال خودخوري هستم و همش دارم با افكارم مي جنگم
    همش مي ترسم كه كسي رو ناراحت كنم هي با خودم مي گم يعني فلاني از دستم ناراحت شد نكنه از فلان حرفم رنجيده نكنه برداشت بدي كرده باشه نكنه نكنه نكنه ………..
    حتي اگر طرف ناراحت هم بشه و حق با من باشه يا اون ناراحتم كرده باشه بازم تا مدت ها باعث خودخوري و اضطرابم مي شه و تقريبا افكارمو فلج مي كنه و زندگيم مختل ميشه
    به همون نسبت هم مي ترسم ديگران ناراحتم كنن همين ترس باعث شده ارتباطم با ديگران به حداقل ممكن برسه
    تنهايي رو ترجيح ميدم
    ازدواج هم فراري شدم چون احساس مي كنم تحمل استرس ها و مشكلاتش رو ندارم
    مدام دارم گذشته و اشتباهات خودم و ديگران رو مرور مي كنم و اين منو خيلي داغون مي كنه
    حتي وقتي سرم و گرم مي كنم بازم نمي تونم افكارم رو كنترل كنم
    وقتي يه چيزي ناراحتم كنه حتي اگر بهش فكرم نكنم اما همش يه حس بدي دارم تو وجودم كه دست از سرم بر نميداره يه حسي مثل دلشوره و اضطراب
    از گذشته متنفرم
    حوصله حالو ندارم
    از آينده به شدت مي ترسم
    بدتررررررررررررررررررر از همه وقتي صبح ها از خواب پا ميشم به شدت بي انگيزه هستم
    معمولا كم پيش مياد اتفاقي خوشخالم كنه اما اگرم خوشحالم كنه خيلي زود اثرش از بين ميره
    از اجتماع فراريم خيلي خجالتيم به خاطر ظاهرم هميشه توي چشمم و اين باعث شده همش احساس كنم زير نظرم براي همين توي جمع خيلي معذب و كلافه ميشم
    نگاه بيش از حد ديگران عصبيم مي كنه
    با اين كه مشكلات زيادي رو تو زندگيم تحمل كردم اما كوچكترين مشكل بهمم مي ريزه
    وقتي ميخوام برم بيرون به شدت استرس مي گيرم
    مثلا اگر قرار باشه آخر هفته با دوستام برم كوه همش استرس اون روزو دارم و تا آخر هفته همش نگرانم و دوست دارم قرار كنسل شه
    اگر با دوستم تلفني حرف بزنم وقتي تماس و قطع مي كنم شروع مي كنم به تجزيه تحليل حرفا كه يه وقت چيز بدي نگفته باشم و بالاخره يه چيزي پيدا مي كنم كه اعصاب خودمو باهاش داغون كنم
    همه اينا درحالي هست كه روابط اجتماعي خوبي دارم و دوستام خيلي بهم وابسته هستن
    صداي بلند آهنگ بهم استرس ميده
    همهمه و بلند حرف زدن بهم استرس ميده
    خواب خيلي سبكي دارم و توي سرو صدا خوابم نميره حتي اگر اين صدا در حد بازو بسته كردن در يخچال باشه
    اكثر اوقات حس مي كنم تحمل مشكلات آينده رو ندارم و قدرت زندگي كردن رو ندارم
    همه اينا توي وجودم هست اما درظاهر همه منو به عنوان يه دختر قوي و موفق مي شناسن
    به شدت حفظ ظاهر مي كنم و اجازه نميدم كسي از درونم با خبر شه و فوق العاده درونگرا هستم
    حتي همين الانم كه دارم اينارو مي نويسم همش نگرانم يه آشنا بخوندش

    با اينكه مي دونم دنيا ارزش اين ناراحتي هارو نداره ولي اين حال و هوا دست خودم نيست هرچي تلاش مي كنم بي فايده اس
    دلم مي خواد آروم بگيرم

  463. kaveh نوشته است:

    درود،منم تا حالا با کسی‌ در این مورد حرف نزدم چون از قضاوت شدن میترسم،ولی‌ کاملا و دقیقا همین شرایط‌ دارم یعنی‌ دائم دارم خودمو آنالیز می‌کنم و ایراد میگیرم،از درسو زندگی‌ هم افتادم،وقتی‌ کامنت شما رو دیدم انقدر تک تک جملات برام ملموس بود که خواستم منم بگم که تو این برزخ خود ساخته تنها نیستی‌،می‌دونم بهترین راه تراپیست رفتن ولی‌ حتا فکر کردن بهش هم استرس میگیرم،anxiety disorder این چیزی که ما ازش رنج می‌بریم که درجات مختلف داره،و با دارو و مشاوره بهتر می‌شه ولی‌ من فوبیا دارو هم دارم فکر می‌کنم اگه بهش عادت کنم بد قطعش کنم چی‌ می‌شه…اگه در این مورد تونستی قدمی‌ رو به جلو برداری با منم در میان بذار تا از این رخوت بلند شم،مرسی‌ که اینجا نوشتی‌ و آرزوی آرامش برای همه…..

  464. حامد راد نوشته است:

    هلیناز و کاوه ی عزیز سلام
    هلیناز جان به نظرم اونجا که گفتی وقتی صبح از خواب پا میشی خیلی بی انگیزه ای می فهمم چی میگی و خودم تجربشو داشتم ، یه مدتی افسردگی بهم دست داده بود وقتی صبح بیدار میشدم هیچ انگیزه ای نداشتم و از بیدار شدن متنفر بودم و دوست داشتم دوباره شب بشه تا بخوابم ، رفتم پیش روانپزشک گفت افسردگیه و بهم یه قرص داد خوردم ظرف یکماه خیلی بهتر شدم البته الان هم گاهی احساس بیهودگی و اینا بهم دست میده گاهی انگار بی تفاوت میشم نسبت به همه چیز ولی بصورت گذراست ، به نظر من مشکل شما افسردگیه و اضطراب ، روانپزشکم گفته بود اضطراب توام با افسردگی میاد در اکثر موارد ، به نظر من حتماً برو پیش یه روانپزشک خوب ، این حرف هم که نرین پیش روانپزشک و اون داروها چون عوارض زیادی داره مصرف نکنین رو گوش ندید ، وقتی شما مثلا سنگ کلیه میگیری نمیتونی بگی خودم درمانش میکنم باید بری پیش پزشک ، این هم همینطور باید اول بری پیش یه روانپزشک خوب و بعد داروهاشو طبق دستور مصرف کنی و خیلی مهمه که سرخود قطع نکنی ، بعد با رفتاردرمانی مشکلت کاملاً حل میشه . رفتار درمانی یعنی اینکه همیشه ذهن خودتو مشغول یه چیزی بکن و هیچوقت نزار ذهن آروم باشه ، در طول روز اینقدر خودتو با کارهای مختلف خسته کن تا وقتی شب میخوای بخوابی زودی خوابت ببره نه اینکه 2 ساعت تو تختت غلت بزنی و کلی افکار منفی بیاد تو ذهنت و این یادت باشه اگه میخوای زندگی کنی باید قوی باشی و بجنگی و راههای مقابله با این دیوهای درونی رو بدونی .
    توصیه ی من اینه :
    1- مراجعه به روانپزشک درخصوص اختلال اضطراب و افسردگی
    2- رفتاردرمانی و برنامه ی کاری و تحرکی زیاد

  465. خرچنگ نوشته است:

    هلیناز جون سلام
    دقیقا مثل خودمی حرف های دل منو زدی نکنه تیرماهی هستی . قرص مصرف نکنی ها چای گل سرخ بخور یا چای برگ به لیمو که از مکزیک آورده شده . گیاه بادرنجبویه و فرنجمشک هم معجزه میکنه . داروهای شیمیائی معده و روده ها و کلیه و کبد رو داغون می کنه . دختر همسایمون دائما قرص اعصاب می خورد کچل شد واقعا خوب شد که من هیچ وقت پیش روانپزشک نرفتم .

  466. تارا نوشته است:

    من اا سال بعد از مرگ مادر جوانم دچار افسردگی شدید شدموبعد از این عفسردگی دچار یک بیماری جسمی به نام سارکوییدوز شدم وسالهاست از تپش قلب اذیت شدم ولی مدتی هست که از نظر روحی خودم رو کنترل کردم

  467. صبا نوشته است:

    سلام من 28 سالمه وچندسالی میشه بخاطر اضطراب واسترس شدیدی که دارم مثلا تلفن اگه بی موقع زنگ بخوره مثلا اخرشب ت÷شقلب شدید میگیرم فکر میکنم برای عزیزانم اتفاقی افتاده الان چند وقته مشکل بلع غذا دارم حتی اب دهانم رو نمیتونم قورت بدم واقعا عذاب اوره توی مهمونیا که دیگه واویلاست بیرون ازخونه مدتهاست چیزی نخوردم خودمم که توخونه تنها باشم این مشکل هست ولی دقت کردم مواقعی که سفارش کاری دارم یا قراره یه مهمونی بدم مشکلم چندبرابر میشه تروخدااگرکسی میدونه باید چکارکنم راهنماییم کنه ممنون

  468. حامد راد نوشته است:

    سلام صباجان
    به نظرم دچار اضطراب شدی و اگه بری پیش روانپزشک مشکلت حل بشه و اون مشکل بلع غذا هم به نظر مربوط به همین اضطراب میشه .

  469. مخالف قرص نوشته است:

    صبا جون
    ناراحتی های روحی روی معده اثر می زاره باید دانه های سیاه داخل هل رو بخوری . گلاب هم برای معده و اعصاب خوبه . برای ترس هم دم کرده یا عرق اصل بادرنجبویه عالی یه . برای تپش قلبت هم که از استرس هست از عطاری فرنجمشک بگیر با عرق بیدمشک . به عزیزانت هم هر روز فالله خیر حافظا و هو الرحم الراحمین فوت کن . اگه هر روز بتونی صدقه بدی دیگه جای نگرانی نیست
    تا به حال چند بار خانواده من با صدقه از تصادف و مرگ حتمی نجات پیدا کردن .

  470. طنین نوشته است:

    با سلام
    بچه ها من مدت 6 سال است قرص کلونازپام یک و آسنترا 100 مصرف میکردم.بخاطر تصمیم به بارداری پزشکم دوز داروها را کم کرده و هفته گذاشته هر دو دارو را قطع کرد.
    من الان بمدت یک هفته است که اسهال و استفراغ شدید گرفتم و درحدود 7 روز 5 کیلو از وزن خود را از دست دادم.
    همینطور سرگیجه و سردردهای شدیدی به سراغم می آید که قدرت ایستادن و راه رفتن را از من گرفته است.
    در کنار این علائم جسمی افسردگی هم پیدا کرده ام.
    با پزشکم تماس گرفتم متاسفانه به مسافرت رفته است.
    در ضمن فشارخونم هم مرتب افت می کند که دکترهای عمومی نمی توانند فشارم را متعادل نگه دارند.
    به نظر شما من درحال حاضر باید چه اقدامی بکنم و پیش چه متخصصی بروم؟متخصص گوارش و یا اعصاب؟
    خانواده ام بشدت آشفته و نگران هستند.چه کار کنم ؟

  471. فرهاد نوشته است:

    اولا که خونسردی خودتونو حفظ کنین، کسی که 6 سال دارو مشرف میکنه حداقل یک سال زمان میبره تا دارو قطع بشه پله به پله نکه ظرفه یک هفته، به نظره من به یک فوق تخصص داخلی مراجعه کنیین حداقل مشکل جسمی خاصی نداشته باشین، ممکنه به خاطر قطعه یک دفعه ای دارو هم باشه این حالتا ،

  472. یاسمن نوشته است:

    شاید به خاطر اینه که یک دفعه قطع کرده برات شاید داروهای کم عارضه ای باشه که برای دوره بارداری کم خطر باشه طنین جان به نظرم میخوای به یک دکتر اعصاب و روان دیگه مراجعه داشته باش ببین دارویی هست که خطری نداشته باشه برات به هرحال یک راهی باید باشه

  473. امیررضا نوشته است:

    سلام
    وای وای.این اسهال و استفراغ بخاطر بیماری آنفولانزا هست که الآن تو کشور شایع شده.اتفاقا من هم الآن دقیقا 1 روزه که بهتر شدم.اسهال استفراغ شدید و تب و لرز و سرگیجه و کوفتگی عضلات و ضعف بدنی علایم این بیماریه.من 2 بار سرم زدم تا یکم بهتر شدم.الآن هم حتی نمی تونم سرپا وایسم که نماز بخونم.خیلی وضع روحیم بده.با نماز خوندن آرامش می گرفتم که الآن چند روزه نمی خونم.بخاطر این بیماری لعنتی هم چند روز کلردیازپوکساید نخوردم که بیش از حد عصبی شدم.دوباره شبا نمی تونم راحت بخوابم،تو عضلات گردنم احساس فشردگی میکنم.اصلا حالم خوب نیس.در ضمن به کنکور نزدیک میشیم دارم از استرس میمیرم.می ترسم عقلمو از دست بدم.توروخدا یکی کمکم کنه.واقعا درمونده شدم.

  474. عطا نوشته است:

    من واقعا دبگه خسته شدم نزدیک 1 ساله فقط احساس می کنم دارم می میرم.درد های قفسه سینه قسمت چپ کلافه ام کرده دکترا هم می گن از قلبت نیست.از بس رفتم دکتر می گن چیزیت نیست که خسته ام.احساس خفگی می کنم.بد بیماریه.سر درد سبکی سر و درد قفسه سینه.هی فکر می کنم الانه که بمیرم.بسه دیگه خسته شدم دلم مرگ واقعی می خواد.

  475. محسن نوشته است:

    دوست عزیز با توجه به اینکه میگی دکترها گفتن چیزیت نیست گمون کنم شما به احتمال زیاد به هراس پانیک مبتلا هستی. یه جستجو توی گوگل راجع بهش داشته باش. منم خودم مبتلا بودم اما وقتی فهمیدم ریشه ذهنی داره تونستم کنترلش کنم.

  476. یاسمن نوشته است:

    من هم الان دارم آسنترا 100 مصرف میکنم به نظرم داروی خوبی هست ولی در کنارش هیدروکسی زین هم داده مگه هیدروکسی زین ضد حساسیت نیست؟

  477. سعید نوشته است:

    سلام
    به کمکتون احتیاج دارممم
    لطفا اگه دیدید جواب بدید
    دارم آسنترا میخورممم.بهم لرزش میده با اضطراب
    اینا عادینن؟
    لطفا جواب بدید

  478. ali نوشته است:

    سلام دوستان لطف کنن فارسی بنویسن.من مشکلی که دارم اینه دربرخورد باموقعیت های اجتماعی مهمونی ها افراد توجمع بیشتر دچار عرق کردن زیاد میشم بخصوص سروصورتم خیس عرق میشه خیلی داغون شدم.دکترهم رفتم گفتن مشکل جسمی ندارم بهم پروپرانولول 10 والپرالوزام یاهمون سدالام داده.ولی انچنان موثر نیست کسی هست ازدوستان کمک کنه مشکل منو داشته باشه الان خوب شده باشه خواهش قبل ینکه کار دست خودم بدم یه بلایی سرخودم بیارم.این ایمیل منه خواهش میکنم ایمیل بدید توروخداثواب داره ahmad.razavi22@gmail.com

  479. طنین نوشته است:

    سلام بچه ها.
    من دیروز پیش روانپزشک خودم و یک دکتر دیگه رفتم.هردو گفتن چون بعد از 6 سال داروها رو قطع کردی.اینجوری شدی.روانپزشک خودم بهم گفت تو هنوز نیاز به درمان داری.و دوباره آسنترا 50 و کلونازپام یک رو تجویز کرد.و گفت که آسنترا هیچ عارضه ای نداره و تشخیصش مثل همیشه اضطراب شدید بود که باید کنترل بشه.
    بعدش پیش متخصص گوارش رفتم که با توجه به علائمی که گفتم چون 3 سال پیش همین دکتر برام آندوسکوپی انجام داده بود و بیماریم زخم معده تشخیص داده شد.الان با توجه به علائمی که گفتم گفت وضعیت اضطرابیت به روده هات هم صدمه زده و باید کولونوسکوپی انجام بدی.
    ولی به نظرم علائم گوارشی مال قطع قرص هاست واسه همین انجام ندادم.
    الان از دیروز دوباره آسنترا و کلونازپامو شروع کردم.علائم جسمیم کمی بهتر شده.
    اما همش احساس میکنم خودم نیستم.انگار از بالا دارم به خودم نگاه میکنم.
    هیچ احساسی ندارم.نه لذت نه ناراحتی.
    شما هم اینجوری بودین؟ کی اینا برطرف میشه؟

  480. فرهاد نوشته است:

    تو یکی از کامنتایه بالا جوابه این سوالتو دادم من ، منم این حالتا رو سالها پیش داشتم انسان یک نوع خود بیگانگی بهش دست میده که عوامل روانی بسیاری دخیله، که خوده اضطراب هم یکی از دلایلشه ، خیلی به خودتون گیر ندین فکرتونو رها کنیین ، درمانم ادامه بدین و مهمترین مسله مشغولیت فکری ذهنی برایه خودتون ایجاد کنین بیشترم تو جمع باشین ، در کل چیز نگران کننده ای نیست که بزرگش کنیین به مرور این حالتل از بین میره

  481. طنین نوشته است:

    سلام آقا فرهاد چند مدت طول میکشه تا داروها حالات افسردگی رو از بین ببره؟
    و کمی احساس لذت بیاد تو زندگیم؟
    سواله دیگه ام اینه که ن همش احساس میکنم دیوانه شدم.همش فکر میکنم زندگیم تموم شده. خیلی دارم آزار می بینم.به نظرتون همه اینا رفع میشه؟

  482. امیررضا نوشته است:

    سلام
    وای وای.این اسهال و استفراغ بخاطر بیماری آنفولانزا هست که الآن تو کشور شایع شده.اتفاقا من هم الآن دقیقا ۱ روزه که بهتر شدم.اسهال استفراغ شدید و تب و لرز و سرگیجه و کوفتگی عضلات و ضعف بدنی علایم این بیماریه.من ۲ بار سرم زدم تا یکم بهتر شدم.الآن هم حتی نمی تونم سرپا وایسم که نماز بخونم.خیلی وضع روحیم بده.با نماز خوندن آرامش می گرفتم که الآن چند روزه نمی خونم.بخاطر این بیماری لعنتی هم چند روز کلردیازپوکساید نخوردم که بیش از حد عصبی شدم.دوباره شبا نمی تونم راحت بخوابم،تو عضلات گردنم احساس فشردگی میکنم.اصلا حالم خوب نیس.در ضمن به کنکور نزدیک میشیم دارم از استرس میمیرم.می ترسم عقلمو از دست بدم.توروخدا یکی کمکم کنه.واقعا درمونده شدم.
    کسی نیس که منو کمک کنه؟به وقت خواب که نزدیک میشیم استرسم بیشتر میشه.

  483. یاسمن نوشته است:

    منم همین رو میخوام بدونم من اضطرابم خدار و شکر به کل برطرف شده خیلی کمتر شده ولی مشکلم همین احساس افسردگیه یه موقعها خیلی اذیتم میکنه البته دارم سعی میکنم فکر نکنم و ورزش هم در کتارش می کنم ولی میخوام بدونم این احساس افسردگی کی برطرف میشه الان تقریبا نزدیک به 1 ماه شده که آسنترا مصرف میکنم دیگه فکر کنم باید برطرف بشه طنین جان دکترت گفت حالاتی که داری به خاطر اینه که باید درمانت رو ادامه بدی؟نگفت تا کی؟

  484. فرهاد نوشته است:

    اختلالات افسردگی طیفی وسیعی داره که گاهی برای یک فرد یک سال لازمه ممکنه برای یک فرد سالها مصرف لازم باشه تا درمان کامل انجام بگیره..همینجور که میگین یک حسه به واقعیت تبدیل نمیشه که ناشی از اختلالات اضطرابه .من خودم پانیک داشتم که همش احساس میکردم عقلمو از دست دادم یا میخوام دیوونه بشم یا میگفتم وای به کسی اسیب نزنم، درسته این حسها حسهایه ناخوشاینده که زندگی رو برایه ادم تیره وتار میکنه، اما با درمان صحیح این حالتا از بین میره، نگران نباش ، بیشترین فکری که ادمو اذیت میکنه اینه میگه ایا این حالتا واقعا از بین میره ، که به راحتی از بین میره چون شناخته شدست از لحاظ روانپزشکی، حمایت روحی عاطفی خانواده که ا که این حالتا رو بفهمن نقشه به سزایی در رونده درمان داره، خلاصه اینکه این دسته از حالتا در گروه اختلالاته اضطرابی قرار میگیره که راحت با دارو قابله درمانه

  485. فرهاد نوشته است:

    اگرم دوس داشتی این ایمیلمه با ایمیل به گفتگو درباره این حالات بپرداز چون خودم تجربش کردم واقعا این حالتا رو میفهمم farhadhesari588@yahoo.com

  486. طنین نوشته است:

    سلام
    یاسمن جان نه نگفت کی از بین میره.گفت تا وقتی علائمت کنترل بشه باید ادامه بدی.حتی گفت شاید لازم باشه تا آخر عمرت دارو بخوری.
    مرسی آقا فرهاد.بابت توصیه های خوبتون.

  487. مخالف قرص نوشته است:

    دکتر ها به خیلی از مریض ها از جمله مبتلایان به بیماری های قلبی و دیابت می گن باید تا آخر عمر قرص بخورید می دونید چرا ، چون قرص ها فقط برای تخفیف درد هستن و فوق اش جلوی پیشروی بیماری رو می گیرن اما درمان نمی کنند . بیشتر این قرص ها حاوی تریاک هستند از جمله همونی که به دیابتی ها می دهند . یکی از همسایه های ما دیابت داشت دکتر بهش گفته بود یا قرص بخور یا تریاک چون توی قرص هم تریاکه .

  488. یاسمن نوشته است:

    طنین جان آدرس ایمیلت رو اگر مایلی میتونی به من بدی که با هم بیشتر در این مورد صحبت کنیم ؟ممنون میشم

  489. طنین نوشته است:

    سلام یاسمن جان
    ava.aziz20@yahoo.com

  490. طنین نوشته است:

    سلام یاسمن
    من الان آنم
    اگه میتونی بیا.

  491. یاسمن نوشته است:

    آقا فرهاد شما دکترتون نگفته تا کی باید ادامه بدین درمان رو ؟

  492. فرهاد نوشته است:

    من دیگه مشکل خاصی ندارم در حاله حاضر دارویی مصرف نمیکنم، فرد به فرد با توجه به نوع بیماری درمان متفاوته یک نفر ممکنه 6ماه یک نفر ممکنه5 سال یک نفر هم ممکنه تا اخر عمر لازم باشه دارو مصرف کنه

  493. یاسمن نوشته است:

    خدارو شکر بعد چند مدت زمان برد که خوب شدین بعد قطع کردین دیگه مشکلی نداشتین؟

  494. فرهاد نوشته است:

    من خودم حدود 3 سال زمان برد تا درمان جواب داد البته خوده ادمم باید در کناره دارو تلاششو بکنه جهته بهبود و دستوراته پزشکشو مو بمو عمل کنه در حاله حاضر مشکل خاصی ندارم ، بازم تاکید میکنم درمانو صحیح انجام بدین تا زمانی هم که پزشکتون صلاح میدونه به درمانتون ادامه بدین به نتیجه مطلوب میرسین

  495. یاسمن نوشته است:

    من الان 3 روز در هفته میرم ورزش و پیاده روی داروها برای شب هست ولی با اینکه اضطرابم به کل برطرف شده الان یه حس دلگرفتگی و یا افسردگی اذیتم میکنه این هم برطرف میشه؟مخصوصا غروب که میشه البته بیکاری هم مزید بر علت شده شاید یک دلیل همین باشه ولی باید خیالم از این جهت هم راحت باشه مثل اینکه آسنترا زمان میبره

  496. فرهاد نوشته است:

    خیلی واسواس به خرج میدین ، درگیر کردن فکر و ذهن و مشغولیت به کاری خودش کلی کمک کنندست ادم وقتی بیکاره فکرش در حول و حوش خودش همش میچرخه

  497. یاسمن نوشته است:

    شما هم این مشکلات رو داشتین مدت درمانتون؟بعد چی کار میکردین برطرف میشد؟

  498. طنین نوشته است:

    یاسمن بیا با هم حرف بزنیم.

  499. فرهاد نوشته است:

    دوست داشتی بیا یاهو ، دوس داشتی ایمیل بده اینجا محیط تکراریه

  500. نفس نوشته است:

    سلام دوستان . منم یه مشکلی پیدا کردم که نمیدونم منشاش دقیق از کجاست. حدود 7 ماهه که عروسی کردم . 3 ماه بعد عروسیم یکی از اقواممون خانوادگی تصادف کردن و فوت شدن درحالیکه شب قبلش ما توی یه مهمونی با هم بودیم این روی من خیلی تاثیر گذاشت تا چند روز سردرد داشتم بعد که رفتم درمانگاه دکتر برام سرم نوشت سرمو پرستار گذاشت روی تندش و توی 20 دقیق سرمم تموم شد از لحظه ای که از د درمانگاه اومدم بیرون تا الان که 4 ماه میگذره من دچار استرس شدم که هفته ای چندبار شدت میگیره. حالتاش هم اینطوریه که تپش قلب میگیرم هیچی خوشحالم نمیکنه همش میگم آخرش که چی آخر این دنیا چی میشه همش میگم مامان بابام اینهمه زحمت کشیدن آخرش که چی ، یه جور حس پوچی بی هدفی مثلا شوهرم منومیبره پارک میگم خوب که چی خوب بریم بیرون آخرش که چی که چی بشه اصلا یه حس خیلی بدی که خدا نصیب هیچکس نکنه همش استرس و پوچی و بی هدفی خیلی حالم بد میشه خیلیییی بدنمم یخ میکنه

  501. فرهاد نوشته است:

    هم نفس این حالات نشات میگیره از اضطراب و افسردگی اگه به شکله مرضی در امده و زندگیتو دچار اختلال کرده و زندگیه روزمرتو مشکل ساز کرده تنها راهش اینه به یک روانپزشک مراجعه کنی با یک دوره درمان به حالت طبیعی بر میگردی، جایه هیچ نگرانی نیست هههههههههههمممممممممم ننننننننننفسسسسسسسسسسسسسسس

  502. سهیل نوشته است:

    نمی دونم چرا به کسی می خوای بگی برو پیش روانشناس یا روانپزشک انگار بهش فحش می دی؛ آقا آدم سرما می خوره میره پیش دکتر داخلی یا عمومی که حالش خوب بشه، روح آدم هم مریض بشه باید درمانش کرد نه ولش کرد به حال خودش

  503. مخالف قرص نوشته است:

    شما ها بیشتر تون دارید تبلیغ روانپزشک ها رو می کنید نکنه خودتون روان پزشک هستید ، ما می خواهیم با همدردمون حرف بزنیم نه کسی که فکر پول درآوردن از مریضی دیگرانه .

  504. maryam نوشته است:

    سلام.کسى میدونه مصرف سیتالوپرام و پروپرانول با هم تداخل داره یا نه.

  505. فرهاد نوشته است:

    نه عزیز تداخلی نداره ، با هم میشه مصرف بشه ، اما هر دارویی باید زیره نظره پزشک مصرف بشه مصرفه خودسرانه دارو راه درمان نیست

  506. ابوذر نوشته است:

    باسلام بنده 34سال سن دارم به اضطراب وهراس اجتمایی مبتلاشدم قدرت صحبت وسخنرانی درجمع ندارم حتی توجه جمع به من به شدت عرق لرزش وتپش قلب دارم بارها مشاوره رفتم لطفا راهنمایی کنیداگرروان پزشک قوی سراغ داریددرشیرازمعرفی کنید

  507. مزگان نوشته است:

    من حدودپنج سال افسردگی دارم و27 سالمه ویه پسر4 ساله دارم ازبس زندگی پرتنشی دارم تاحالانشده داروهام کناربگذارم من ازاولین قرص ارامبخش شروع شده درمانم تاحالابه کمترین رسیده تازه حالاتاقطع میکنمش سردردمیکیرم وحتی باقرص مسکن هم خوب نمیشه انگاربه ته خط رسیدم خیلی ناامیدم

  508. فرهاد نوشته است:

    عزیز خودتون میگین تا قطعش میکنم ، پس یعنی اینکه سر خود دارو مصرف میکنین ، بهتره زیره نظ یک روانپزشک درمانتونو اصولی از سر بگیرین ،

  509. مزگان نوشته است:

    من زیرنظردکترهستم من کلی درپیام قبلم صحبت کردم تاحالاچندباردکتراروم اروم حتی توزمان های طولانی داروم روکم کرده ولی نشده باحالت بدتربرگشته من ازچیزیایی که براشون جواب ندارم میترسم مثل اینکه اون دنیاکی تموم میشه ومرگ کلا بعدچی پیش میاددکترروانپزشکم ازم خواسته هم داروروکم کنم هم ماهی یکباربه روانسناس مراجعه کنم من وشوهرم تصمیم داریم دوباره بچه داربشیم بخاطرهمین تلاش میکنم داروروکناربگذارم راستی من قرص امی تریپتلین ده استفاده میکنم وپروپرانول بیست وشروع دارو هام باکلونازپام والانزاپین بوده

  510. فرهاد نوشته است:

    بهترین کار همینه زیره نظر پزشکتون داروها تونو ادامه بدین، خوب خیلی مجهولات تو این دنیا هنوز جوابی براش پیدا نشده، یا اگر م جوابی داده میشه براش بسته به فرهنگو دین هر قومی نظراتی داده میشه حالا یکی قانع میشه یکی نه، بیشتر واسواس فکری پیدا کردین به نظر من ، فکرتونو مشغول علایقتون بکنین ، یا اینکه پیشه یک روانپزشکه حاذق برین با داروهایه مفیدتر و اثر بخش تر

  511. مزگان نوشته است:

    من دراصفهان زندگی میکنم شمامیتونیدیه دکترخوب روبهم معرفی کنیدراستی ممنون وقتی وارداین صفحه شدم تازه فهمیدم تنها کسی نیستم که این بیماری روداره منزیرنظردکتروالی پوربودم امابخاطرمسایلی تاییدشون نمیکنم الان بعداز5سال خیلی بهترم به نظرشمامیتونم دوباره بچه داربشم چون سنم به سی نزدیک وفاصله بین بچه هااصلاخوب نیست

  512. فرهاد نوشته است:

    من مشهدم، اشنایی خاصی با اصفهان ندارم، اما روانپزشکای خوبی پیدا میشه اونجا چون مرکز استانه و راحت بهشون میتونیین دسترسی داشته باشین، اره شما که سنی ندارین هنوز راحت میتونین بچه دار بشین، الان که سنه ازدواج رفته بالا همه نزدیک 30 ازدواج میکنن،خیلی سخت نگیرین همه اینا قابله رفعه به علایقتون فکر کنین واز زندگی لذت ببرین عمره ادمی کوتاه تر از اونه که ادم بیاد فکرشو درگیر این مسایل کنه

  513. سهیل نوشته است:

    یکی از عواملی که به شدت استرس آدم رو در مورد یک مسئله یا بیماری میاره پائین همینه، یعنی اینکه آدم تنها نیست و هزاران نفر هم همون مشکل رو داشتن و رفع شده یا کم شده؛ من که خیلی آروم شدم از وقتی اومدم تو این صفحه

  514. مریم نوشته است:

    سلام من 30 سالمه….تا 20 روز دیگه یه پرواز 6 ساعته به ایران دارم که ار الان دلشوره و استرس گرفتم….اصلا از پرواز نمیترسم …..از تپش قلب شدید میترسم چون سابقش رو داشتم من 3 بار ضربان قلبم بی دلیل تا 180 رسید که رفتم اورژانش و با تزریق دارو اومد پایین …حالا میگم اگه این اتفاق تو هواپیما بیفته من چه کنم چون به قدری بالا میره که باید حتما برم اورژانس…البته این اتفاق در طی 4 سال فقط 3 با افتاده ولی من بازم میترسم ….میگم نکنه تو پرواز تپش بگیرم بمیرم…….من چیکار کنم لطفا یه راهکاری بهم نشون بدید…ممنونم

  515. فرها نوشته است:

    بهترین کار مراجعه به یک روانپزشکه که بهترین راهکارو در اختیارتون قرار میده این حالات نشات میگیره از اضطراب داروهایی بسیاری هستن که که خیلی خوب جواب میده جایه نگرانی نیست

  516. مانیا تسلیمی نوشته است:

    سلام دوستان ترو خدا راهنماییم کنید . دیگه خسته شدم از کابوسای مرگ, من تو زندگیم سختی زیاد کشیدم از بس کابوسای تاریک یا مرده هامونو دیدم یا تو خواب هی میگن تا این روز فرصت داری دیوونه شدم بعد فوت مادر بزرگم تو مهر بدترم شدم . بابا خستم شد آرزو دارم بزرگ شم ازدواج کنم بچه دار شم آخه چطور بخدا بگم بابا بعد مرگ من مادرم تنها ست فقط منو داره تو این دنیا …. از 45 کیلو شدم 41 از جوونی تفریحام افتادم هرکی مثل منه بهم ایمیل بزنه … .
    arara.kimii@gmail.com

  517. ثریا نوشته است:

    سلام دوستان عزیز
    من مشکلی دارم که نمیدانم چطور بگویم، خواهر من با کسی که عاشقش بود به تازگی ازدواج کرده و به گفته خواهرم همسرش خیلی حساس هست و از هر حرفی جنبه منفی آنرا برداشت میکنه، سر این مسئله خواهرم به شدت استرسی شده که مبادا درگیری پیش بیاد و یک عالمه افکار منفی به ذهنش هجوم می آورد بطوریکه هرروز گریه میکند، و درد و دل خواهرم با من، باعث استرس و دلهره عجیبی در من میشود . لطفا یک راهکار و راهنمایی به من نشان دهید. مرسی.

  518. ناصر نوشته است:

    سلام دوستان گلم منم دچاراین بیماری هستم ولی به راحتی کنترل میکنم چون اطلاعات بسیارزیادی دراین زمینه دارم خواهشی که دارم دارو نخورین اصلا چون عوارض جانبی بسیار زیادی دربرداره هرکمکی خواستین درخدمت شما هستم ایمیل بزنید ۲۴ ساعته آنلاین هستم وازهیچ کمکی دریغ نمیکنم به امیدروزی که هیچ انسانی روی زمین به این بیماری دچارنشه خداوندسلامتی بده انشاالله

  519. ناصرقاسمی نوشته است:

    سلام دوستان گلم منم دچاراین بیماری هستم ولی به راحتی کنترل میکنم چون اطلاعات بسیارزیادی دراین زمینه دارم خواهشی که دارم دارو نخورین اصلا چون عوارض جانبی بسیار زیادی دربرداره هرکمکی خواستین درخدمت شما هستم ایمیل بزنید ۲۴ ساعته آنلاین هستم وازهیچ کمکی دریغ نمیکنم به امیدروزی که هیچ انسانی روی زمین به این بیماری دچارنشه خداوندسلامتی بده انشااللهnima_nimayi2002@yahoo آدرس ایمیل من هستش

  520. نازگل نوشته است:

    سلام دوستان
    من یک مشکلی دارم که چند ساله نتوانستم حلش کنم من خیلی ترسو هستم نمیتونم تنها باشم همیشه فکرمیکنم یکی کنارم هست فکرمیکنم الان یه موجود ترسناک جلوم ظاهر میشه به خاطر این فکر وخیالات شبها از ترس خوابم نمیبره اونقد میترسم که کل بدنم درد میگیره ونفس کم میارم تپش قلبم زیاد میشه و شروع میکنم لرزیدن و از هوش میرم .خواهش میکنم یک راهکاری نشانم بدهید؟

  521. ناصر نوشته است:

    سلام نازگل خانم ترس شما ریشه درگذشته شما داره مربوط به الان نمیشه اگر دوست داشتین کمکتون کنم آدرس ایمیل ام هست درخدمت شماهستم خواهرم

  522. مانیا تسلیمی نوشته است:

    مشکل تو که از مال من بهتره =( من همش فکر میکنم سرطان دارم از اشتها افتادم یه طرف مرگ یه طرف بیماری

  523. حامد راد نوشته است:

    سلام منم چند ماه پیش دچار حملات پنیک شدم هر سری این حملات به یه شکل مثل دیو میومد سراغم ، یه بار بصورت تپش قلب و تهوع ، یه بار بیقراری ، یه بار خفگی احساس میکردم یه چیزی تو گلومه و الانه که خفه بشم ، و یه بار هم احساس کردم دارم دیوونه میشم ، رفتم آزمایش کلی دادم گفتن هیچچیت نیست و بعد رفتم پیش روانپزشک که بهم آلپرازولام و سیتالوپرام داد که دمش گرم واقعاً طبق دستور پزشک صرف کردم و الان تقریباً میتونم بگم که خوب شدم ، بعد یه مدت افسردگی اومد سراغم ، دوباره رفتم پیش پزشکم که گفت معمولاً 80 درصد کسانی که دچار اضطراب میشن افسردگی هم دارن ، که اونم یه قرص بهم داد ظرف یکماه خوب شدم . توصیه ی من به دوستان اینه که اگه دچار چنین بیماری شدید به یک روانپزشک خوب مراجعه کنید و طبق دستور پزشک برید جلو و قرصها رو سرخود قطع نکنید . و بعد اینکه حتماً در طول روز خودتونو سرگرم کنید ، فیلم و سریال های باحال ببینید خیلی تاثیر داره ، ورزش کنید ، با بچه ها برید بیرون ، یه رابطه ی عاطفی برقرار کنید ، خلاصه هیچوقت بیکار نباشد و اینکه درطول روز به هر بهانه ای شده بزنید بیرون و یا اگه تو خونه هم هستید دست به یه کاری بزنید و اینقدر خودتونو خسته کنید که وقتی شب میرید تو تختتون زودی خوابتون ببره و بیخواب نشید چون اگه موقع خواب بیخوابی بگیرید کلی افکار منفی میاد سراغتون .
    و اینکه خدا رو فراموش نکنید و بدونید که این خدا انسان رو اونقدر قدرتمند آفریده که انسان میتونه همه کاری رو انجام بده فقط کافی باور کنی که هیچ چیزی واسه تو مهم نیست و بزرگ نیست و تو از همه چیز بزرگتری و قوی تری چون خدا باهاته .

  524. ماريا نوشته است:

    سلام اقا حامد منم مشكل شما رو دارم ميخواستم بدونم اين قرصها رو به چه صورت مصرف مي كرديد كه حالا خدا رو شكر خوب شديد ممنون ميشم

  525. مانیا تسلیمی نوشته است:

    دوستای گلم من فقط 20سالمه همه میگن مشکلاتت بخاطر روحی نه جسمی اما من شک دارم مشکلات روحی بتونه باعث تکرر ادرار یا لاغری شدید طوری که میتونم اسکلیت بدنمو بشمارم یا پا درد و حالت تهوه هر دفعه یک جا از بدنم درده حالا هم که گلوم درده تموم اطراف گلوم درده . باور کنید من تو سال 91 و 92 آزمایش پلاکت خون دادم چون فکر میکردم سرطان خون دارم امسال 6 بار سونو از کلیه و مثانه دادم چون فکر میکردم سرطان مثانه یا کلیه دارم ووووو …. الانم که فکر میکنم سرطان مری دارم زده به گلوم :(((((( بخدا عقل از دست دادم :((((((((((((((((

    Arara.kimii@gmail.com

  526. فرهاد نوشته است:

    عزیز همه اینا ناشی میشه از وسواس فکری که مراجعه به یک روانپزشک از شره این افکاره تکرار شونده راحت میشی ، مسایل روحی روانی حتی عصبی میتونه تکرر ادرار و کاهش وزنه شدید با خودش به همراه داشته باشه،

  527. مانیا تسلیمی نوشته است:

    جناب آقای فرهاد من نمیدونم رابطه ی گلوم با این استرس چیه من همش اطراف گلوم درده رفتم دکتر حلق و بینی اونام نمیدونن . دیوونه شدم نمی تونم آب بخورم همش اذیتم =(((( بخدا همش فکر اینکه سرطان حلق دارم یا زبان یا دهان یا مری داره دیوونم میکنه خب عزیز بنده دکترای تو شهر آبادان بخوبی تهران نیستن اینم داره دیوونم میکنه . :((((((((((((((((((((

  528. بانو نوشته است:

    سلام من فک میکردم فقط خودم اینجوریم من الان 21سالمه از بچگی یکیو می خواستم که خونوادم مخالفت کردن الان نزدیک ده سال د ورازچشم خونوادهامون باهم حرف میزنیم ولی من خیلی افسرده شدم می ترسم هرلحظه که برام نمیزنگه فک میکنم تصادف کرده یا مریض شده یا اتفاقی براخونوادش افتاده من ازهمه چی وحشت دارم هرشب خواب میبینم شبا بخاطر یه صدا تپش قلب میگیرم بعضی موقع خواستم این رابطه روتموم کنم ولی خیلی دوسش دارم نمی تونم همش فک میکنم اگه ولش کنم بهش خیانت کردم یه هفته دیگه امتحانام شروع میشه باید برم خوابگاه خیلی استرس دارم به خودشم میگم اینجوریم میگه به خودت طلقین نکن فک میکنم اگه باهاش ازدواج کنم یکیمون میمیره بدبخت میشم یا مثلا نمی خوام کسی بیاد دنبالم دانشگاه فک میکنم توراه تصادف میکنه این ایمیلمه اگه مطلبی یا درمانی هست برام ایمیل کنید یا چیزی بگین که به این دنیا امیدوارشم کاش میمردم اینقدعذاب نمی کشیدم
    piyadero_2071@yahoo.com

  529. حامد راد نوشته است:

    سلام بانو جان میتونم بهت بگم که اگه صبور باشی همه چی درست میشه ، مرور زمان همه چیو حل میکنه . این حالتهایی که میگی به خاطر عشقی هست که تو وجودت حس میکنی و اقتضای این سن و سالته اگه سنت بالاتر بره مطمئن باش که دیگه از این مشکلات نداری و اونوقت خیلی منطقی تر فکر میکنی و زندگی میکنی . و اینم بدون اگه این عشقتو از دست بدی دنیا تموم نمیشه و آب از آب هم تکون نمیخوره و بعداً یکی بهتر از این رو پیدا میکنی و عشق واقعی را درک میکنی ، عشق الانت فقط از روی احساساته ولی عشق واقعی هم از روی احساسه و هم از روی عقل . صبور باش و دیدگاه خودت رو نسبت به زندگی بزرگ تر کن تا از این محدودیت و رنج خلاص شی .

  530. بانو نوشته است:

    بعد چن سال الان دوباره اتفاقی این مطلبی رو که دوسال پیش گذاشتم دیدم من به عشقم نرسیدم ی اتفاقایی افتاد و بازی سرنوست باعث شد با یکی دیگه ازدواج کنم تورو خدا اگه عاشقین هیچ وقت ازدواج نکنین خیلی سخته تو خوش باشی ولی عشقت توعذاب باشه دلم براش خیلی تنگ شده از زندگی سیرم اگه این دنیا اگه این سرنوشت ادم بمیره خیلی بهتره الان دونفرو بدبخت کردم یکی نامزدمو یکی هم آرش.جام تو جهنمه .ارزومه ی باردیگه ببینمش ولی حتی وقتی به خوابمم میاد روشوازمن برمیگردونه خدا قسمت هیشکی نکنه خیلی سخته نتونی گریه کنی چون وقتی ازت میپرسن دلیل گریت چیه چی بگم بگم دلم برای کسی که ی زمانی زندگیم بود تنگیده خدا کمک کنه من این زندگی رو نمی خوام اگه دارم زندگی میکنم بخاطر نامزده تقصیراون بیچاره چیه

  531. طاها نوشته است:

    سلام من دختری 23 ساله هستم. مدت 10 ماه وقت گذاشتم تا یک خواستگارم رو که البته در نگاه اول خیلی علاقه مندش هم شدم بشناسم. تو این ده ماه بار ها به این نتسجه رسیدم که احتمال داشتن زندگی شاد و بی جنجال برای ما کم هست. ایشون خیلی از معیار های من رو نداشتن اما چون خیلی بهم خوبی می کردن و اخلاق خوبی داشتن, چون من هم از خانواده دور بودم و البته چون خانواده شون خیلی ادم های خوبی بودن باعث نتونم رابطه رو تموم کنم. من واقعا توان جواب گفتن به اون همه محبت خواستگارم رو نداشتم , یعنی اصلا بلد نبودم چیکار کنم و این باعث شد که اون به این که من هم دوستشون دارم شک کنند. من با همه دودلی ای که داشتم با ازدواج موافقت کردم و تا نزدیک عقد هم پیشرفتیم که یه دفعه من مثل ادم مار گزیده ترس افتاد به جونم. تصمیم گرفتم دوباره فکر کنم و از خانواده ایشون یه هفته وقت خواستم تا برم پیش روانشناس. اما اونا قبول نکردن و گفتن ما ابرو داریم و … من هم از فرط ترس و ناراحتی موضوع رو به خانواده خودم گفتم تا اینکه خواهرم از خارج به خود خواستگارم زنگ زد و گفت جواب ما منفی هست. تو همین مدت احساس می کردم مثل یه مشت کاه می مونم که با هر بادی به طرفی میره. و در نهایت اتفاقی افتاد که نباید می افتاد. یه دل شکست یه خانواده رو نا امید کردم. خودم جتی به خودم شک دارم الان. خیلی سر در گم هستم و خیلی هم دلم تنگ میشه براش, تلاش کردم باهاش تماس بگیرم ولی جواب نداد. من واقعا نمی خواستم اینطوری بشه. نمی دونم خیلی غصه می خورم. مدام یادم میاد که چه کار احمقانه ای کردم و قلبم درد میگیره. حالت تهوع پیدا میکنم. کاش می دونستم درمانم چیه!

  532. مانیا نوشته است:

    عزیزم من خیلی کوچکتر از اونیم که راهنمایت کنم . عزیزم خودت میگی اگه باهاش ازدواج میکردم احتمال زندگی شاد و موفق وجود نداشت . حوب عزیزم ازدواج امری الکی نیست که بخاطر محبت کردن بری زیر یک سقف . مادر منم بخاطر محبت های پدرم ازدواج کرد با اینکه میدونست هیچ یک از معیاراشون یکی نیست آخرش طلاق گرفت آینده منم خراب شد . عزیزم بهترین کار ممکن کردی برای از بین بردن وسواسات روانشناس برو کی گفت بی آبرویی میاره اتفاقا نیازه برای همه ……

  533. طاها نوشته است:

    ممنون از این که وقت گذاشتین. راستش من از کارای بچه گانه ای که ایشون می کردن خیلی ناراحت میشدم. مثلا من رو امتحان می کردن با حرفای عجیبی که میزدن. بعد که من عصبانی میشدم میگفتن که شوخی بوده یا امتحان بوده. طوری که من دیگه تشخیص نمی دادم دارم امتحان میشم یا نه!؟. خیلی برام وقت گذاشتن و همه شروط من رو قبول کردن برای ازدواج. مثلا شهر زندگی نوع زندگی ادامه تحصیل یا حتی نوع شغل. اما من دودل بودم همچنان. خیلی دل تنگ حرفاش و کاراش میشم. اما من توقع نداشتم وقتی یه نه جدی شنید برای بازگشت هیچ تلاشی نکنه و جدی تر از من حتی قضیه رو تموم کنه. شایدم حق داره. شاید عشقش به من تبدیل به نفرت شده و فکر می کنه سر کار بوده. می ترسم که نکنه من پشت پا به بختم زدم. شایدم قسمتم نبوده که دم اخری یهو دودل شدم و همه چی سر لجبازی تموم شد. من لج کردم گفتم وقت می خوام اونا هم گفتن وقت نمی دیم من هم کوتاه نیومدم بعد همه چی تموم. خیلی مسخره تموم شد. دلم به همین خاطر میسوزه. لااقل یه دلیل مهمی می بود.کاشکی.

  534. مانیا نوشته است:

    عزیزم خدا خیلی دوست داشت که رابطتونو بهم زد اینجور که تو میگی ازش بدرد ازدواج نمی خورد فردا روز ممکن بود حتی رفتارش بدتر بشه . خداوند خودش میدونه بهترینشون مطمئن باش بهت میده اینا شعار نیستا جدی میگم من با چشم خودم به این حقیقت رسیدن من رفته بودم زیارت حضرت معصومه تو هتل یه پسری ازم خوشش اومد بهم شمارشو داد گفت برای امر خیره منم دیدم از این افراد مومن و با خداست قبول کردم آشنا شیم نکشید خیلی دعا دعا کردم که خدا منو بهش برسون اومدیم خونه پسره مسیج داد نمی خوامت . منم گریه گفتم خدایا چرا گوش ندادی به حرفم یه هفته نشد فهمیدم چشمش به من نبود میخواسته شماره به زنداییم بده فهمیده بود زنداییم شوهرش مرده . چون زنداییم خیلی خوشگله و زیاد حجابی نیست . برعکس من که سنگینم . متوجه شدم زنداییم باهاشه 🙁 … عزیزم خدا خودش میدونه چه کسیو نصیب کنه ….

  535. طاها نوشته است:

    ممنون هستم مانیا جان!
    راستش کمی خود درگیری پیدا کردم. گاهی شادم گاهی ناراحتم. ولی دارم سعی می کنم با خودم کنار بیام. احساس گناه اذیتم می کنه. بیشتر خودم رو مقصر میمدونم. این حرفا رو که میزنم بعد نگاهم به مشکل باز تر میشه و کمکم می کنه که بهتر فکر کنم. از خدا می خوام زودتر خوب شم و بتونم کاهش وزن شدیدی رو که پیدا کردم جبران کنم. ضعف جسمی ام خیلی تابلو هست. روی اعتماد به نفسم هم تاثیر گذاشته.

  536. مانیا نوشته است:

    طاها جان فکر نکنم کم وزنی شما و وسواس فکریتون به اندازه من باشه من 20 سالمه 41 کیلومه ! لاغریم اونقدر زیاده که خداوکیلی میتونم اسکلیت بدنمو لمس کنم یا بشمارم . من هرجاییم درد میگیره فکر میکنم سرطانه تاحالا بیش از 20 بار سونو چندین بار ام آر آی 13 بار آزمایش خون دادم از سال 90 تا الان ولی 93 بدترم شدم الان گلوم درده یکم صدام خش گرفته الان تو فکرمه سرطان هنجره دارم یا گلو یا دهان نمیدونم کلا زده به سرم که باید عکس بگیرم

  537. دلشیفته نوشته است:

    سلام بچه ها من از بچگی استرس ش.دید و ترس و اظطراب داشتم علتش این بود که پدرم به شدت عصبی و ناارام هست و این جو متشنج در زندگی خانوادگی از بچگی منرو مبتلا به دلهره ترس و نگرانی هیستری و حملات پانیک کرد…االان سی و هشت سالمه و متاهلم همسرم مرد خوبیه ولی متاسفانه بخاطر مشکلات اضطرابم خانواده همسرم به شدت من رو مورد توهین و ازار قرار دادن..در حالیکه همواره در برابرشون سکوت داشتم و حتی دنبال جدا کردن من از همسر و ف.رزندم بودن …در نهایت از خدا صبر خواستم و داروی اسنترا با دوز صد و ایمی پرامین و کلودیاز پوکساید به مدت چهارسال مصرف کردم و سعی کردن با ارام کردن خودم تا حدی از طریق دارو ذهن و افمارم رو که باعث این مشکلات بود بکنم و بخطر عشق. به همسرم و فرزندم تا حد زیادی بهتر بشم…بچه ها باید خودمون را از این وضع رها کنیم واگرنه یک بازنده میشیم و در این اجتماع بیرحم انسانهای فرصت طلب با دیدن یک ادم رنجور و ضعیف اون رو بیشتر میشکننش

  538. حمید نوشته است:

    سلام دوستان منم تجربه این بیماری رو داشتم ولی باهاش کنار اومدم فقط 2 ماه دارو مصرف کردم بعدش خود درمانی کردم الان کاملا راحتم و هیچ اثری از اون حملات نیست فقط یکم اعتماد به نفس میخواد تا بری به جنگش.باور کنید!!! دوستان اینو بگم منم فکر میکردم تا ابد پنیک دارم ولی کاملا از اون رها شدم. خیلی بده نصیب دشمن ادم هم نشه! <بچه ها اعتماد به نفس پیدا کنین تمومه که اونم راه داره

  539. فرینا نوشته است:

    خدایا به خداوندی خودت دیگه خسته شدم من از سال 76 تا حالا دچار استرس و حملات پانیک هستم هر راهی را برای درمان امتحان کرده ام متاسفانه بعد از 17 سال هنوز خوب نشده ام از مسافرت،شرکت در مجالس ختم، رفتن به خارج از شهر و مکانهایی که احساس کنم به دور از مراکز درمانی است هواپیما و … وحشت دارم دیگه خستم از این زندگی نکبتی تورا به خدا هر کس از شر این بیماری لعنتی نجات پیدا کرده منو راهنمایی کنه تا یک همر خودم و خانواده ام دعای خیرش کنیم.

  540. حمید نوشته است:

    سلام فرینا میدونم واقعا زجر آوره.به نظر من علت پیش اومدن این بیماری فقط و فقط از سبک زندگی اشتباه بوجود میاد.نتیجش این می شه که خودت از دست خودت راضی نیستی این میشه که همش دچار استرس درونی هستی.باید یکی باشه که واقعا برات دو سه ماه وقت بذاره حسابی.یکم سطح ارزوهاتو پایین تر بیار.سعی کن بلند پرواز نباشی.من خودم بشدت دچار این مشکل بودم ولی خدارو شکر خیلی وقته ازش راحت شدم.شاید ماهها یادم بره که پنیک داشتم/اکه که وضعیت مالیت خوبه این کار راحتر میشه چون دستت باز تره.باور کن فرینا کاری نداره فقط و فقط کافیه با خودت مهربونتر باشیو به خودت توجه کنی.به این ادرس ایمیل بزن تا واضحتر راهنماییت کنم ha.valikhan@yahoo.com

  541. لیلا نوشته است:

    سلام به همگی تو رو خدا کمکم کنین حالم خیلی بده من ترس از بیماری دارم و همین پنیک بهم میده بعد یه اتفاقی اینطوری شدم و الان سیتولوپرام میخورم میخوام ببینم نبض زدن و تیک زدن دست و پا و پهلو جاهای دیگه طبیعیه ؟شمام واستون پیش اومده تو حالت بیداری بازوتون یا پشت ساق پاتون نبض بزنه؟

  542. مانیا نوشته است:

    لیلا جان منم دقیقا مثل توام تیک زدن دست و پا که طبیعیه نگران نباش اما اگه میخوای خیالت راحت شه یه دکتر برو 🙁 تازشم حالت که بدتر من نیست من یه طرف به بیماری فکر میکردم مخصوصا سرطان یه طرف به مرگ الانم از ذیشب تا الان نتونستم بخوابم من میشه عادت دارم تا 5 صبح بیدارم از طرف دیگه از 5 میخوابم تا 4 ظهر ولی از دیشب که بازی فوتبال دیدم مجری گفت یه نفر دو روز بخاطر فوتبال بیدار بود مرد از دیشب خوابم بهم ریخت تا صبح که بیدار بودم بزور چشممو میبستم تا خوابم میگرفت یهو تپش قلب میگرفتم از ساعت 12 ظهر تا 1 خوابیدم بیدار شدم دوباره بزور به خودم فشار اوردم تا 2 خوابیدم بعد دوباره بزور به خودم فشار اوردم تا 3 بعد بیدار بودم تا 5/30 بعد تا 6 یه ذره خوابیدم بعد 6/30 تا 7/39 یه ذره دیگه خوابیدم . 🙁 الانم میترسم دیگه خوابم نیاد یا بمیرم :(((((((((((((((((( Arara.kimii@gmail.com

  543. لیلا نوشته است:

    مانیای عزیز من تجربه بیخوابی داشتم همش از اضطرابه ولی بهت بگم اگه بری ورزش خیلی راحت خوابت میبره و اینکه این بیخوابی یه دوره ای داره منم دقیقا یک هفته یهو ساعت پنج بیدار میشدم دیگه تا هفت خوابم نمیبرد میرفتم میومدم از سر کار خسته بودم ولی بازم میخوابیدم هوشیار بودم ولی هم با قرصی که دکتر بهم داد هم بیشترش بخاطر ورزش مشکل بیخوابیم حل شدش

  544. فرهاد نوشته است:

    به این تیک ها میگن تیکه عصبی ، اگر پانیک رو پزشکت تشخیص داده که جایه نگرانی نیست که با دارو راهکارهایی که میگه راحت قابله کنترل ودرمانه ، البته به شرطی که درمانو کامل کنیین و تا زمانی که پزشک صلاح میدونه به درمان بپردازین در کل همه اینها قابله رفعه مسله حادی نیست که جایه نگرانی باشه

  545. حمید نوشته است:

    مانیا من پیاده روی رو پیشنهاد میکنم اکه حسابی خسته بشی به راحتی میخوابی به همین راحتی که گفتم

  546. لیلا نوشته است:

    انقدر تو این مدت چهار ماهه اذیت شدم که بهش فکر میکنم به حال خودم گریه میکنم نمیدونم چرا انقدر روحیم ضعیفه دکتر بهم گفت اینترنت نرو میری مطالب پزشکی میخونی به خودت میگیری چهار ماه دیگه عروسیمه حوصله هیچ کاری ندارم نه برم خرید نه چیز دیگه همش از فروردین شروع شد که نمتونستم غذا بخورم انگار راه گلوم بسته شده بود خیلی ترسیدم هی رفتم دکتر بعد یه مدت خودش خوب شد بعد یه مدت گز گز پراکنده داشتم رفتم اینترنت سرچ کردم گفتم نکنه ام اس دارم رفتم ام آر آی دادم اون روز که ام آرآی دادم تا نتیجش بیاد سکته کردم انقدر گریه کردم که حد نداشت بعد یه مدت به خودم اومدم گفتم چیزی نیست فکرته ذهنته رفتم یوگا گفتم بادا باد یه مدت خوب بودم تا این تیک عصبی شروع شد اول مهم نبود بعد دیدم طول کشید باز رفتم سرچ کردم اندفعه رسیدم به آی ال اس گفتم صد رحمت به ام اس این یکی که میزنه میکشه نهایت پنج سال خلاصه هیچی دوباره اضطرابم زده بالا حالم بده پشت پاهام گرفته و تیک هام تموم نمشه نمدونم کسی اینجوری شده ممکنه بخاطر حرکات کششی باشه خیلی حالم بده اونقدر که میخوام فقط بخوابم سر کار نرم اینارو به روانپزشکمم گفتم میگه فکر نباید بکنی نباید بترسی آخه چجورییی من نمدونم چرا تا یه چیزیم میشه به بدترین بیماری فکر میکنم فکر نمیکنم هیچکی مث من انقدر حس بیچارگی کنه بعضی وقتا انقدر میترسم که یهمو میگم کاش میمردم جای اینهمه فکر و خیال نکنه خل شم قبلا اینجور نبودم قبل این فروردین ماه لعنتی :(((((((

  547. زشک نوشته است:

    از همسرت کمک بخواه، سلامتیت از جشن و اینا که مهم تر هست، چیزا رو با هم نمی شه حل کرد همه رو، یکی یکی شروع کن، خودت و خونوادت فقط می تونین حالت رو خوب کنبن، مشکلت رو در میون بزار با اونا، قطعا کمکت می کنن.
    من تو یک شهر دیگه دانشجو بودم و این اتفاقا برام افتاد هیچ کسی رو هم نداشتم….

  548. فاطمه نوشته است:

    سلام به همه عزيزان مراجعه به پزشك براي شروع بهترين چاره هست من با كمك دوستان تونستم به دكتر مراجعه كنم الآن وضعيتم خيلي بهتر از قبل هست تؤكل به خدا همگي خوب خاهيم شد انشالا

  549. حمید نوشته است:

    منم با قاطمه کاملا موافقم رفتن به دکتر مثل استارت ماشینه برای شروع باید رفت دکتر.از اون به بعد با کمی بهبودی باید رفت سراغ پیاده روی و ورزش.عزیزان ایشال … همگی خوب بشین

  550. حمید نوشته است:

    از شما اقای پور علی صمیمانه تشکر می کنم که این سایت را راه اندازی کردین.خسته نباشین کمک بزرگی به همه دوستان کردین

  551. حسین.ق نوشته است:

    با سلام
    پسری 18 ساله هستم
    مشکلی دارم که حدود 4 سال هست همراه منه و واقعا دوس ندارم اینطوری باشم و میخوام هر چی زودتر حلش کنم
    تو جمع های شلوغ یا جلوی بعضی افراد استرس شدید منو میگیره و احساس میکنم همه داره منو نگاه میکنن و نمیدونم چیکار کنم و از درون احساس آتیش گرفتن میگیرم و داغون میشم
    زمانی که تنهام آرامش دارم اما این مسئله بیشتر در جاهای روشن هست
    مثلا زمانی شبه من بیشتر راحت هستم ولی جایی که نور هست و روشنایی تمرکزم بهم میریزه
    از لحاظ تیپ و همه چی هم خوبم خداروشکر
    تو رو خدا راهنماییم کنید 🙁 هی میام رو اعتماد به نفسم کار میکنم این موضوعات کاری میکنه از زندگی خسته شم این استرس ها و عرق زدن و احساس های بد در درونم .

  552. مژده نوشته است:

    سلام ، من سال 83 بود که داشتم تلویزیون نگاه میکردم یکدفعه انگار مغزم داشت منفجر میشد با جیغ و داد از جام بلند شدم دور حال میدویدم هی میگفتم دارم میمیرم تا اینکه رفتم اورژانس آرام بخش بهم زدن خوب شدم این موضوع همون موقع تموم شد تا دوباره سال 85 تازه ازدواج کرده بودم شوهرم تو دوره نامزدی بهم سر میزد چون تبریزی بود من یزد بودم یه بار که خواست بیاد من چون نزدیک عادتم بود قرص جلوگیری خوردم همون شد بلای جونم تا 1 هفته فقط استفراغ میکردم تا اینکه دوباره حمله اضطرابی شروع شد و من بیقرار میشدم نمیتونستم 1 دقیقه تو جام بشینم هی از این دکتر به اون دکتر میرفتم و چون معدمو بهم ریخته بود فکر میکردم به خاطر معدمه من اونجوری بودم یه 1 سالی سرگردون بودم تا یه نفر بهم گفت این مال اعصابه تو افسردگی داری برو روانپزشک ، دکتر که رفتم اون بهم فلوکستین داد همون یه روز که خوردم بهم نساخت قطعش کردم دیگه نخوردم تا اینکه یکدفعه حالتهام قطع شد و خوب شدم بعد مثلا سرما مخوردم یا عادت میشدم باز بر میگشت خلاصه تا الان 5 6 تا روانپزشک عوض کردم و تا الان سالی یکی دوبار این حالتها رو دارم البته به طور مزمن همیشه فکر میکنم چیزی تو گلوم گیر کرده بهم فشار میاره ، ولی از وقتی این سایتو دیدم که من تنها نیستم خیلی بهتر شدم خواستم از دوران تلخ خودمو بهتون بگم البته الان آسنترا میخورم با پراپنانول ، ولی از تجربیات دوستان خیلی دارم استفاده میکنم و به زندگی امیدوارتر شدم…..

  553. عطیه نوشته است:

    با عرض سلام وخسته نباشید.مدت 3 سال است به استرس و اضطراب شدیدی دچار میشوم،مخصوصا موقع خوابیدن چه روز و چه شب،به طوریکه عرق زیاد میکنم و ترس شدیدی مرا فرا میگیرد اصلا ارام و قرار ندارم و به دکترهای زیادی هم مراجعه کردم اما این ترس و اضطراب از من بیرون نرفته،دنیای قشنگی هم ندارم لطفا در ایمیل خصوصی ام یک راه حل برای برطرف کردن مشکلم بدهید.سپاسگزارم

  554. عطیه نوشته است:

    راستی دوستان این هم ایمیلم خوشحالم میکنید اگر نظرات و راه حل هاتون هم بهم پیشنهاد بدید.من بی صبرانه منتظرم خواهش میکنم.
    Atiyehvahidi@gmail.com

  555. نیما نوشته است:

    سلام به همه دوستان
    من یه زمانی ورزشکار بودم
    یه ورزشکار حرفه ای روزی هفت هشت ساعت ورزش میکردم اونم نفر اول بودم
    فکر نمیکنم هیچکدوم از شما یک دهم منم از زندگی لذت برده باشید
    اصلا نمیدونستم استرس افسردگی چیه
    زندگی من پر از شادی و نشاط بود آخرش عشقوحال
    ولی یهو همشو از دست دادم همه رفیقام هم از دستدادم کم کم اعتماد به نفس رو هم از دست دادم
    افسرده شدم
    استرس پیدا کردم
    منی که همیشه ده نفر دورو برم بودن چند ماه تو خونه تنها میگذروندم
    به خدا بچه ها یه زمانی همه آرزوشون بود جای من باشن
    بعضی وقتا خیلی دلم برا خودم میسوزه
    دوستان من تو این مدت دکتر رفتم وهزار تا روش هیچکدوم فایده نداشت تازه بدتر هم شد
    یه توصیه دارم برا همتون ورزش کردن نمیگم کامل درمانتون میکنه ولی خیلی تاثیر داره مخصوصا اگه یه ورزش رو حرفه ای ادامه بدید
    زندگی هم زیاد جدی نگیرید هیشکی از توش زنده بیرون نمیره

  556. حامد راد نوشته است:

    با سلام
    دوستان دیشب دوباره یه تجربه ی عجیب داشتم که فکر کنم همون اضطراب بود ، هرکاری می کردم خوابم نمی برد و کلی افکار مزاحم میومد تو ذهنم و نمیزاشت راحت بخوابم ، امروز رفتم پیش دکترم اون گفت که همه چیز با قرص و دارو حل نمیشه باید رفتار درمانی کنی و روش زندگیتو عوض کنی ، باید صبح زود بیدار شی و ورزش کنی و بعداظهرها هم نخوابی و تا میتونی خودتو خسته کنی در اینصورت است که شب میتونی راحت بخوابی ، اگه روز زیاد بخوابی یا خسته نشی شب نمیتونی بخوابی و همین بیخوابی باعث میشه افکار مزاحم و بیخود بیاد تو ذهنت و بعد اضطراب بگیری .
    درکل حالت بدی بود ولی خب دیگه زندگی همینه دیگه مجموعه ای از لذت و درد .

  557. مانیا نوشته است:

    بخدا دارم دیوونه میشم همش یه جا از بدنم درد میکنه کفه پام داغه شب که می خوام بخوابم با سختی می خوابم یا از خواب میپرم با کابوس یا وقتی به خواب میرم سرم سبک میشه تنم سرد میشه حالت مصمومیت بهم دست میده بدنم داغ میشه خدا شاهده لاغر شدم طوری که اسکلیت بدنمو میتونم به راحتی بشمارم. دکترم نرفتم چون دارو ها خیلی عوارض داره 🙁 تموم انرژیمو از دست دادم یه لحظه از جام پا میشم دوباره دراز میکشم حال حرف زدن ندارمشدیدا اعصبیم سرعت راه رفتنم کم شده زود اضطراب میاد سراغم همش به بیماری های بد فکر میکنم امید ندارم خود کم بینی دارم از خودم بدم میاد دوستدارم زندگی کنم اما همش میگم من عمر نمیکنم کم اشتها تر شدم وزنم کمه نسبت به سنم که 20 سالمه وزنم فقط 41یا 42 🙁 کسی مثل من هست 🙁

    الانم که دوباره کم خوابی بهم دست داده . همش عرق میکنم شبا حتما باید برم دستشووییی 🙁 اشتهام کم شده شبا عرق سرد میکنم ولی کف پاهام داغه و پوست پوستی شده این علائمم که الان دارم و شدیده اصلا روانشناس نرفتم چون اعتقادی بهشون ندارم با قرصا فقط آدما عذاب میدن
    1. نداشتن انرژی یا کاهش آن برای انجام کار حتی نداشتن توان برای بیرون آمدن از رختخواب

    2. کاهش اشتها و گاه تحمل درد گرسنگی و کاهش وزن
    3. مشکلات خواب( کم خوابی، بی نظمی، در خواب(

    4. غم و اندوه شدید

    5. عدم تمایل به کارهای عادی (حمام رفتن، مدرسه رفتن، میهمانی رفتن)

    6. احساس ناتوانی و درماندگی در همه ی کارها و داشتن فعالیتهای بی فایده و منفی نگری

    7. یاس و نا امیدی

    8. افت فعالیتهای ذهنی (استدلال های نادرست و استنباط های غلط(

    9. حرکت ذهن در جهت منفی (در تولد هر کس مرگ او را می بیند در ازدواج ها به طلاق می اندیشد(

    10. سخن گفتن و صحبت کردن برای او مشکل می شود و آرام و آهسته حرف می زند گویی توان سخن گفتن ندارد

    11. تغذیه مراقبت از خود
    12. اضطراب و نگرانی نسبت به هر چیز
    13. دردهای فیزیکی و روان تنی (سر درد، دست درد، آسم، درد قفسه سینه – پا درد – ضعف پا و دست )

    14. خستگی همیشگی جسمی و کوفتگی دائمی
    15. پرخاشگری و خشمگینی و عصبانیت
    16. گوشه گیری و انزوا و محدودیت در ارتباط با دیگران و پناه بردن به اتاق خویش

    🙁

    الانم که جدیدا پلک چشم سمت راستم موقع باز شدن سنگینه باید با دست چشمو بعد خواب باز کنم تا چند دقیقه که بهتر بشه 🙁 یعنی اینا همش علائم افسردگی هستن 🙁 😐
    سرعت حرکتم کندتر شده خوابم در 24 ساعت یک روز تنها شاید 3-6 ساعت باشه 🙁
    هرکی مشکل منو داره ایمیل کنه 🙁

    من تمام علائم اونم به شدت بالا دارم ترو خدا هرکی راهنمایی درستی داره بگه و برام ایمیل کنه
    Arara.kimii@gmail.com

  558. رضا نوشته است:

    سلام مانیا جان من یه معلمم این ایمیلمه فک کنم بتونم کمکت کنم چون مواردی رو تجربه کردم از دانش اموزام rezaireza22@yahoo.com

  559. مخالف قرص نوشته است:

    سلام
    شما مشکل روحی نداری تغذیه ات غلطه به سایت های مزاج شناسی مراجعه کن و ببین چه مزاجی داری .

  560. حامد راد نوشته است:

    سلام
    مانیا جان عزیزم با این علائمی که گفتی فکر کنم دچار اضطراب و افسردگی باشی یعنی بیشتر علائم افسردگی داری ، من خودم دچار اضطراب و افسردگی بودم رفتم پیش روانپزشک و الان خیلی بهتر شدم ، به نظر من حتماً باید بری پیش یه روانپزشک خوب تا درمانت کنه و از عوارض داروها هم نترس چون بالاخره هرچی باشه از وضع فعلی تو که بدتر نمیشه .

  561. طاها نوشته است:

    با سلامی دوباره!
    مانیا جان بهتره به روانپزشک مراجعه کنی. اینطوری حد اقل تلاش که کردی. نباید همینطور نشست و دست رو دست گذاشت.

  562. مانیا نوشته است:

    نه به دکترا اعتماد ندارم نمی تونم بذارم قرصاشون رو مغزم تائیر بذاره سعی میکنم خودم خودمو در مان کنم متوجه شدم بهترین درمان برای آدمای افسرده داشتن امید و من اون امیدو پیدا کردم و الانم بخاطر اون امید دارم میجنگم

  563. علی نوشته است:

    سلام
    24 ساله هستم
    استرس در حد مرک ….
    فک کن از حضور در جمع و صحبت کردن در جمع چنان استرسی به من دست میده که واقعا خنده داره و دلیلشو نمیدونم وقتی چنین حالتی برام پیش میاد صدام میلرزه و به شدت عرق میکنم
    خواهشن یه راه حلی پیش روم بذار
    ممنون

  564. آزاده نوشته است:

    از دارو مصرف نکنیـــــد
    روان پزشک نــــــه ، روانشنـــاس برید
    روانشناس بدون دارو درمان میکنه ، این بیماریها نیاز ب دارو نداره مگر در تشخیص یه روانشناس باشه

  565. مانیا نوشته است:

    قربون دهنت . این دارو ها همش رو مغز تائیر داره بدها همینا باعث آلزایمر و کوچیک شدن مغز میشه

  566. زشک نوشته است:

    بهتر بابا آلزایمر بگیریم یادمون بره، سر پیری یادمون نیست غصه این روزا رو بخوریم

  567. فرزانه نوشته است:

    سلام به همه.یه مشکلی دارم که شدیییییییییدااذیتم میکنه 25 ساله هستم ومجرد.دوساله استرس شدیدگرفتم که نکنه تااخرعمرمجرد بمونم بااینکه خواستگارزیادداشتم ودارم ولی 24 ساعته این ترس ولم نمیکنه .خیلی اذیت میشم چکارکنم؟

  568. ناشناس نوشته است:

    سلام
    خوب ازدواج کنید دیگه
    لعنت بر این استرس که همه تجربه کردند

  569. علي نوشته است:

    با سلام خدمت دوستان گلم
    حدود سه ماه پيش تو يك حادثه ضربه مغزي شدم ولي دكترها گفتن به مرور خوب ميشي چيز مهمي نيست ، از اون روز ترس مردن تو وجود من هست الان سه ماه از اون ماجرا ميگذره ولي هنوز استرس شديدي دارم جوري كه روي كارم خيلي تاثير گذاشته ، راحت هفته اي يكروز رو سركار نميرم دارم شغلم رو از دست ميدم
    ممنون ميشم راهنماييم كنيد

  570. مانیا نوشته است:

    بچه ها کسی راهکار نداره واسه افسردگیم واقعا بی خواب شدم نه شب خواب دارم نه روز وقتی هم که میخوام بخوابم همش به این فکر میکنم خواب چیه ؟باید چطور بخوابم ؟ چشامو میبدم یهو سبک میشم سریع چشامو وا میکنم انقدر اذیت میشم تا نمیدونم اصلا چطور خوابم برد 🙁

    Arara.kimii@gmail.com

  571. مژده نوشته است:

    سلام مانیا جان
    من سالها این مشکل رو داشتم،هر شب که می خوابیدم آرزوی مرگ می کردم .
    شبها خوابم نمی برد ساعتها فکر می کردم.چشمم رو که می بستم تمام بدنم مور مور میشد.احساس بدی بهم دست میداد و زودی چشمم رو باز می کردم.واقعا نمی دونستم چکار کنم.
    تا اینکه یه دوچرخه خریدم و شدم دوچرخه سوار.
    حالا دیگه خیلی راحت می خوابم،مخصوصا اگه عصر رفته باشم دوچرخه سواری.
    باور کن ورزش جواب می ده فقط حتما باید ورزشی که دوست داری رو انتخاب کنی.
    و سعی کن اون ورزش رو گروهی انجام بدی.
    اگه کاری کنی که شب حسابی خسته باشی خیلی راحت خوابت می بره

  572. کورش نوشته است:

    من هم شب نمیتونم بخوابم میگم چجوریه این خواب ؟ خواب چی هست ؟ همش فکر اینکه این زندگی فایده داره نداره اون دنیا هست نیست دیگه دیونه شدم چند سال پیش دارو سیتالوپرام الپرازولام میخوردم خوب شدم دوباره برگشته خلاصه اینکه باید سعی کنیم بهش فکر نکنیم میدونم که سخته ولی خب چاره ای نیست

  573. مانیا نوشته است:

    الان یعنی هیچ راهکاری نیست 🙁 همش فکر میکنم نکنه مرگ مغزی شم 🙁

  574. نسیم نوشته است:

    سلام بچه ها منو دعا کنید دارم عذاب میکشم عذاب با یه بچه دو ماهه که تو شکممه نمیدونم چی میشه این همه استرس و اضطراب به جنین منتقل میشه سرنماراتون به من بدبخت دعا کنید روزی روزگاری دختر شاد و سرززنده تبدیل به زن استرسی شده که از حمله هایه عصبی خیلی خیلی وحشت داره ..26 سالمه دقیقا 20 سال داشتم دچار اولین حمله شدم وای خدا چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟از اون موقع استرسی شدم برام دعا کنید شاید تو این چند سال شمار حملات به پنج نرسیده ولی استرس این حمله که نکنه باز هم به سراغم دیوونه ام میکنه من اختلال ترس گرفتم خدا نصیب هیچ کی نکنه .آمین

  575. نسیم نوشته است:

    مانیا جون منم دقیق هم اینطوری ام نکنه مرگ مغزی بشم نکنه ایست قلبی بشم نکنه بمیرم ترس تمام تنمو فرا میگیره

  576. مانیا نوشته است:

    من از اینکه خوابم نمیبره نه در شب نه در روز قید میکنم در روزم نمیخوابما شاید زیر 5 ساعت اونم یک ساعت میخوابم دوباره بیدار میشم نیم ساعت طول میکشه تا باز بخوابم 🙁 حداقل 5 ساعته 🙁

  577. فرهاد نوشته است:

    جالب اینجاست همه اختلالاته اضطرابی درمان داره، رونده درمان گاهی طولانیه ، که صبرو حوصله میخواد تا بهبود ی حاصل بشه.با نشستن و رازو دعا معجزه ای رخ نمیده البته معنویت در رونده دارمانن موثره اما درمان کننده نیست، غالبا افراد یک یا دو هفته دارو مصرف میکنن بعد انتظار نتیجه دارن،، نظرات اینجا کمک کنندست، اما راه حل تخصصیه که روانپزشکان بهترین راهکارو در اختیار ادم میزارن، این همه ترس ونگرانی نداره چرا که همه این حالتا درمان داره پس کمی همت و حوصله میخواد که دوستان در خودشون بوجود بیارن

  578. mostafa نوشته است:

    سلام، من مشکل اساسی به هنگام مواجه شدن با موقعیت ها دارم و اضطراب شدیدی می گیرم، این اضطراب انقدر شدیده که زمانی که می خوام تمام موارد بالا رو اجرا کنم یا اصلا یادم میره یا اصلا کارساز نیست، من خیلی وقته که این مشکل رو دارم و تو اکثر موقعیت ها دچار مشکل میشم و مشکل برای پیشرفت توی زندگیم دارم، زمان مواجه شدن با موقعیت احساس می کنم مغزم از کار می افته و اصلا نمی تونم هیجانات رو کنترل کنم، ممنون میشم اگه کمکم کنید

  579. مانیا نوشته است:

    من پیش متخصص نرفتم داروی اعصابم نمیخورم – میخوام بدونم کف پام و کف دستم داغه همراه با مور مور شدن و خشکی پوست پا مال اعصاب یا بیماری قند من شهریور 92 آزمایش چکاب دادم که قند نداشتم خداروشکر 🙁 الان میترسم داشته باشم 🙁

  580. نگار نوشته است:

    با سلام
    يك مشكلي كمتر از 7 ماه پيش برايم پيش آمده است كه هنوز كه هنوزه استرس دارم حالم خيلي بده همش فكر خودكشي ميكنم چيكار كنم كه اضطراب و استرس و از خودم دور كنم همش گريه ميكنم ديگه دوست ندارم زندگي كنم تورو خدا كمكم كنيد

  581. نگار نوشته است:

    پيش متخصص هم رفتم داروي اعصابم خوردم اما فايده اي نداشت دارم داغون ميشم چيكار كنم؟

  582. ماریا نوشته است:

    سلام به همگی تنها راه رهایی از استرس توکل به خداست وقتی بدونیم یکی هست که همیشه می تونیم باهاش بی رو در بایسی حرف بزنیم و ازش کمک بخایم اون خدایی که با قدرت نامحدودش این جهانو با همه ی عظمتش افریده فقط کافیه به اسمون نگاه کنیم و به ستاره ها تا به قدرتش پی ببریم هیچ دارویی ادمو سالم نمیکنه مگه اینکه خدا بخواد منم مثل شماها بودم اما الان دیگه نمی ترسم چون می دونم مرگ دست خداست این تلنگره تا بفهمیم زندگی ارزش بدی کردن و ستم به خودمونو نداره و خیلی کوتاهه سعی کنید گناه نکنید و اگه کار بدی کردین توبه کنید تا حداقل اگه احساس مرگ و نا امیدی بهتون دست داد بدونید که حداقل پیش خدا شرمنده نیستید و شاید تو اون دنیا جز بهترینا باشین هر روز قران بخونین واقعا ما ادما چقدر غافلیم از نامه ای که خدای بزرگ برای ما فرستاده و خدا خودش تو قران میگه این کتاب رحمت و شفاست اگر بدانید یه توصیه ی دیگه ام اینه که نمازتونو باعشق بخونین وقتی دارین نماز می خونین چشاتونو ببندین و فقط به خدا فکر کنید واقعا احساس میکنید در یک قدمی شماست برای همتون دعا میکنم شمام منو دعا کنید

  583. پاییز نوشته است:

    سلام ماریا جان نمیدونم چند سالته قبل از خوندن مطالبت منم میخواستم این حرفارو بنویسم برای دوستان ولی شما گفتین .من درطول زندگیم با مشکلات زیادی سروکله زدم ولی در تمام دوران از یاد خدا غافل نشدم از این جور استرسا خیلی تجربه کردم حتی دکتر رفتم ولی فقط با دعا خوندن ونماز می تونم آرام بشم من یه مادر هستم با دو دختر که تقریبا بزرگند امیدوارم که همه دخترا وپسرا موفق وسالم باشند وهیچوقت خدا را تو زندگیشون به اندازه یه چشم برهم زدن فراموش نکنند.الا بذکر الله تطمئن القلوب .برای همه شما دعا میکنم .التماس دعا

  584. مانیا نوشته است:

    آیا مومور شدن دست و پا و داغی کف دست و پا و موقع ایستادن احساس اینکه روح بدنمون نیست و کج کج راه رفتن اینا علائم افسردگی یا ام اس ؟ من همین 5ماه قبل ام آر آی دادم کسی میدونه ؟؟؟

  585. طناز نوشته است:

    سلام من چندوقتیه که هرجایی میرم الکی بیخود و بی جهت استرس میگیرم اصن نمیدونم چرا؟؟؟ خواهش میکنم کمکم کنین. میترسم تا ابد همینجور بمونم. تا وقتی تو خونه هستم خوبم به محض اینکه کسی قراره خونمون بیاد یا ما جایی بریم استرس میگیرم تپش قلب میگیرم و همش حس میکنم الان حالم بدمیشه. تهوع میگیرم. هرجا برم میترسم که حالم بدشه و ابروم بره. لطفا کمکم کنید خیلی ناراحتم خیلییییی. دکتر قلب رفتم بهم قرص تری فلوپرازین داده.

  586. بهارک نوشته است:

    سلام توروخدا جوابمو بدین 23 سالمه حدود سه ماه دچاراسترس شدید شدم وقتی چن روز بشت هم استرس دارم قلبم درد میکنه دچارحالت تهوع میشم صورتم جوش زده افسرده شدم تا مرض خودکشی رفتم کمکم کنید

  587. ناشناس نوشته است:

    سلام
    خودکشی که دردی رو دوا نمی کنه تاب آتیش اون دنیا رو داری همچین حرف می زنی فقط باید مثل جسم بی روح این دنیا رو سپری کنیم دیگه
    خوب من هم استرس دارم در حد مرگ طوری که الان سنگینی قلبم رو حس می کنم جالبش اینجاست که یه جای موهام سفید شده انقد این استرس منو اذیت کرده اینو گفتم که فکر نکنی تنها هستی همدرد هم داری که واقعا بد مریضی هست دوست داشتم همه چیزمو تقدیم کنم این استرس نباشه خونوادم مثل من نیستن خدا رو شکر فقط منم که اینقد بدبختم
    امیدوارم شما خوب شین

  588. حورا نوشته است:

    من هم همین مشکلات رو دارم.اما بهت توصیه میکنم ورزش رو ترک نکنی عالیه

  589. samira نوشته است:

    سلام من فکر میکردم خودم فقط این مشکلو دارم که تمام زندگیمو تحت شعاع قرار داده..!!!!!! استرس ترس عذاب وجدان حالات عصبی.
    خلاصه بگم یه دیوونه کامل .حدودا 5 ساله و من 20 سالمه.!!

  590. ناشناس نوشته است:

    سلام
    امان از این استرسه آبروم رو برده وقتی با تلفن حرف می زنم اگه طرفتو نشناسی استرس می گیرم اونم در حد مرگ که صدام میلرزه قلبمم که خودتون حدث بزنید دیگه طوری میزنه که صداشو می شنوم واقعا برای بعضیا خیلی خنده دار هست ولی این یه مرض هست من تو اجتماع هم هستم ولی مثل اینکه این مرض مادرزادیه وقتی تو جمع هستم هم استرس می گیرم
    من اصلا نمی تونم کنفرانس بدم طوری که اگه صفر بگیرم هم راضیم کلا این استرسه خیلی منو رنجونده مثلا اخرین بار پیش یکی از اقواممون آبروم رفت سر این تلفن حرف زدنم
    فقط میگم لعنت بر استرس که امون آدمو می بره خدا رو شکر خواهر و برادرام مثل من نیستند و اعتماد بنفسشون بالاست
    من روزی 2 تا پراپرانول 20 می خورم
    لعنت بر استرس
    خیلی دوست داشتم حتی یه بار هم که شده بتونم تو جمع کنفرانس بدم ولی مثل اینکه بدبختر از اونم الان که به این فکر می کنم استرس میگیرم
    لعنت بر استرس

  591. محدثه نوشته است:

    سلام منم دقیقا مشکل شما رو دارم تازه من بدنمو صدام طوری میلرزه که همه میفهمن منم صفر گرفتنو ترجیح میدم خیلی احساس بدیه چندبار حتی به خودکشیم فکر کردم دارو هم اصلا برام اثری نداشته همون استرسو داشتم همیشه چه با دارو چه بدون اون

  592. حورا نوشته است:

    امیدوارم الان حالت بهتر شده باشه.ولی برای کنفرانس دادن یا هر چیزی که ازش میترسی باید توی اون موقعیت قرار بگیری میدونم خیلی سخته ولی تنها چارت همینه.اگر قوی باشی همه چیز درست میشه.

  593. امین نوشته است:

    سلام به همه
    وقتی متنها ی بالا رو خوندم درد خودم یادم رفت! من هم مثل همه ی شما هستم و شاید دیگه نتونم بگم بدتر از همه شماها ! چون همه ی ما مثل هم هستیم یا بودیم…
    من الان که این متنها رو مینویسم حدود 2 سال هست که مدیر یک بخش سلامت هستم و دارم به مردم هم آگاهی میدم و هم کاری رو شروع کردم که خدا رو شکر خیلی گل کرده! اینا رو میگم تا داستانم رو بهتون راحت تر بگم…
    10 سال پیش حدودا کل دارائی زندگیمو از دست دادم ! من و برادرم و مادرم و پدرم تقریبا زمین گیر شدیم و هیچی نداشتیم ، حدود 400 میلیون + خونه + ماشین و مغازه همش رفته بود رو هوا ! ( بخاطر کلاه برداری )
    اون موقع حس نمیکردم چیزی رو ! 5 سال گذشت ، 1 بار بازداشت شدم به دلیل سفته ای کشیده بودم و به زندان رفتم و حدود 4 ماه اونجا بودم ( نمیگم که چیا دیدم چون از حوصله خارجه ) بعد از زندان اومدم و شروع کردم با برادرم به کار کردن ، هیچ جایی قبولمون نمیکردن ، کاری نبود ، خانواده هم کمکی نمیتونست بکنه ، چون ما ورشکسته بودیم و هیچ پولی نداشتیم ! حدود 2 ماه با برادرم درگیر بودم و پدری و مادری که توی خونه فقط گریه میکردن و از کار افتاده هم بودن چون سنشون بالا بود ، بعد از 2 تا 3 ماه درگیر بودن با خودمون برادرم بازداشت میشه و به زندان میره ، حالا باید همه چیز رو من درست میکردم ، بدهی برادرم بالا بود و اون بخشی از بدهی های منو هم قبول کرده بود و من به دلیل اینکه خیلی عاطفی بودم نمیتونستم تحمل کنم شبها من توی تخت خودم بخوابم ولی جای برادرم توی تخت اونوری خالی باشه ( شاید برای بعضی ها راحت باشه !! ) هر روز دادگاه و زندان مرکزی بودم ، هر روز بدو بدو و مادری که با من همراه بود تا پسرشو نجات بده ، هر شب تحمل اشکهای مادرم هم برای من سخت بود اما با تلاش از زندان برادرم رو نجات دادم ( پولشو بخشی رو وام گرفتیم و بخشی رو قرض کردیم ) حدود یک هفته بعد از این ماجرا شروع کردیم به پیدا کردن کاری که بتونیم درامد داشته باشیم ، اما از اونجایی که در شهر کوچیکی زندگی میکردیم نمیشد ، چون همه ما رو میشناختن و خیلی زود جای ما لو میرفت و دوباره دستگیر میشیدم ! مجبور بودیم مخفی باشیم و مخفی کار کنیم تا بتونیم بخشی از نیازهای خودمون رو تامین کنیم ، بعد از 8 ماه همینجوری سپری کردن برادرم دوباره توی یه خیابون توسط یکی از طلبکاراش شناسایی و جلب میشه ، اینبار رقم سنگین تر از قبل بود ، یادم میاد 1 هفته مونده بود به عید ، من تا حالا نشده بود سال تحویل برادرم کنارمون نباشه ! من آدم مغروری بودم و هستم ، زنگ زدم به شاکیش و ازش خواهش کردم بخاطر اشکهای مادرم بزاره برادرم عید رو کنار ما باشه اما شاکیش با کمال سنگ دلی قبول نکرد ( من قبول داشتم که اون هم تقصیر کار نبود اما شاکی رو من میشناسم و مطمعن باشید واژه سنگدل حتما برازندش هست 🙂 ) ، بعد از حدود 5 ماه و کمک خانواده و بخشی وام و بخشی قرض از دیگران برادرم رو نجات دادم ، حدود 1 سال همه چیز باز هم بصورت مخفی میرفت جلو و همه چیز داشت بهتر میشد چون کارمون هم کم کم داشت رونق پیدا میکرد ، بعد از یکسال دوباره برادرم توی خیابون توسط طلبکارش جلب میشه و مجدد به زندان میره ، اینبار رقم به حدی بالا بود که من حتی فکرش رو نمیکردم که 50 سال آینده بتونم درش بیارم ! اما امید رو از دست ندادم ، با تمام شاک ها صحبت کردم و همه رو فراخون کردم ، کمی ازشون رضایت گرفتم و بخشی رو ستاد دیه کمک کرد و بخشی رو هم قرض و بخشی رو هم خانواده کمک کردن برادرم بعد از 8 ماه آزاد شد ، روزی که رفتم تا از در بزرگ زندان بیاد بیرون و باهاش برگردم ، ما حدود 350 میلیون تاوان مردم رو داده بودیم و دیگه میشد گفت بدهی ما تبدیل شده بود به مبلغ 5 میلیون تومان ، اما از اینجا تازه داستان من شروع شد …
    یک هفته از این موضوع گذشت و خوشحال بودم که برادرم رو آزاد کردم و خلاصه دوندگی من نتیجه داد تا اینکه یک روز با دوست دخترم قرار گذاشتم بریم کافی شاپ ، اون روز ظهر حالم زیاد خوب نبود احساس میکردم نفسم تنگ شده ، خلاصه ساعت 7 غروب شد و من و دوست دخترم اومدیم با هم بیرون و قدم زدیم ، بهش گفتم نمیدونم چرا امشب اینقدر حالم بده ، احساس میکنم نفسم کم میاد ، بهم گفت نه بابا چیزی نیست ، خلاصه رفتیم کافی شاپ و من یه لیمونات سفارش دادم ، وقتی از کافی شاپ اومدم بیرون حالم بهتر بود ، بعد از یک ساعت که کمی قدم زدیم من برگشتم خونه و اون هم رسوندم خونشون ، حدود ساعت 11 شب بود که یهو احساس کردم خیلی نفسم تنگ شده و نمیتونم نفس بکشم ، رفتم پایین ، به داداشم گفتم من حس میکنم نفسم تنگه ، همینطور که داشتم توضیح میدادم یهو دیدم نه مثل اینکه موضوع جدیه و من دارم کم کم احساس خفگی میکنم ، در خونه رو باز کردم و رفتم تو حیاط ( به خیال خودم توی حیاط اکسیژن بیشتره ” حتما اونهایی که این لحظات رو تجربه کردن میدونن که در این زمان هیچ فرمان درستی از مغز ارسال نمیشه و همه چی خیلی زود و درهم و برهم صورت میگیره ” ) پای برهنه در خونه رو باز کردم و رفتم توی خیابون ، داشتم خفه میشدم و واقعا مرگ رو جلوی چشمام احساس میکردم ، برادرم فقط منو نگاه میکرد و میگفت : من چیکار کنم ؟ من چیکار کنم ؟ ( بنده خدا از من بیشتر ترسیده بود !!! آخه میدید داداشش داره جلوی چشمام میمیره و اونم کاری ازش بر نمیاد ، حتی جرات نداشت بهم دست بزنه چون اگه بهم دست میزد سرش داد میکشیدم ” البته دست خودم نبود چون حس میکردم اگه کسی بهم دست بزنه تنفسم کم میشه ” )
    خلاصه رفتم توی کوچمون و داشتم با شدت زیاد نفس میکشیدم و میدوئیدم ، اونم پای برهنه !! توی کوچمون هرگز این موقع شب نمیشد که یک دختر توی ماشین رانندگی کنه و من توی این 20 سالی که توی این محل زندگی میکردم همچین چیزی ندیده بودم ، از شانس بده من اون شب توی کوچه ما یک پزو که 2 تا دختر توش نشسته بودن و یکیشون راننده بود منتظر دوستشون بودن که از خونه بیاد بیرون که برن ! خب من فقط به داداشم گفتم که برو اون ماشین رو بگیر که منو برسونه بیمارستان ! بعد خودم هم دنبالش دوئیدم و رسیدیم به ماشین ، دختره وقتی منو با اون حال دید که رنگم کبود شده بود و مثل دیوونه ها دارم نفس نفس میزنم ، بنده خدا ترسید و سریع حرکت کرد و رفت جلوتر و ما رو سوار نکرد ، پدرم توی این میون به آزانس زنگ زده بود که بیاد دنبالمون اما من طاقت نداشتم حتی 10 ثانیه تحمل کنم ، چون حس میکردم هر لحظه میمیرم و دیگه نمیتونم نفس بکشیم ! بدنم عرق کرده بود شدیدا ، پشتم سوزن سوزن میزد و خیلی درد میکرد ، قفسه سینم گرفته بود و تپش قلبم رو از روی پیراهنم حس میکردم ، تمام این وقایع توی 4 دقیقه اتفاق افتاده بود و من شوک شده بودم چون تا حالا اینطوری نشده بودم و این موضوع برای من غیر منتظره بود!
    خلاصه توی همین بین آزانس رو از دور دیدیم که داره میاد ما هم سریع خودمون رو به ماشین رسوندیم ، سوار ماشین شدیم ، خدا رو شکر راننده ی ماشین خودش دچار حملات قلبی شده بود و سابقه داشت و بهم گفت شیشه رو بدم پایین و فقط سعی کنم نفس بکشم ، من هم توی اون شرایط سعی کردم فقط به حرفش گوش کنم ، ما حدود 3 دقیقه بعدش جلوی بیمارستان بودیم و من سریع در رو باز کردم و پریدم توی اورژانس !
    وقتی رسیدم همه پرسیدن چی شده ؟ فقط میتونستم بگم نفسم بالا نمیاد ، پرستار گفت برو روی تخت بخواب ، سریع اکسیژن بهم وصل کردن و دکتر اورژانس اومد معاینه کرد و چند سوال :
    چیزی خوردی ؟ ( نه )
    سابقه حمله قلبی داری ؟ ( نه )
    امروز خبری شنیدی ؟ ( نه )
    دارو مصرف میکنی ؟ ( نه )
    گفت باشه ، رفت بیرون و یه نفر دیگه با 2 تا دارو اومد توی اتاق ( اوایل نمیدونستم چیه ! بعدا فهمیدم که آرامبخش هست )
    خوردم و 10 دقیقه دیگه خوابم برد ، حدود 15 دقیقه توی خواب بودم و وقتی پاشدم همه چی اوکی بود !!!!!!
    منو داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    گفتم من همین 5 دقیقه پیش داشتم میمردم ، اما الان چیزیم نیست ؟!!!!!!
    مگه میشه ؟
    داداشم و دکتر اومدن توی اتاق ، گفتن چیزیت نیست ، این تنش های عصبی هست که تو دچارش شدی !
    گفتم چی دکتر ؟!؟؟!؟!؟!
    تنش ؟!!
    گفت ( بله )
    گفتم: منو تنش ؟
    من تمام زندگیم آوار شد سرم تنش نداشتم بعدا الان که همه چی خوبه تنش دارم ؟
    گفت: ( آره ) اما خوب میشی!
    خلاصه اون شب قدم زنان با داداشم اومدم خونه و توی مسیر فقط داشتم فکر میکردم مگه میشه ؟! من تنش داشته باشیم ؟ من ؟ آخه من اصلا اینجوری نیستم که با این چیزا به مشکل برخورد کنم !؟
    2 شب بعدش باز هم دچار حمله عصبی شدم و رفتم مجددا اورژانس و اینبار بهم آمپول آرامبخش زدن ! 1 هفته بعدش دوباره ! روز بعد دوباره ! و دیگه خودم از خودم خندم میگرفت که من همه چیم خوبه اما اینجوری میشم !
    تا اینکه یه شب ساعت 1 بعد از نیمه شب حالم بد شد و رفتم پیش یک دکتر شیفت شب که انصافا خیلی کار درست و با تجربه بود ! همچین منو دید گفت چت شده ؟ مشکل حمله داری ؟
    گفتم آره ، گفت بشین معاینت کنم ، نشستم و گفت تو پنیک عصبی داری ! گفتم چی ؟
    گفت تو پنیک هستی ( و اینجا اولین باری بود که اسمشو شنیدم )
    یه چند تا راهکار بهم گفت و من رفتم …
    خب تا اینجا داستانم رو براتون گفتم تا بدونید چی بود ، و اما حالا میخوام موضوع اصلی رو بدونید که چطور الان من حالم خوبه و دارم بیزینس میکنم و درآمدم حالا خوبه و با کشورهای اروپایی هم کار میکنم !
    تا اینجا روزهای بد رو براتون گفتم حالا بیاد روزهای خوب منو هم بشنوید 😀
    من حدود 5 سال پیش با یک خانمی آشنا شده بودم و دوست دخترم بود ، قصد ازدواج داشتیم و خیلی هم خوش بودیم ( همونی که داستانش رو اون بالا توضیح دادم که رفته بودیم کافی شاپ ) ، الان که این متنها رو براتون مینویسم حدود 6 ماه هست که ما از هم جدا شدیم ( البته ما ازدواج نکرده بودیم و فقط دوست دختر پسر بودیم ) و من امروز از این اتفاق خیلی هم خوشحالم ، اما مجموعه ای از عوامل دست به دست هم داده بود تا من حالم اینجوری بشه ، دوست دوخترم توی این مدت 3 بار بهم خیانت کرد و من هر 3 بار رو خودم دیدم و این خیلی بد بود و من سالهای سختی رو سپری کرده بودم هم از نظر مالی و هم از نظر ضربه هایی که به خانوادم خورده بود که من شاهد اونها بودم ، همه و همه ی اینها دست به دست هم داده بود تا منو ضعیف کنه و این اتفاق برای من بیفته …
    بعد از اینکه فهمیدم موضوع چیه و من مشکلم چیه خیلی ها بهم پیشنهاد کردن پیش یک دکتر روان کاو و یا روان پزشک برم ، اما قبول نکردم و گفتم خودم درمانش میکنم ( البته به شما توصیه میکنم در صورتی که مشکلتون خیلی حاد و پیشرفته هست به پزشک مراجعه کنید ) من چندین سال کارم آموزش مثبت اندیشی بود و کتابهای زیادی هم در این باره خونده بودم اما چند سالی بود که به دلیل این مشکلات گذاشه بودمش کنار ، خب دوباره شروع کردم به کتابهای انگیزشی خوندن ، تمام پیجهایی که توی فیسبوک عضو بودم و توی اونها خبرهای منفی گذاشته میشد لغو عضویت کردم ، دوستایی که به من پالس منفی میدادن رو از خودم جدا کردم و باهاشون کمتر در تماس بودم ، و در نهایت شروع کردم روی خودم کار کردن و روی ذهنم ، ببینید شما نمیتونید این بیماری رو درمان کنید تا زمانی که خودتون نخواید ! باید روزی با خودتون کنار بیاد و شروع کنید جور دیگری زندگی کنید ، من امروز موفق هستم و روی کارم متمرکز هستم و دارم سخت براش تلاش میکنم ، مدت زیادی هم ایران نمیمونم و این متنها رو نوشتم تا زمانی که ایران هستم کمکی کرده باشم به همزبانهای خودم ، میخوام بگم پیشرفت رو دنبال کردم ، امروزه باز هم پنیک دارم اما به حدی کوتاه هست و خیلی زود با ذهنم درمانش میکنم که نمیشه بهش پنیک گفت چون من دیگه میدونم باید باهاش چطور رفتار کنم ، مهم اینه که بدونید این پنیک هیچ آسیب جدی به شما نمیزنه و شما فقط به دلایلی که ذهن شما باور کرده شرایط بحرانی هست فکر میکنید که مثلا فلان مشکل و یا فلان گرفتگی رو دارید و یا هر آن سکته میکنید ، اینها همه از ساخته های ذهن شماست …
    • محیط های سربسته رو رها کنید
    • مسافرت برید و سعی کنید خوش بگذرونید
    • هدف دار زندگی کنید و توی زندگی به دنبال چیزی باشید
    • دوستان شاد و افرادی که شما رو میفهمن رو انتخاب کنید
    • کتابهای مثبت بخونید و سعی کنید انگیزشی باشن
    • عاشق بشید و محبت کنید
    • آب نیمه گرم بریزید
    • عاشق کوه و رفتن به دشت و سبزه زار باشید
    • حواص خودتوون رو پرت کارهای دیگه کنید
    یادتون باشه فقط با تلاش هست که میتونید به موفقیت برسید ، من ازتون میخوام بدونید که فقط ما نیستیم که اینطوری شدیم ، اکثر آدمها این مشکل رو دارن اما در بعضی ها کمتر و در بعضی ها بیشتر ، ما جزو اون دسته هستیم که به دلایل مختلف ( فشار کاری ، استرس ، از دست دادن کسی ، ژنتیک و … ) این موضوع در ما بیشتر دیده میشه ، پس فکر نکنید تنها هستید …
    در آخر از همه شما عزیزان که این متنها رو خوندید تشکر میکنم …
    برای هرگونه صحبت و تماس میتونید روی من حساب کنید و با اسکایپ من در تماس باشید :
    Skype ID : amin.sabzevary
    یادتون باشه اون دسته از عزیزانی که به موفقیتی دست پیدا کردن برای کمک به دیگران آماده و مهیا باشن ، این کار باعث میشه تا یک همنوع و یک همزبان دیگه رو به زندگی دوباره برگردونیم …
    موفق ، شاد ، عاشق و ثروتمند باشید
    امین سبزواری

  594. رها نوشته است:

    سلام
    آقای امین سبزواری لطفا آدرس ایمیلتون و بدید من میخوام باهاتون صحبت کنم که کمکم کنید خیلی دارم اذیت میشم حالم اصلا خوب نیست. ازتون کمک میخوام.
    ازتون ممنون میشم اگه کمکم کنید

  595. سمانه نوشته است:

    مرسی خیلی حالم خوب شد بعد از خوندن متنتون… متاسفانه منم 5 سال استرس شدید و روزانه داشتم و ترس های بیخودی که الان یادم میاد خندم میگیره.. مدت هاست دیگه اون ترس ها رو ندارم حداقل دیگه بخاطر مسایل مهم مس ترسم الان تنها ترسم اینه که نکنه اثرات اون استرس ها باعث فلجی من بشه من از فلج شدن میترسم وقتی خیلی به این موضوع فکر میکنم پاهام درد میکنن بی حس میشن وقتی به تپش های عصبی روی صورتم تمرکز میکنم بیشتر میشن و اعصابم به هم میریزه.. من فقط به یک نفر نیاز دارم که بهم اطمینان بده که من در آینده دچار هیچ مرض یا بیماری نمیشم 🙁

  596. ساحل نوشته است:

    من 3 سال پیش حالت های افسردگی شدید، استرس و نگرانی رو به خاطر از دست دادن کسی که دوستش داشتم و مواجه شدن با کلی فشار مالی و کاری و … تجربه کردم. یادمه از خونم تو تهران فرار کردم با اتوبوس اومدم مشهد پیش خانواده چون به جایی رسیده بودم که حس می کردم اگر نیم ساعت دیگه تو اون خونه بمونم خودم رو می کشم..
    بهتر شدم ظاهرا ولی خانواده بنده خدا از حال من خبر نداشتن تا این که یک دوست خیلی خیلی عزیز و فهمیده و روشن، وقتی ناکامی منو در درمان های روان کاوی دید، بهم گفت برم پیش یک مشاور مسائل مذهبی، 2 ماه مقاومت کردم و نرفتم گفتم اونا بی سوادن (واقعا عذر می خوام، اون موقع اینقدر جاهل بودم) ، یک روز اتفاقی ازجلوی یکی از مراکز شهری رد میشدم گفتم بی خیال، تو که همه چی رو امتحان کردی، اینم روش!!!
    رفتم تو، نگهبان یک نگاه عمیقی به سر و وضع من که اصلا به اون جا نمی خورد انداخت گفت: کاری داشتید؟!
    گفتم: من یک سری چیزا گم کردم!
    گفت: یک اتاقی ته سالن طبقه اول هست چیزای پیدا شده رو می برن اون جا!
    گفتم: نه! من یک چیزای دیگه گم کردم! یه چیزایی که دیده نمیشن ولی هستن! دوستم گفت بیام این جا!
    خندید و گفت: آها، خب واسه پیدا کردن اونا بایس رفت به طبقه دوم اتاق آخر سالن سمت چپ..
    و من رفتم، و برای اولین بار کسی مسخره ام نکرد، به احترام من شکست خورده ی افسرده ی ناامید که حداقل 2 سال تو افسردگی و نا امیدی و استرس شدید و معده دردهای عصبی غوطه ور بودم و از خودم بدم می اومد، از جاشون بلند شدن، لبخند زدن، حرفامو شنیدن.. و راهی به من نشون دادن که همه زندگیم رو عوض کرد..

    و من فهمیدم که ما اومدیم به این دنیا برای این که عشق بورزیم، به خداوند و به مخلوقاتش و مشکلات رو با طرز فکری فراتر از سطحی که اونا ایجاد شدن حل کنیم..
    هیچ دارویی واسه استرس و ترس به نظرم به اندازه معنویت و عشق اثرگذار نیست…
    گفتم نه

  597. arian نوشته است:

    بچه ها منم مث شما مشکلاته زیادی رو داشتم که خدا رو شکر الان خیلی بهترم هر کی خواست میتونه برا گفتگو بهم ایمیل بزنه
    skycutter.m@gmail.com

  598. مانیا نوشته است:

    سلام دوستان 20 سالمه مشکل اظطراب و استرس دارم شبا خواب ندارم نمی تونم به راحتی بخوابم تو یه خانواده ناارومیم خواهشا اونایی که مثل من بی خوابی داشتن بگن چیکار کردن خواهشا اونایی که شب نمی خوابم جاش روز میخوابن هیچی نگن بهم من نه شب می خوابم نه روزش درست یعنی یک ساعت تو روز میخوابم بعد دوسال طول میکشه دوباره بخوابم بعد یک ساعت هی تیکه تیکه میخوابم بلند میشم
    اگه کسی این دارو هارو مصرف کرده خواهشا بگه خواهشا خواهشا
    فلوکسین 10
    نوروپنتین 100
    تری فلوئوپرازین 1 میلی

  599. مریم نوشته است:

    سلام مانیا جان،این داروهایی که شما نوشتید در برابر داروهایی که من میخورم برای اضطراب و استرس هیچی به حساب نمیاد ولی دوز نوروپنتین شما یکم بالاست ای کاش به جای اون از الپروزولام 0.5 اسفاده میکردید من الان مدت یک ساله مدام داروهایی ارام بخش میخورم ولی هنوز ترس اینکه دوباره دچار پانیک عصبی بشم من را اذیت میکنه شما تازه اول راهید زمان میبره که انشاالله با استفاده مداوم داروها به بهبودی برسید نگران نباش مدت این بیماری ها از یک تا پنج سال میباشد انشاالله شما زودتر از یک سال به سلامتی دست پیدا کنید موقع خوابیدن فکر خودت را ازاد کن ای کاش در طول روز با کار خود را خسته میکردی و نمیخوابیدی تا بتوانی شب خواب راحتی داشته باشی پس به عوارض داروها زیاد توجه نکن به بهبودی خود بیشتر بیندیش

  600. مانیا نوشته است:

    مریم جان اگه جی میل داری بهم ایمیل بده تا بتونیم بیشتر در مورد این موضوع ازت مشورت بیرم … بعدشم من دلم نمیخواد دارو بخورم من رو اوردم به گیاهی تاثیر داروهای گیاهی مثل بابونه خیلی بیشتر تازه عوارض نداره این دارو ها خیلی عوارض دارند
    arara.kimii@gmail.com

  601. مريم نوشته است:

    مريم
    سلام مانياي عزيز. من فلوكستين 10 و 20 خوردم ولي خداروشكر بهم ساخت. من الان خوب شدنم رو اولم مديون خدا ميدونم و به خاطر زندگيم به خاطر شوهر و آيندم و بابا و مامان و به خاطر اينكه يه انسان خوب باشم و بتونم به ديگران كمك كنم سعي خودم رو با توكل هر چه بيشتر انجام دادم.
    وقتي ميام اين مطالب رو ميخونم يه جوري بغضم ميگيره. با خدا خيلي حرف بزن و زياد دعا كن. شاد باش براي خودت شادي فراهم كن ورزش كن كارهاي هنري و مورد علاقت رو انجام بده. اميد داشته باش اميد به خدا. خدا ماهارو خيلي دوست داره شايد اينها تلنگري كه بيشتر پيشش بريم.

  602. مانیا نوشته است:

    مریم جان اگه جی میل داری بهم ایمیل بده تا بتونیم بیشتر در مورد این موضوع ازت مشورت بیرم … بعدشم من دلم نمیخواد دارو بخورم من رو اوردم به گیاهی تاثیر داروهای گیاهی مثل بابونه خیلی بیشتر تازه عوارض نداره این دارو ها خیلی عوارض دارند
    arara.kimii@gmail.com

  603. شاهین نوشته است:

    سلام من به مدت 6 ساله استرس شدید دارم وقتی سوار ماشین میشم احساس میکنم یک قسمت سرم نیست یا دکتر میرم از استرس دست پایم یخ میشه و احساس بدن شری دارم من اول بیماری سر داشتم شاید از اون منو کرفته قرص هام زاناکس شب یکدوم صبح یکدوم می خورم 1 میلی استرس میکیره صدام در نمیاد احساس خفه کی دارم اب میخورم تا نفسم باز میشه همین دیشب قلبم از دهنم داشت بیرون میزد توی ماشین بودم دوست دارم با یکی مشورت کنم ایا خوب میشم

  604. شاهین نوشته است:

    سلام از وقتی استرس دارم روز 100 بار میکم خدا منو بکش تا راحت بشم من تمام زندکیم رو میدم تا استرس خوب بشه

  605. فرهاد نوشته است:

    درمان بیماریهای اعصاب وروان زمان بره ، وقتی یک بیماری به شکله مرضی در میاد یا همون بیمار گونه ، خوب راه درمان تخصصی میشه که بر عهده روانپزشکه، جالب اینجاست دوستان هم اینجا بیمارن هم خودشون پزشک، ، اولین قدم اینه که باید به پزشکتون اعتماد کننین، و درمانو به اون بسپارن ،،اینم بدونیین عدم درمان صحیح و مزمن شدن بیماری ، درمانو سختر میکنه ، چون وقتی بیماری به شکله مرضی در بیاد ، ریشش تا اخره عمر با هاتونه مثلا همین پانیک ، اگه درمان نشه تا اخره عمر هر روز هر زمان خودشو به شکله شدیدتر خودشو نشون میده،

  606. فریناز نوشته است:

    سلام..از خدا میخوام ک به همه کمک کنه تا از شر استرس راحت شن…من زندگی خیلی پراسترسی از بچگی داشتم.الان 23 ساله هستم.حتی بعد از ازدواجم خیلی استرسا بهم وارد شده..درگیر چند مورد دزدی و تصادف و….ولی جسمم دیگه کشش نداره..بیشتر وقتها بدن درد شدیدی دارم.خیلی شدید.طوری ک میخوام بلند شم راه برم استخوانام درد میگیره. دقیقا مثل وقتی ک ادم سرماخوردگی داره..علائمهای دیگه استرسم دارم گاهی بیخوابی گاهی خواب زیاد سرددر شدیدا حواس پرت شدم ب مرگ عزیزانم فکر میکنم با خوندن هر متن و اهنگی گریه ام میگیره..خیلی بداخلاق شدم،گاهی حتی اعصاب جواب دادن ب کسی ک صدام کرده رو هم ندارم..ولی تنها چیزی ک نگرانم کرده بدن درد شدیدم..کسی میدونه بخاطر استرس یا…!!!درد قفسه سینه نیست.کل بدنم درد میکنه.مرسی از همه

  607. شبنم نوشته است:

    سلام
    خیلی جالبه ، ظاهرها همه آروم به نظر میرسن و آدم فک میکنه فقط خودشه که آشوب و پریشونه
    منم نسبتا زندگی پر استرس و پر از فراز و نشیب داشتم اما وقتی سنم کم بود تپش قلبی نداشتم یا شاید متوجه نمیشدم اما سنم که بیشتر شد دچار تپش قلب شدم
    اولا خیلی بی قرار میشدم اصلا نمیتونستم یه جا بند شم وقتی تپش میگرفتم (بالای 100 در هر دقیقه) اما آلان با ابنکه این مشکل برطرف نشده اما دیگه عادت کردم و بهش به نمیدم
    آلان سه ساله هر روز یه دونه قرص پروپرانول 10 مصرف میکنم البته بعضی روزا دوتا!
    میگن این قرصا رو دیگه استفاده نکن و خود به خود حل میشه نمیدونم واقعا این کارو انجام بدم یا نه؟

  608. مهدي نوشته است:

    سلام
    به نظر منم قرص نخور
    به اين مسئله توجه نكن و بهش بها نده .خودش خود به خود بات عادي و بي اهميت ميشه.فكر كن تو همينجوري هستي و به شكل يك نقص بهش نگاه نكن.منم پيشنهادم اينه كه قرص نخوري.همه كم و بيش همين مشكلات رو دارن.يكي كمتر يكي بيشتر.

  609. arian نوشته است:

    بچه ها بهتون توصیه میکنم هر روز برین باشگاه،قول میدم همتون یک ماهه خوب بشین.حالا هر ورزشی بود برین،والیبال،فوتبال،تنیس…هر کدومو تونستین برین.قبله تمرین حتما به مدت 10 الی 20 دقیقه بدوید،تا میتونین این زمان رو بیشتر کنیدحتی تا یک ساعت. بازم میگم سره یک ماه حتما تغییر اساسی پیدا خواهید کرد.سعی کنید تو باشگاه که میرید حتما دوست پیدا کنید و خنده تو باشگاه هم یادتون نره.به امید سلامتی همتون
    skycutter.m@gmail.com

  610. مخالف قرص نوشته است:

    با کدوم پول بریم باشگاه ، مثل اینکه شما ها همه پولدارید

  611. مانیا نوشته است:

    سلام دوستان کسی هست اصلا نخوایه تو ۲۴ ساعت روز فقط سه یا ۴ ساعت بخوابه اونم بزور ؟؟؟ بنظرتون این قرصارو مصرف کنم ؟؟
    paXil – نصف در روز
    کلردیازپوکساید ۵ میلی
    پروپرانولول ۲۰ – ۱/۲ در روز
    ؟؟؟
    یا اسطو خودوس مصرف کنم
    arara.kimii@gmail.com

  612. مريم نوشته است:

    به وبلاگ من سر بزن اگه سوالي داري در خدمتم. دختر جونيتو حروم نكن من هم استرسي و غمگين و فكر و خيالي بودم همش گريه ميكردم چرا اون اينو بهم گفت چرا اينجوري شد و …
    سعي كن تنها نباشي تو جمع باش توكلت به خدا. تلاش كني نتيجه ميگيري انشا… بالا هم جوابتو دادم.
    ghesas-maryam.mihanblog.com

  613. مريم نوشته است:

    قرص هارو زير نظر پزشك حتما مصرف كن.حتما حتما….

  614. مهسا(توجه توجه) نوشته است:

    سلام دوستان عزیز.هرکدوم ازما که به این سایت اومدیم یعنی یه مشکل استرسی وانواع مختلف اونو داریم.من یه پیشنهاد دارم!!!پیشنهادم اینه ک ما یه وبلاگ واسه خودمون و همه بروبچه هایی که ازاین مشکلات رنج میبرن درست کنیم و هروقت تو یه شرایط اضطرابی قرارگرفتیم ومشکلی برامون پیش اومد بیام برای هم بنویسیم.البته باحالت طنزوشوخی ک واسه همه خوب باشه.اینو من نمیگم بلکه بهترین روانپزشکان دنیا میگن.بااین کار بدون شک نصف مشکلات همه رفع میشه.کسی که شبا خوابش نمیبره و فکروخیال داره شبا میتونه پاشه و بیاد تو وب و بابقیه دوستان گفت و گوکنه تا فکروخیال ازش دورشه.اینجوری دیگه هیچکی احساس تنهایی نمیکنه ومیدونه خیلیای دیگه ام هستن ک با اون همدردن:)))حالا هرکی موافقه اعلام کنه که یه وبلاگ شادومنحصربه فرد درست کنیم

  615. مانیا نوشته است:

    موافقم 🙂

  616. شاهین نوشته است:

    مهسا وپلاک درست کنید من هم ارزو دارم و دوست دارم وپلاک بزنید برای ما ها همه مون مهسا وپلاک بزن من میام زدی خبر بده بدون شوخی میکم

  617. سمانه نوشته است:

    سلام من 28 سالمه از 15 سالگی دچار ترس و استرس شدید شدم طوری که هر روز حالت تهوع عصبی داشتم مخصوصا وقتی جایی میخواستیم بریم مهمونی گلاب به روتون بالا میاوردم و چند روز دچار افسردگی و بی اشتهایی شدید میشدم ترس از آینده داشتم … ولی بقیه روزها حالم خوب بود از اجتماع میترسیدم و نمیتونستم با آدمهایی بجز خونوادم غذا بخورم!!! شدیدا دچار استرس میشدم هیچ وقت دکتر نرفتم چون خجالت میکشدم مشکلمو بگم..5 سال شدید بود الان سالهاست بهترم دیگه حالات خیلی شدید ندارم ولی الان دچار تپش قلب شدم و حتی روی گردنم و صورتم هم گاهی تیک عصبی بوجود میاد من الان تنها ترسم از وضعیت جسمانیم هست شب رو به این موضوع فکر میکنم که نکنه بزودی فلج بشم یا مشکلات عصبی پیدا کنم.. واقعا نمیدونم چیکار کنم

  618. سمانه نوشته است:

    من 5 سال استرس شدید و روزانه داشتم و ترس های بیخودی که الان یادم میاد خندم میگیره.. مدت هاست دیگه اون ترس ها رو ندارم حداقل دیگه بخاطر مسایل مهم می ترسم الان تنها ترسم اینه که نکنه اثرات اون استرس ها باعث فلجی من بشه من از فلج شدن میترسم وقتی خیلی به این موضوع فکر میکنم پاهام درد میکنن بی حس میشن وقتی به تپش های عصبی روی صورتم تمرکز میکنم بیشتر میشن و اعصابم به هم میریزه.. من فقط به یک نفر نیاز دارم که بهم اطمینان بده که من در آینده دچار هیچ مرض یا بیماری نمیشم 🙁

  619. مريم نوشته است:

    عزيزم با ميوه ها و غذاهاي تازه خودتو تقويت كن. به اين فكر كن كه زندگي رو از هر موقع ميتوني شروع كني به قول معروف ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه است. همين اولين قدمي رو كه بر داري خودش مثبت مثبتتتتتتت.
    براي مشكل خيلي كوچكت كه چيزي نيس اول در خونه خدا برو بعد برو پيش آدمايي كه وسيله ان برو پيش پزشك.. پيگيري بهتر از درمان و غصه هس عزيز بهش فكر نكن شادي رو جايگزين كن . گذر زمان همه چيز رو حل ميكنه. اين روزا خودت بايد خودتو بغل كني و به خودت بگي آروم باش چيزي نيست من خدا رو دارم… باور كنيد وجود خدا خيلي تسكين دهنده هس. خودش دردمون رو از خودمون بيشتر ميدونه.

  620. حامد راد نوشته است:

    سلام
    در ابتدا از پیشنهاد خانوم مهسا استقبال می کنم و امیدوارم هرچه زودتر این وبلاگ راه بیافته و اتاق گفتگو ( چت ) هم داشته باشه ، در وهله بعد پیشنهاد دیگه ای هم دارم اونم اینکه شرایطی رو ایجاد کنیم تا بتونیم انجمنی رو تشکیل بدیم و بصورت حضوری همدیگه رو ببینیم ، در یک مکان جمع بشیم و درباره ی مشکلاتی که داریم صحبت کنیم ، من خودم در شمال زندگی میکنم تجربه ی اضطراب و افسردگی ، ترس های اجتماعی ، خجالتی بودن و از اینجور چیزها رو داشتم همچنین حاضرم از نظر مکانی این موقعیت رو در شمال فراهم کنم که بتونیم در فواصل زمانی تعیین شده هر یک از دوستان که تمایل داره بیاد و در این جمع شرکت کنه ، به نظر من این بهترین راهکار برای رفع این مسائله تا اینکه به تنهایی بخوایم اینکار ها رو بکنیم ، امید هست در آینده بتونیم این انجمن رو سازماندهی کنیم ، دوستانی که موافقن اعلام کنن .

  621. مهدي نوشته است:

    سلام حامد جانخوبي؟ اگه مايلي ايميلت رو بده تا بتونيم بيشتر با هم در ارتباط باشيم.منم در شمال ساكنم و ملاقات حضوري براي ما امكان پذيره.خوشحال ميشم اگه بتونم ببينمت.

  622. رضا نوشته است:

    حتما بخونید

    سلام
    دوستان من هم اضطراب هم ترس هم تپش قلب و….
    به مدت ۱۵تا۲۰سال داشتم،خیلی از راه ها رو امتحان کردم مثل ورزش ،رفتن سرکار ،خوردن قرص،تفریح،رفتن جای شلوغ و….
    اینها خوب بود ولی اون جور که باید کامل خوب بشه نشد.
    بلاخره به امید خدا یه روز یه سخنرانی گوش دادم از آقای رائفی پور
    که فقط با یه جمله از ایشون زندگی من عوض شد،جمله این بود:(((آدم وسواس بنده و برده شیطان است)))
    هر وقت فکری به سراغم میومد که باعث اضطرابم میشد به خودم میگفتم این فکر از شیطانه تا منو با این فکر دچار اضطراب کنه،به همین خاطر به اون فکر بی توجهی میکردم تا خودش دیگه میرفت،اولش سخت بود ولی با دعا کردن و صبر تونستم شکستش یدم

  623. مريم نوشته است:

    بچه ها استرس و اضطراب، افسردگي به مزاج ما آدمها هم بستگي داره بريد سايت طبايع مزاج فعلي خودتون رو در بياريد مثلا من مزاجم جز گروه سوداوي كه يكي از بيماريهاي شايع اين مزاج افسرگي و اضطراب هست.پس بايد كنترل مزاج هم داشته باشيد. البته اين براي همه صدق ميكنه و بهتره كه مزاج همه كنترل شده باشه، چه افسردگي و اضطراب داشته باشه چه نه!!!
    آره وبلاگم براي درد و دل كردن خيلي خوبه روحيه آدمو عوض ميكنه ولي مشكل اصلي رو حل نميكنه. تا از وبلاگ بياي بيرون بري بخوابي سر و كله حرفاي مزاحم و هميشگي و …. پيدا ميشه. هميشه بايد از خودتون شروع كنيد اين فكر شماست پس بايد تغيير داده بشه. فقط به اين فكر كنيد كه الان ذهن شما رو يكي ديگه داره كنترل ميكنه چرا آخه چرا يكي راحت بگيره استراحت كنه اونوقت من سكان كشتيمو بدم اون برونه!!!!!!!!

  624. مخالف قرص نوشته است:

    مریم جون با مزاج شناسی کاملا موافقم من بلغمی مزاجم . بیشتر بیماری های روحی مربوط به مزاج ما و تغذیه غلط هست .

  625. مهسا نوشته است:

    سلام ممنونم که از پیشنهادم استقبال کردید.من این وبلاگ و بامشورت یکی ازمشاوران زدم که البته ایشون فامیلمونه.فقط هنوز چت انلاین نذاشتم.اما همه چی به مرورردیف میشه.هرکی هم پیشنهاد انقاد یا مطلبی چیزی داشت بگه که حتما توی وبلاگ اجراکنیم.
    اینم ادرسش:http://ciba70.blogfa.com/
    فقط گفتم دیگه هنوز درحد خیلی معمولیه هرکی نظراتشو بگه میتونه بهترازاینم بشه.تاچندروز اینده هم چت ومیذارم
    اینم یادمون باشه ک ما فقط میخواییم به هم کمک کنیم تا حالمون همیشه خوب باشه

  626. حامد راد نوشته است:

    سلام مهسا جون
    وبلاگت خیلی قشنگه و قالبش واقعاً زیباست ، رنگهاش خیلی شاد و نشاط آوره ، مخصوصا موسیقی که توش هست بسیار امیدبخش و خوبه ، فقط اینکه باید یه شرایطی فراهم بشه که بچه ها بتونن تجربیات خودشون رو و راهکارهایی که برای مقابله با مشکلات خودشون دارن اونجا بزارن یا بنویسن در هرصورت ما این وبلاگ رو حمایت می کنیم و اگر بشه به امید خدا در آینده اون رو تبدیل به یک سایت می کنیم .

  627. مانیا نوشته است:

    بچه ها من واقعا دارم روانی میشم 🙁 من نمیتونم بخوابم 🙁 نه در شب نه در روز عصبی شدم فوقش اگه تو یه روز که از 24 ساعت تشکیل شده بتونم 4 ساعت بخوابم اونم بزور دکتر رفتم اما نمیخوام قرص بخورم کسی مثل من اینطوریه 🙁 من فقط20 سالمه اما دارم پیر میشم 🙁

  628. مانیا نوشته است:

    اضافه کنم من پانتیک ندارم اختلال اضطرابی دارم …

  629. مانیا نوشته است:

    بچه ها من واقعا دارم روانی میشم 🙁 من نمیتونم بخوابم 🙁 نه در شب نه در روز عصبی شدم فوقش اگه تو یه روز که از 24 ساعت تشکیل شده بتونم 4 ساعت بخوابم اونم بزور دکتر رفتم اما نمیخوام قرص بخورم کسی مثل من اینطوریه 🙁 من فقط20 سالمه اما دارم پیر میشم

  630. مانیا نوشته است:

    کار از ایمیل و وبلاگ گذشته هرکی میخواد بیاد به http://www.dornian.com/who.i.am
    اینجا شبیه فیس بوکه میشه آنلاین حرف بزنیم میبینمتون اونجااااا

  631. مانیا نوشته است:

    زمانی که عضو درنیان شدی حتما قبل ادد کردن پیام بدین که از این سایتین 🙂
    http://www.dornian.com/who.i.am

  632. حامد راد نوشته است:

    مانیا جان در کل بعضی ها کم خوابن و بعضی ها زیاد میخوابن ، یکی از علائم افسردگی کم خوابی یا پرخوابیه ، ممکنه دچار افسردگی باشی ، اولاً باید بری پیش یک روانشناس خوب و همزمان با یک روانپزشک خوب هم در تماس باش ، ممکنه دچار اختلال شده باشی بنابراین نیازمند به درمانه ، این هم اگه یه بیماری باشه مثل بقیه بیماری ها نیاز به درمان داره و باید طبق تجویز روانپزشک داروهاتو به موق بخوری و خیلی مهمه که سرخود قطع نکنی ، من خودم دچار افسردگی و اضطراب بودم رفتم پیش روانپزشک و داروهاشو مصرف کردم و الان خدا رو شکر واقعا نتیجه گرفتم ، و ثانیاً یادت نره که این داروهایی که روانپزشکا تجویز میکنن نقش مکمل رو دارن و خودشون به تنهایی نمیتونن کمک کنند شما باید همراه این داروها یا بهتره بگم مکمل ها رفتاردرمانی هم بکنی یعنی اگه خوابت نمیبرده ریشه شو مشخص کنی و بعد سعی کن در طول روز خودتو خسته و درگیر کنی اونقدر خسته بشی که در نهایت بتونی بخوابی ، اینها رو رعایت کن حل میشه مشکلت ، درضمن از قرص هم نترس چون اگه طبق دستور روانپزشک عمل کنی بعد یه مدتی که حالت خوب شد اونا رو کم میکنه و در نهایت قطع میشه و هیچ اعتیادی به قرصها پیدا نمیکنی و عوارض جسمی هم نداره مگر اینکه دوزش خیلی بالا باشه و طول درمان زیاد ، از همه چی مهمتر اینکه به هیچ وجه نترس بلکه از بیداری خود به عنوان یه فرصت و قدرت استفاده کن نه ضعف .

  633. حامد راد نوشته است:

    دوستان میخوام چندتا راهکار توپ واسه رهایی از مشکلات روحی ، اضطراب و افسردگی بدم :
    1- ایمان به خدا
    2- فعالیت و تحرک جسمانی
    3- ورزش منظم
    4- رابطه ی عاطفی و جنسی منظم
    5- دیدن فیلم های مهیج و شاد
    6- همنشینی با دوستان
    7- گردش های ساحلی و جنگلی
    8- گوش کردن به موزیک های شاد
    اگه این موارد رعایت بشه جداً میتونم بگم این مشکلات روحی حل میشه فقط امتحان کنید تا نتایج معجزه آسای این برنامه رو ببینید .

  634. مانیا نوشته است:

    متاسفانه دکترای آبادان به خوبی دکترای تهران نیستن بیشتر قاتلن تا دکتر بخدا از این بیداری میترسم 🙁 خوابم یه مدتی خوب شد اما تا میام فکر کنم ما چطور خوابمون میبره 🙁 دوباره بیخواب میشم و این حالت بهم دست میده 🙁

  635. مانیا نوشته است:

    البته اضافه کنم من چهار ساله تحرک ندارم مامانم غذا برام میاره آب میاره بیرون خیلی کم میرم .. فقط جلو لپ تاپم . نه ورزش نه گردش ولی تا قبل تیر من پر خواب ترین آدم بودم شاید بیش از 14 ساعت میخوابیدم . ولی از تیر بعد بازی ایران – آرژانتین – مجری برنامه سه در اومد گفت یه نفر دو روز نخوابید مرد بعد اون بود که بی خوابی بهم دست داد بعد تونستم بدون دارو بخودم روحیه بددم دوباره خوب شد الان دوباره :((((((( شروع شد

  636. حامد راد نوشته است:

    مانیا جان
    به نظر شما هیچ مشکلی نداری تنها مشکلت اینه که فعالیت نمیکنی و چون خسته نیستی خوابت نمیاد و چون خوابت نمیاد فکرهای بیخود و منفی به ذهنت میاد و خوابیدن برات معنی نداره ، مثل کسی که ثروتمنده و پول براش معنی نداره ، تو فقط فعالیت کن ، ورزش کن به هر طریقی خودتو خسته کن اونوقت معنی خوابو خوب درک میکنی .

  637. فرهاد نوشته است:

    کار رو باید به کاردان سپرد.کاردان کیه ، کسی که کار بلده، اختلالات اظطرابی طیفه گسترده ای دارن ، گاهی منشا جسمانی داره گاهی روحی روانی ، خوب این در حیطه کیه، روانپزشک، شما بالا برین پایین بیایین.تا تخصصی کارتونو پیش نبرین به هیچ نتیجه ای نمیرسین، در کناره درمان تخصصی توصیه بعضی از دوستان مفیده مثله ورزش ، شنا ، کوهنوردی ………..

  638. باران نوشته است:

    دوستان گل اگه دیدید حالتون خیلی بده و دیگه کاری ازدستتون برنمیاد پیش مشاوره ام رفتید وباز خوب نشدید من پیشنهاد میکنم برید هیبنوتیزم درمانی.هیچ خطری هم نداره اگه پیش یه متخصص خوب برید…البته بستگی به طرز فکرخودتون هم داره اگه فکرکنید موثره واثعا نتیجه میگیرید ولی اگه برعکس فکرکنید نتیجه خوبی خب مسلما نمیگیرید..اگه خواستید ادرس سایتی رو هم که مربوط به همین هیبنوتیزم بدم.دکترش به نظرخوبه وهرسوالی که داشته باشید پاسخ میده

  639. باران نوشته است:

    اینم برای مانیا جان از همین سایت دکترحریری کپی کردم:
    اعظم خانم ۵۷ ساله است . او بعلت اختلال خواب مراجعه نمودند . از کم خوابی شکایت داشتند . خلاصه شکایت ایشان این بود که وقتی می خواهند بخوابند تا مدتها خواب به چشمشان نمی آید و افکار روزانه ، نگرانیها و دغدغه ها و مشکلات ، خواب را فراری می دهد . وقتی که خوابیدند کوچکترین صدا از داخل خیابان یا راه پله های بیرون آپارتمانشان ایشان را بیدار میکند و دیگر قادر به خوابیدن تا صبح نیستند و این درحالی است که وی روزها را هیچ استراحتی ندارند و به کار مشغولند . بیش از نیمی از وقت جلسه باقی مانده بود . بلافاصله برای ایشان تست انجام دادم . موفقیت آمیز بود . تصویر ذهنی دادم . القای هیپنوز کردم و تلقیناتی به ضمیر ناخودآگاه ارائه دادم . بقیه کار به جلسه بعد موکول شد . ناگفته نماند که در ابتدای جلسه دوم از بهبود وضع خوابشان خبر دادند و اینکه در این چند شب براحتی خوابیده اند و آرامش ذهنی داشته اند . در جلسه بعد دوباره القای هیپنوز ، شرطی سازی ها و تلقینات مفید ارائه شد و تلقینات تثبیت شد . نیازی به خود هیپنوتیزم نبود …. بعد از دو هفته که تلفنی با ایشان تماس گرفتم بسیار تشکر کردند و اظهار داشتند که وقتی نیمه شب برای کاری مثل نوشیدن آب یا به علتی دیگر بیدار می شوند بلافاصله به رختخواب بر می گردند بخواب می روند و کیفیت خوابشان خوب است . شبها که به بستر می روند براحتی و سریع به خواب میروند و صداهای مزاحم در خیابان و راه پله ها اذیتشان نمی کند و بیدار نمی شوند . …

  640. مانیا نوشته است:

    باران جان بخدا دکتر خوب هست واسه هیپنوتیز هست مهم اینکه امکانات همه خدارو شکر تو تهرانه . من تو آبادانم نمیتونم بیایم وگرنه نه مشکلی برای پرداخت دارم نه بی اعتقادم به هیپنوتیز .. فقط دکتر خوب تو آبادان نیییست

  641. مانیا نوشته است:

    ترو خدا یکی کمکم کنه … من نزدیک یک – دوهفتست کم خوابی دارم . از 24 ساعت فقط 3-5 اونم بزور بزور بزور گریه میکنم داد میزنم تا خوابم بگیره بابا بخدا تو عذابم . قرص نمیخورم روانپزشک رفتم علت گفته اضطراب و استرس . میترسم با این کم خوابیا بمیرم یا سکته کنم من فقط 20 سالمه . محیط خونه آرامش نیست …..

  642. میری نوشته است:

    مانیا جان صبح وقتی ناشتا هستی اسطوخودوس بخور اینطوری تاثیرش بیشتره.ولی من راجب داروهای شیمیای چیزی نمیگم چون اطلاع ندارم ولی یک دلروی گیاهی هست ابی رنگه به نام نوراگل کاملا گیاهیه و فاقد عوارصیه دگتر طب سنتی ب من داد و گفت قبل از خواب مصرف شه برای رفع بدخوابی و کم هوابی خیلی خوبهمیدونم ک توش سنب الطیب داره ولی بقیه چیزاشو نمیدونم

  643. مانیا نوشته است:

    من میدونم که اگه رو به دارو شیمیایی بیارم ترکش سخت و عوارض بعدش بیشتره 🙁

  644. مانیا نوشته است:

    کسی هست از دوستان قبلا این حالتو تجربه کرده باشه یا در حال حاضر داشته باشه بی خوابی در شب + از 24 ساعت در روز فقط 3-5 ساعت بخوابه 🙁 من میترسم سکته کنم یا مغزم از کار بیوفته 🙁

  645. مريم نوشته است:

    مانيا برو پيش دكتر ميثاق تهران كارش عاليههههههههههههه. روانشناس. اينم وبلاگش آدرس و شمارش اينجا هست http://ebrahimmisagh.persianblog.ir/

  646. مانیا نوشته است:

    خب عزیزم ایشون تهران هستن من آبادان چطور برم پیشش گیر کردم تو آبادان

  647. مانیا نوشته است:

    من خیلی میترسم 🙁

  648. مانیا نوشته است:

    کسی هست از دوستان قبلا این حالتو تجربه کرده باشه یا در حال حاضر داشته باشه بی خوابی در شب + از 24 ساعت در روز فقط 3-5 ساعت بخوابه 🙁 من میترسم سکته کنم یا مغزم از کار بیوفته 🙁
    arara.kimii@gmail.com
    هرکی مثل منه بگه 🙁

  649. Sheida نوشته است:

    من حتی ۲۴ ساعتم میشه نخوابم!

  650. بامداد نوشته است:

    بهترین درمان برای اظطراب اول از همه یوگا دوم دوچرخه سواری ولی باید مث من پیش یه استاد یوگا کار کنین من یه مدت دوچرخه سواری رو ترک کردم اضطراب و تپش قلب اومد سراغم اما همه چیز با فکر کردن به خوبیها درست میشه .

  651. مانیا نوشته است:

    یعنی هیچکی مثل من نیست ؟؟؟ که فقط 3-4 ساعت از 24 ساعت قبلا یا الان خوابیده باشه …. من دیگه میترسممم دارم دیوونه میشم الان دوهفتست خوابم اینطوره

  652. مريم نوشته است:

    مانيا برو وبلاگ دكتر ميثاق براش پيام بفرست خيلي ها براش پيام مي فرستن.//// سايت تبيان هم ميتوني عضو بشي بعد سوالتو از بخش مشاوره يا … بپرسي بعد از سه روز جوابتو ميدن انشا…

  653. مريم نوشته است:

    انقدر نترس. كم خوابيد به خاطر استرس عزيز. خوب بشي خوابتم مياد سر جاش.

  654. مانیا نوشته است:

    من نمیتونم نترسم من فقط 20 سالمه دیشب با قرص خواب که دکتر بهم داد خوابیدم همش فکر میکنم اگه عادت کنم چی میشی . آخه خوابیدن اونم 3-4 ساعت اونم تیک تیکه یعنی نیم ساعت بخوابم بزور بعد نیم ساعت طول بکشه بخوابم بعد یک ساعت بیدار شم همینجور روال ادامه داشته باشه آخه اینم شد زندگی .. دگتر میثاق پیام دادم اصلا جواب نمیده

  655. حامد راد نوشته است:

    مانیا حان چرا اینقدر از عادت کردن به قرص می ترسی ، دیگه گیرم که عادت کنی که نمیکنی ، بدتر از این وضعیت فعلی تو نیست که ، خیلی زیادی می ترسی این قرصها رو من هم خوردم خوب شدم الان هم هیچ اعتیادی هم بهش ندارم ، تو اصلا هیچ میدونی عوارض کم خوابی بیشتر از عوارض اون قرصهای خوابی هست که تو نمیخوری ؟

  656. مانیا نوشته است:

    من قرص خواب دیشب خوردم ولی با این وجود دیر خوابم برد و بسختی 🙁 نمیدونم چرا اینطوریم . همش بعد شک مادر بزرگم این بلا اومد سرم اول بیمار نگری بعد اختلال اضطراب حالا بی خوابی . قرص کلونازپام 1 میلی کسی میخوره ؟ یا استفاده کرده دکتر نصف در شب نوشته البته نمیدونم چرا 1/4 در صبح و 1/4 در عصر گفته بخورم البته دکتر روانپزشکم نبود مجبور شدم برم دکتر مغز و اعصاب برم … شبا در کنار قرص خواب نوروپنتین 100 + فلوئوپرازین ا میلی ایناهم استفاده میکنم و روزها بعد ناهار فلوکسین 10 . من 20 سالمه دلم نمیخواد بمیرم 🙁 میخوام زنده باشم میترسم بمیرم 🙁 من از نخوابیدن میترسم قبلا که بیمار نگر بودم دردم با یه آزمایش حل میشد اما بی خوابی از همه بدتره 🙁
    کسی مثل منه مثل من در حال درمانه
    ادد کنه منو تو فیس بوک | فقط بگه از سایته پور علیه .
    facebook.com/arara.kimii

  657. مینا نوشته است:

    سلام به همگی
    من خواهرم ترس از مدرسه داره الان کلاس اول دبیرستان صبح که میشه گریه میکنه و نمی خواد مدرسه بره این مشکل اول راهنمایی هم داشت برلی مدت 2 سال خوب بود
    ولی دوباره بیماریش برگشته گریه میکنه و دروغ هم میگه من فردا حتما میرم مدرسه ولی نمیره از زمانی هم که مدرسه شروع شده ساکت و تو خودش
    خواهش میکنم راهنماییم کنید

  658. مخالف قرص نوشته است:

    شاید کسی تو مدرسه اذیتش می کنه

  659. عسل نوشته است:

    سلام
    من مدتیه درواقع یکساله که قلبم درد میگیره ودست چبم تیر میکشه وبد نفس میکشم دکتر هم زیاد رفتم اما گفتن کفقط برای اعصابه ومشکل قلبی وچیز مهمی نیست اما حدود 7ماهه که خیلی بد نفس میکشم حتی احساس میکنم کسیژن به مغزم نمیرسه حتی در حفط مطالب وحرفها هم دچار مشکل میشم واین درصورتیه ک من قبل از این حتی سخت ترین مسایل را خوب حفظ میکردم ومیفهمیدم مشکلات زیادی رو برام داره بوجود میاره درحدی ک ترم بیش مشروط شدم خواهش میکنم بگید چکارکنم خیلی هم دکتر رفتم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم
    لطفا کمکم کنید

  660. عسل نوشته است:

    سلام
    بچه ها الان ک من یکسری از حرفهاتون روخوندم فهمیدم ک فقط ک خودم اینجوری نیستم بچه واقعا چرا…من خیلی خیلی استرس دارم همش قلبم درددارم دست چبم تیر میکشه نمیتونم درست نفس بکشم سردرد
    حالا من برعکس بعضی از شما گل ها خیلی خوابم ریاده درواقع بی انرزی هم همش میخوام بخوابم بچه ها چکارکنم

  661. حامد راد نوشته است:

    سلام عسل جان
    من تجربه اضطراب و افسردگی رو دارم ، ممکنه شما دچار اضطراب شده باشی یه سری به یک روانپزشک خوب بزن اگه مشکل جسمی نیست پس حتما روانی هست .
    درباره اون قسمت دوم که گفتی زیاد می خوابی و بی انرژی هستی و احتمالا احساس خستگی هم می کنی یکی از علل یا علائم خواب زیاد افسردگی هست ، نکته بعدی اینکه م خودم همین طوری بودم خیلی می خوابیدم و وقتی هم که بیدار می شدم احساس خستگی شدید داشتم تا جائیکه انگار توانایی انجام هیچ کاری رو نداشتم ، یه مدت ویتامین ب کمپلکس رو خوردم واقعا ازش معجزه دیدم نه تنها میزان خوابم کم شده بلکه وقتی هم که بیدار هستم دیگه اصلا احساس خواب آلودگی و خستگی در من نیست میتونم ساعت ها بیدار باشم بدون خستگی و کلا با 6-7 ساعت خواب شبانه سرحال باشم ، این ویتامین رو از نوع خارجیش امتحان کن بد نیست حداقل ضرری هم نداره یه مکمل هست .
    ولی در کل به یک روانپزشک مراجعه کن .

  662. عسل نوشته است:

    سلام
    اقای حامدراد عزیز
    خیلی میشکرم کجواب دادید
    بچه ها از خدابرایهمگیتون سلامتی موفقیت میخوام ترخدا دعا کنید منم حالم خوب بشه خیلی بده ادم درد داشته باشه اما ندونه منشاش کجاش تا درمانش کنه

  663. آ نوشته است:

    سلام،ببخشید من در جمع هایی که حتی کمی با افراد آن رودربایستی دارم و در آن جمع سکوت حکمفرماست دچار این اضطراب میشوم که نکند از شکمم صدایی شنیده شود و جدیدا هم که نگران بدتر از این هستم و نگران میشوم که نتوانم باد معده ام را کنترل کنم و از من صدایی خارج شود و باعث آبروریزی شود.یکبار در دانشگاه سر کلاس،شکمم صدا داد نمیدانم بغل دستی ام شنید یا نه ولی خجالت کشیدم و از کلاس رفتم بیرون و استاد هم از اینکارم خوشش نیامد.حالا این بزرگترین مشکل زندگیم شده.وقتی یکی ما را به خانه اش دعوت میکند،یا میخواهم در یک کلاس یا جلسه شرکت کنم و تقریبا هر جایی که کنترل و مدیریتش دست من نیست و احساس میکنم مجبورم مدتی در جایی بنشینم و هروقت دلم خواست نمیتوانم جمع را ترک کنم این اضطراب گریبانم را میگیرد و در روبط اجتماعی ام تاثیر زیادی گذاشته و مجبور شده ام روابطم را کم کنم و مخصوصا همسرم از این موضوع خیلی ابراز نارضایتی میکند و میگوید تو مرا هم محدود کرده ای و هرجا بخواهیم نمیتوانیم به خاطر این طرز فکر و مشکلی که برای خودت درست کرده ای برویم.خواهش میکنم به من کمک کنید.

  664. صدف نوشته است:

    سلام آذر جون فقط کافیه بهش فکرنکنی.منم یه مدت اینجوری بودم ولی خب همه شکمشون صدامیده یه چیزعادیه مخصوصا توی سکوت.تازه خودمون چون حساسیم میشنویم وبدترمیشه وگرنه مردم انقدر فکراشون مشغولو و درگیره زندگیه ک دیگه به این چیزا فک نمیکنن.زندگیو سخت نکن راحت باش بابا بیخیال اصلا بذار صدا بده مهم نیست

  665. مهیا نوشته است:

    سلام به همه .
    بنده دانشجوی روانشناسی بالینی هستم . موضوع پایان نامه ام راجع به بررسی حافظه، توجه و راهبردهای تنظیم هیجان افرادی که اضطراب اجتماعی را تجربه می کنند هست. خوشحال میشم که در پژوهش من شرکت کنید. ادرس ایمیل من: baktash68@yahoo.cm
    اگه درپژوهشم شرکت کنید، بهتون مشاوره رایگان درخصوص مساله و مشکلی که باهاش مواجه هستید نیز خواهم داد!.
    پیشاپیش از مشارکتتون سپاسگذارم.

  666. رامانا نوشته است:

    سلام دوستان منم مثل شماها استرس داره داغونم میکنه هر دفعه اینجوری میشم ولی به مرور خوب میشم همش فکر میکنم یه بیماری دارم بعد میرم گوگل اطلاعات بیماریها رو سرچ میکنم احساس میکنم خودم اون بیماری رو دارم حسابی سر درگمم کارم شده گریه تپش قلب دارم یهو بدنم داغ میشه مخصوصا پشت گوش و گردنم همش حس میکنم سر درد دارم ولی الان رفتم درباره بیماری کبد سرچ کردم سردرد از یادم رفته همش فکر میکنم همه علایم اون بیماری رو دارم همش شکمم کار میکنم دست و پاهام یخه با گریه آروم میشم حملات عصبی نداشتم فقط یه گوشه میشینم فک میکنم که البته پارسال هم همینطوری بودم اما به مرور خوب شدم ولی انگار دوباره اومده سراغم ایندفعه بدتر گریه شده کار شب و روزم حوصله هیچکسیو ندارم اما حرفای شما آرومم کرده

  667. نازی نوشته است:

    منم این طوریم هی میرم سرچ میکنم همش فک میکنم مریضم ولی من حملات عصبی دارم حوصله صدای هیچکس و گاهی وقتا ندارم

  668. علی نوشته است:

    دقیقا منم میرم علایم بیماریهای قلبی معده رو سرچ مینم همش میگم الان که سکته کنم ترس اینکه چی میشه. الان میبینم که خیلی ها این مشکل رو دارن

  669. حامد راد نوشته است:

    دوستان یه مشکلی که شاید ماها داریم اینه که فکر میکنیم تنها هستیم ، یعنی شاید فکر کنیم فقط من هستم که این مشکلو دارم و بقیه سرحال هستن و حالشون خوبه ، درصورتی که بهتون اطمینان میدم شما اگه ادم سالم پیدا کردی جایزه داری ، همه مشکل دارن یه عده مشکلات روانی و یه عده جسمی و اونایی هم که از این دست مشکلات ندارن یه سری مشکلات پیچیده تر دارن مثل مسائل خانوادگی و اقتصادی یا مشکلات حقوقی و .. . پس نگران نباشید و فکر نکنید که تنها هستید ، وقتی ببینید که فقط شما نیستید که مشکل دارید و وقتی بدونید که تنها نیستید و دیگرانی هم هستند که درد مشترک دارن و می تونن شما رو درک کنند اونوقت حالتون خیلی بهتر میشه .
    ما نیاز داریم واسه زندگی کردن قوی باشیم و خودمون قوی و قدرتمند کنیم اگه ضعیف باشیم واقعا نمیتونیم زندگی کنیم زندگی جای آدمای ضعیف نیست ، به همین خاطر به نظر من بزرگترین مشکل همه ما ترس هست ، چون ما می ترسیم مواجه باشیم با اونچیزی که واسه ما اتفاق افتاده یا داره می افته به همین خاطر وقتی باهاش روبرو می شیم هول می کنیم و حالمون بدتر می شه ، هیچ چیزی تو این دنیا نیست که راه حل نداشته باشه فقط باید شجاع بود .
    به نظر من اگه می تونیستم یه انجمنی ترتیب بدیم که همه دوستانی که اینچنین مشکلاتی دارن بیان اونجا و حضوراً دور هم جمع بشیم و هرکدوممون تجربیات خودمونو بگیم خیلی بهتر میشه واسه هممون ، مثل انجمن های ترک اعتیاد که دور هم حلقه می زنن و هرکی تجربه خودشو و دردشو به بقیه می گه ، ولی هرچند من قبلا همینجا اعلام آمادگی کردم واسه این قضیه هیشکی توجهی نکرد .
    به هرحال من به عنوان کسی که تو این زمینه انواع مشکلات روحی رو داشتم و تونستم به نحوی اونها رو تخت کنترل خودم در بیارم آماده ام به دوستانی که می خوان کمک کنم به همین منظور ایمیل خودمو در اختیار دوستان میزارم اگه کسی خواست حتما بهم ایمیل بزنه خوشحال میشم بتونم کمک کنم .

  670. مانیا نوشته است:

    من دکتر برام قرص کلونازپام واسه خوابم نوشته گفته نصف بخورم میترسم وابستش شم الانم وابستشم نمیدونم چیکار کنم آخه من شبا خوابم نمیبره روزها هم نه . کسی هست قرص خواب بخوره ؟؟؟

  671. نازنین نوشته است:

    مانیا:منم پروپرانول و کلردیازپوکساید مصرف میکنم منم مثل شما خواب ندارم و نظراتتو که خوندم تمام علایمی که نوشته بودی رو داشتم ازمایش دادم دکتر رفتم هیچیم نبود و پیش مشاور رفتم بهم تکنیک داد من گل گاو زبان با اویشن هم دم میکنم و میخورم البته با پزشکتون مشورت کنید که تداخلی با این داروها ایجاد نکنه بیشتر سعی کنید مواد غذایی که مثل غلات وسبزیجات میوها مصرف کنید کنار داروهاتون سعی کنید رواندرمانی هم برید امیدوارم همگیون خوب شیم

  672. مانیا نوشته است:

    یعنی کسی نیست که مشکل منو داشته باشه من دوچاره وسواس فکری و اختلال اضطرابی هستم یعنی اوایل با بیمار نگری حالا با بی خوابی مواجه مدت چند ماه که از کم خوابی و بزور به خواب رفتن رنج میبرم قرص خواب کلونازپامم تائیر چندانی نداشت عصبی شدم یعنی هیچکی مثل من نیست
    arara.kimii@gmail.com

  673. مهدي نوشته است:

    با سلام
    من مشكلم اينه كه از همچي ميترسم و همچي منو دچار اضطراب ميكنه.الان كه بهش فكر ميكنم از كوچيكي وقتي ميخاستم تو جمع كلاس چيزي رو بخونم پاي تخته قرمز ميشدم و از تنها خونه موندن و اينكه كسي يهو بياد خونه اضطراب داشتم و وقتي كسي وارد خونه ميشد من شوكه ميشدم و قرمز ميشدم جوري كه همه تعجب ميكردند يا فكر ميكردن من كاره بدي انجام دادم كه اين مدلي شدم.
    الانم كه سالها از اون موقع ميگذره باز همونجورم. مثلا وقتي تو اتاق خودم در محل كار نشستم و كسي مياد تو شكه ميشم و بي دليل قرمز ميشم يا اينكه وقتي ميرم خونه و ميبينم خواهرم يا كسي ديگه مهمون ماست اصلا نميتونم برم توي خونه چون بيخودي دچار استرس ميشم و سرخ ميشم.
    يكبار رفتم پيش روانشناس باليني اون گفت با 5-6 جلسه آمدن مشكلت حل ميشه اما چون هر جلسه 100-150 تومن ويزيتش بود ديگه نرفتم.
    مشكلي كه الان خيلي اذيتم ميكنه عدم توانايي ورود به جمع هست.مثلا هرگز به تنهايي نميتونم وارد مهموني يا عروسي يا حتي جمع هاي دوستانه بشم.چون تپش قلبم بالا ميره و قرمز ميشم.اگه اين مشكلم درمان بشه فكر ميكنم اوضام خيلي بهتر بشه.شما نظر و راه حلتون براي برون رفت ازين مشكل چيه؟ و آيا كسي هست كه مشكلش به اين شكل باشه؟

  674. رضا نوشته است:

    سلام
    استرس رو دارم ولی قرمز نمی شم
    دقیقا منم وقتی از بیرون بیام خونه و ببینم که مهمون هست تپش قلب می گیریم طوری که نمی تونم صحبت کنم اصلا یه وضعی شده این زندگی برای ما
    وقتی میرم مسجد استرس دارم وقتی میرم دنبال یه کاری استرس دارم موندم چطوری رفعش کنم از بچگی همینطوری بودم یادمه مسابقات قران گذاشته بودند منم که معلم قران چون شاگرد ممتاز بودم و خیلی از سوره های قران رو حفظ بودم مجبورم می کرد برم مسابقات اون موقع که کوچیک بودم و دوره دبستان بودم بازم استرس داشتم ولی دیگه نه تا حد الان
    اصلا می دونی چیه بعضی وقتا فکر می کنم که تنها راه خلاصیم مرگه ولی جرئت خودکشی هم ندارم که از عاقبت کارم و اون دنیا می ترسم
    قبلنا پرانول مصرف می کردم پرانول 20 اوایل که خوب بود تا حدی تپش قلبم پایین می اومد ولی الان چی الان روزی چهار تا پرانول 20 مصرف می کنم انگار که چیزی مصرف نکردم فکر کنم بدنم بهش عادت کرده و دیگه چاره ساز نیست این قرصا
    خلاصه بگم خیلی آدم استرسی هستم البته از بچگی تو یه جای پر اضظراب و دلهره بزرگ شدم همش مامان و بابام با هام اختلاف داشتن وقتی بابام می اومد ما هم می ترسیدیم همش ترس بود همش این جمله بود که اگه بابات بفهمه …
    اصلا قبلنا بابام یه جوری بود که نمی ذاشت برم بیرون نمی ذاشت برم تو جمع همش تو سرم می زد فلانی نصف تو هست و از این حرفا…
    ولی الان برعکس شده درسته از لحاظ روحی و روانی آسیب دیدم ولی الان جرات نداره باهام حرف بزنه از اون بگذریم عموم اویزون شده واسه ما چرا فلان جا نرفتی چرا نیومدی و …
    والا من رو ندارم برم پیش یه روان پزشک چون خودم از اینکه استرس دارم خجالت می کشم
    از اون گذشته یه برادرم دارم که خدا هدایتش کنه همش بهم گیر میده آخه اصلا تو جمع من با تلفن حرف نمی زنم چون استرس می گیرم فکر می کنم همه دارن به من نگاه می کنن البته اگه اونی که باهاش حرف بزنم باهاش صمیمی باشم باهاش استرس نمی گیرم ولی اگه نانشناس باشه اگه اون جایی که حرف می زنم سکوت باشه استرس می گیرم ولی تو بیرون نه چون یکم سر و صدا هست
    من رنگم نمیپره ولی انقد اذیت شدم که نگو گاهی وقتا با خودم می گم که آخه واقعا لایق این همه عذاب هستم یا نه
    بعضی چیزا رو نگفتم در واقع نمی تونم بگم انقد بدبختی کشیدم که دیگه از خودم نا امید شدم خیلی سعی کردم تغییر کنم ولی نمیشه که نمیشه انگار یکی هست که فقط میگه این استرس راه خلاصی نداره و این بدتر می کنه همش نگران اینم که ابروم بره و این باز بدتر می کنه
    نمی دونم دیگه چی بگم نمی دونم از کی گلایه کنم نمی دونم تا چه وقت این وضع ادامه داره نمی دونم کی قراره بمیرم نمی دونم واقعا نمی دونم …
    نمی دونم امتحانه از طرف خدا یا که چی آخه امتحانم یه حدی داره الان 6 الی 7 ساله من اینجوریم
    همینجاست که میگن کاش همیشه بچه می ماندیم و بزرگ نمی شدیم گرچه تو کودکیمون هم حال درست و حسابی نداشتیم
    مهدی جان نمی دونم تا کی این وضع ادامه داره ولی اینو خوب می دونم که اگه جلوش رو نگیریم بدتر از گذشته زمین گیر میشیم
    اصلا دیگه نمی دونم باید چیکار کنم…
    خدافظ

  675. رضا نوشته است:

    سلام مهدی جان
    بیا اینم ایمیلم
    reza71kh@gmail.com
    ببخشید اشتباهی تو پایین نوشته بودم

  676. مانیا نوشته است:

    یعنی کسی نیست که مشکل منو داشته باشه من دوچاره وسواس فکری و اختلال اضطرابی هستم یعنی اوایل با بیمار نگری حالا با بی خوابی مواجه مدت چند ماه که از کم خوابی و بزور به خواب رفتن رنج میبرم قرص خواب کلونازپامم تائیر چندانی نداشت عصبی شدم یعنی هیچکی مثل من نیست
    arara.kimii@gmail.com

  677. نازی نوشته است:

    سلام مانیا نظراتتو خوندم دقیقا منم مثل شما هستم من قرص خواب میخورم جوشنده گیاهی اویشن با گل گاو زبان هم خوبه استفاده کن میوه و سبزیجات بیشتر مصرف کن مشاور من پیشنهاد گل گاو زبان با سنبل الطیب رو هم داد که باهم دم میکنم و میخورم سعی کن سرگرم کنی خودتو حسابی

  678. محمد نوشته است:

    دوستان سلام من هم یکسال در گیر این بیماریم اوایل خیلی عذاب مکشیدم رفتم دکتر قرص پرپرانولو آسنترا داد تاثیر داشت ولی با بی خیالی و مشغول کردن خود به کاری و ورزش دسته جمعی میتوان به کلی از دست آن راحت بشید امتحانش ضرر نداره

  679. سحر نوشته است:

    ســــــــــــــــــــــــلام وایی چند نفر آدم این مشکل و دارن و من فکر میکردم تنها ادمم .فقط همینو میگم خودتونو نباید چون خدارو دارید الان که دارم مینویسم همین حالتم اما کنترل میکنم

  680. نازی نوشته است:

    سلام منم مثل تو بودم حالتهای تورو دارم پروپرانولول هم میخورم،قرص کلردیازپوکساید ۵ میلی هم شبا میخورم میخابم بعضی وقتا جوشنده گل گاو زبون با اویشن هم میخورم،رژیم غذایی هم بیشتر از میوه و سبزیجات استفاده میکنم اگه حالت بده مصرف کن اگه میتونی با جوشنده گل گاو زبان سنبل الطیب اینا ارامبخش هستند

  681. مانیا نوشته است:

    نازی جان لطفا بیا در ارتباط باشیم
    arara.kimii@gmail.com

  682. اردلان نوشته است:

    بچه ها منم تا یه چن وقتی مشکلات زیادی داشتم،خوشبختانه با ورزش تونسم خیلی بهتر بشم،بهترین ورزشی که میتونم بهتون پیشنهاد کنم طناب زدنه، به اندازه ای که توانایشو دارین در طول روز طناب بزنین.یادتونم نره این ورزش نیاز به کفش مناسبی برای تمرین داره،اگه تونسین کفش مارک دار مخصوص این ورزش رو بگیرین و یا از تاناک هم گرفتین بازم عالیه .حتما امتحانش کنین. با منم میتونین در ارتباط باشین.
    ard.parsa89@gmail.com

  683. شیرین نوشته است:

    سلام بچه ها. من ۳۰ سالمه و پنیک اتک دارم. یادمه گاهی تو بچگی هم این حالت ها بهم دست میداد، اما خیلی کم، مثلا چند سال یکبار، همین باعث میشد که منشا اون رو چیزای دیگه ای مثل ترس های کودکی و این موارد بذارند. اما بعد لز بیست سالگی یکم جدی تر شد. این رو هم بگم که با فوت فامیل های نزدیک در چندین سال پیاپی به اوجش رسید، فوت خاله، عمو، عمه. در موقعیت های مختلف خصوصا وقتی تنهام یا شب ها که احساس تنهایی میکنم، تپش قلب وحشتناک میگیرم، دستام عرق میکنند و این فکر رو میکنم که لحظه ی مرگم رسیده… خیلی وحشتناکه… همتون میدونید…وقتی تو ترافیک گیر میکنم، وقتی دور از خونه و آشناها هستم مدام این فکر میاد سراغم که الان قلبم شروع میکنه به تند زدن… زمانی که تو اوج مریصی بودم، دایره ی امنیتم مدام کوچیک و کوچیک تر میشد… اوایل شهر تهران بود، بعد شد منطقه ی خونه، بعد شد محله، بعد خود خونه، انقدر که تنها هیچ جا نمی تونستم برم، حتی با افراد دیگه هم که میرفتم باید مطمئن میشدم که تو همون حوالی.بیمارستان هست!!! که اگه خواست قلبم بگیره زود منو ببرند دکتر! پیش یه دکتر خیلی معروف رفتم، تشخیص پانیک بود اما قرص های فیل افکنی بهم داد که موقع حرف زدن یادم میرفت چی داشتم میگفتم!! ولی با معرفی چندتا دکتر دیگه، خانوم دکتر اعظم صدر رو پیدا کردم که کارشون عالی و فوق العادست… خیلی خیلی دارم بهتر میشم در حالیکه قرص هایی که مصرف میکنم خواب آلودگی و بی حالی هم نمیاره، البته هنوز توی مراحل درمانم و هنوز هم پیش میاد که یه وقتایی فکر بازگشت پانیک آزارم میده، ولی تجربه ی من اینه که اگه میتونید توی اون لحظه یکم آب بخورید، حواستون رو یجوری که خودتون میدونید پرت کنید، مثلا پیامک بدید به کسی، یا تلفن کنید، یا هرکاری که میدونید حواستونو پرت میکنه… و بعد: ترس از مرگ لعنتی که خودمم درگیرشم: به نظرم یکی از راه هاش اینه که به خودت بگی: به درک! بذار هرچی میخواد بشه، بشه، این همه آدم دور و بر من هستند که انواع بیماری های جسمی هم دارند ولی نگران چیزی نیستند! یکی دیگه هم اینکه به خودت این آگاهی رو بدی که این صرفا بیماری عصبیه که کسی بخاطر اون چیزیش نشده، و اینکه میدونی باید باهاش چه کنی و به مبارزش بری. دوستای خوبم، همین که میدونیم این همه ادم های دیگه به این بیماری مبتلا هستند خودش دلگرمیه، تو لحظات حمله باید تلقین کنیم که تنها نیستیم. مهمترین چالش من فعلا، مسافرت و رفتن به جاهای بکر و دور از دسترسه، که خیلی دوست دارم، ولی فعلا میترسم…….

  684. محمد نوشته است:

    سلام دوستان عزیز
    بنده از سال 88 دچار حمله هراس میشم یه مدت دارو مصرف می کردم با دز بالا پراپرانول روزی 3 بار آلپرازولام و ایمی پرامین خوب شدم داروهام کم شد . دوباره پدرم فوت شد و همه چیز شروع شد دوباره تحت دارو قرار گرفتم و این سری اینقدر خوب شدم که همه دارو هام بجز پروپرانول قطع شد دز اونو هم کم کرده بودم و خدارو شکر به همه زندگیم می رسیدم ولی متاسفانه نتونسم زندگی سالم رو ادامه بدم مجددا شرایط استرسی زیادی برام پیش اومد حدود یک ماه پیش موضوع شرایط انتقالی سر کار برام پیش اومد و بزور شرکتی که توش کار می کنم داره مارو جا به جا می کنه؟!!! الان نه میتونم منبع اصلی استرسم رو کنترل کنم و نه می تونم افکار منفی رو از ذهنم بیرون کنم هر کاری میکنم همش هراس دارم و هول می کنم.
    دوباره تپش قلب شدیدم برگشته . محل کار من عسلویه هستش و محیطش کاملا عملیاتیه. خیلی خوب شده بودم ولی متاسفانه استرس لعنتی اعصابمو خیلی ضعیف کردم.
    دیکه نه میتونم فعالیت کنم همش از ضربان قبل میترسم در وافع بزرگترین ترس من از ضربان قلب بالاست بعد از این همه سال هنوز یکم میره بالا بشدت می ترسم و همین باعث ضربان های بالاتر میشه خواهش میکنم دوستان کمکم کنید مارو دارن منتقل می کنن یه جایی که اونجا شرایط کاریش خیلی سنگین تره و من کنترل خودمو از دست دادم؟!
    تورو خدا بگید با این تپش قلب بالا چیکار کنم؟ چجوری خودمو کنترل کنم توی این شرایطی که کاریم از دستم بر نمیاد؟ میترسم کار و زندگیمو از دست بدم!!! این ایمیل منه خواهشا کمکم کنید!!!
    mamad182@yahoo.com

  685. مانیا نوشته است:

    آیا قرصای اعصاب باعث کم اشتهایی میشه ؟؟؟

  686. نیوشا نوشته است:

    دوستان کسی تجربه ای داره ه من رو هم کمک کنه ؟ من لیسانسمو که گرفتم تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور ولی به قدری استرسم شدید و حتی به حالت حمله داشتم که نمیتونستم تکون بخورم و حتی امتحان زبانام رو بدم توی 6 ماه فقط دیوونه نشدم و همه کارام به مشکل خورد و موندنی شدم. دیدم کلا کنترل زندگیم از دستم خارج شده تصمیم گرفتم همینجا کنکور بدم. با اینکه درسم خوبه در واقع من از دانشگاه شریف با معدل خوبی فارغ التحصیل شدم و شاید خیلی مشکل درسی نداشته باشم ولی الان که یکم از درسم گذشته همش فک میکنم نمیشه نمیتونم استرس افتضاحی میاد سراغم با اینکه خوب دارم درس میخونم دارم دیوونه میشم همش میترسم نکنه مثه پارسال شم خواهشا کسی میتونه کمکم کنه؟ تجربه ای داره ؟ ضمنا پارسال قرص ایمی پرامین و فلووکسامین و پروپانول میخورم تا کنترل شد استرسم ولی این همه استرس واقعا در توانم نیست نمیفهمم چرا اینجوری شدم و چرا ادامه پیدا کرده لطفا یکی منو راهنمایی کنه

  687. سعيد نوشته است:

    سلام دوستان من خودم خيلي استرسي و مضطرب هستم . خواستم اين رو بگم دوستي دارم هميشه از من مي پرسه سعيد استرس يعني چي؟ چرا من اصلا مفهوم استرس رو نمي فهمم . فكر كنم اين دوست من به طور ژنتيك با استرس بيگانه است . هميشه بهش غبطه خوردم كه اي كاش من هم مثل او بودم .

  688. وجیهه نوشته است:

    سلام.اکثر مطالب را خواندم.من از سال 83 که برای اولین بار دچار حملات پانیک شدم تا کنون در بازه های مختلف با آن درگیر بوده ام.حملات پانیک ،ترسهای اضطرابی و غیره.به اندازه ای دکتر رفته ام که قابل شمارش نیست.داروهای زیادی مصرف کردم.الآن 38 سال دارم.در ضمن من آدم اجتماعی هستم با اعتماد بنفس بالا.دارای موفقیتهای متعدد.مهندس الکترونیک هستم و در اداره هم موقعیت مناسبی دارم.مادر 2 فرزند هستم.لازمه بگم دختر دومم را 7 سال پبش زمانیکه برای اولین بار بر این بیماری غلبه کردم باردارشدم و به دنیا آوردم.بعد از اینکه تونستم به بیماری مسلط بشم شروع کردم به تحقیق و مطالعه در مورد این بیماری.روی خودم و آدمهای زیادی که دچار این سری بیماریها هستند تحقیق کردم.تا بتونم دلیل و علت بیماری رو پیداکنم.چون تا وقتی علت از بین نره دوباره بعد از قطع دارو علایم کم کم برمیگرده.بعنوان کسی که 10 ساله با این مشکل درگیر است تجربیات خودم رو میگم:یکی از مهمترین دلایل ابتلا به این بیماری فراموش کردن خود است.به خودتان بها بدهید برایش ارزش قائل بشید.وجود خودتان را ابراز کنید.و در شرایط مختلف یاد بگیرین بی خیال تر بشین.بهترین کسی که میتونه به آدم کمک کنه اول خودمون هستیم.باید تغذیه مناسب غذاهای سالم تازه و سرشار از ویتامین بخوریم.غذاهای با طبع گرم بهتره.باید خواب کافی داشته باشیم. تنفس عمیق بسیار کمک کننده است. ورزش معجزه میکند.مطالعه کتابهای مختلف مثل تجسم خلاق شاکتی گواین و قانون شفا کاترین پاندر را فراموش نکنید. به طبیعت و زیباییهای آن توجه کنید.دفترچه خاطرات داشته باشید.عبادت و راز ونیاز با خدا یکی از درمانهای معجزه گر است.به دیگران کمک کنید.دوش آب سرد بگیرید ریلکسیشن و یوگا هم خیلی کمک میکنند.استفاده از داروها مقطعی کمک میکنند به عنوان داروی اورژانسی میشه از اونها استفاده کرد.اما داروی اصلی مثبت اندیشی و توکل است.نترسید همه چیز دست خداست.اگه اتفاقی بخواد بیفته همه عالم جمع بشن نمیتونن جلوشو بگیرن و بالعکس .وحرف آخر اینکه آدمهای زیادی توی دنیا هستند که با این مشکل دارند دست و پنجه نرم میکنند.ما تنها نیستیم.باید به خودمان کمک کنیم.زندگی کنیم ونترسیم.ترس ما نه تنهاچیزی را بهتر نمیکند بلکه خودش عامل اصلی بیماری ماست.

  689. behroz نوشته است:

    سلام دوسان
    من ی خورده تپش قلب دارم،جدیدا خیلی کلافم میکنه مخصوصا زمانی که میخام درس بخونم،لطفا اگه کسی راه حلی داره بذاره که از این وضعیت در بیایم.مرسی

  690. شادی نوشته است:

    سلام من همسرم 1 ماهه پیش دچار سردرد شد که دکترها گفتن سینوزیت داری. بعد چند روز با خوردن دارو خوب شد ولی یه بیماری های دیگه سراغش اومد که دکترها میگن از اضطراب و استرس. مثل سرگیجه و نفس تنگی و سنگینی معده. پیش دکتر اعصاب رفتیم گفت اصلا بیماری خطرناکی نداری و تمام آزمایشات و عکس ها خوب نشون میده. 2تا قرص بهش داد که آرومش میکنه ولی باز تنگی نفس یهو سراغش میاد. انقدر که به بیماری خودش فکر میکنه میترسه و این علائم شدیدتر میشه. من خیلی باهاش صحبت میکنم و بهش روحیه میدم ولی روش تاثیر نداره و همچنان بیحاله. حتی اشتهاشم کور شده. دیگه نمیدونم چیکارکنم تا دیگه اینجوری نباشه. لطفا یکی راهنماییم کنه ممنون میشم.

  691. نیکی نوشته است:

    منم این طوری شدم،دم کردن آویشن+گل گاو زبون رو به شما توصیه میکنم،چون خودمم این علایمو دارم،من دکترم بهم آلپرازولام داده هروقت که حس اضطراب و ترس دارم و تنگی نفس و…. یه نصفه میخورم بعد از نیم ساعت خوب میشم،بهشو پیشنهاد میدم پیش رواندرمانگر در کنار روانپزشکش بهشو ببرین،تغذیه شو بیشتر میوه جات(موز و سیب) ارام بخش هستنو سبزیجات بیشتر استفاده کنن،اب میوجات طبیعی خودتون درست کنید،غذاهای کم چرب بهش بدین بخورن،تو نور کم استراحت کنن،فیلم های شاد و گردش تو طبیعت حتی شده کم بهشو ببرین روحیه بگیرن،دوش اب گرم هروز بگیرن،از دم کرده گل گاو زبان،دم کرده سنبل الطیب،بابونه ارامبخش هستن استفاده کنید،کتاب غلبه بر ترس:نوشته جولین روس رو بخونید کمک میکنه بهتون

  692. mozhgan نوشته است:

    سلام دوستان، منم مثل شما همش اظطراب دارم استرسیم خستم کرده از زندگیم عقب موندم خواهش میکنم یکی راهنماییم کن

  693. حامد راد نوشته است:

    من تقریبا یک هفته ی پیش به دستور پزشک قرص سیتالوپرام رو گذاشتم کنار کلا قرصها رو ترک کردم ، بعد 3 روز یه شب دم صبح خفیف تپش قلب گرفتم و بی قرار شدم و احساس کردم اضطراب و افسردگی داره دوباره بر میگرده به سختی تونستم بخوابم بعد فرداش رفتم قطره گل سرخ گرفتم با ویتامین ب کمپلکس ، ورزش هم میکنم و شبها میرم دو ، الان تقریبا بیشتر از یک هفته است که هیچ قرصی نمیخورم و خوشبختانه حالم خوبه و مشکلی ندارم فقط گاهی سرم گیج میره و یه جوری هست انگار سبکه .
    به هرحال به نظر من بهترین راه برای درمان اضطراب و افسردگی در درجه اول مراجعه به یک روانپزشک خوب هست و به همراش مشاوره روانشناسی و تغییر سبک زندگی و اینکه ببینید چی باعث شده اضطراب در شما ایجاد بشه خودتون بهترین دکتر خودتون هستین . اخیرا مقاله ای میخوندم نوشته بود ریشه ی اضطراب و افسردگی در خواست های سرکوب شده است ، یعنی شما یه چیزیو خیلی دوس دارین یا میخواین و همیشه هم بهش فکر میکنین ولی به دلایلی نمیتونین بهش برسین و این حالت شدیده اونوقت سیستم و مکانیسم جسم و روان شما دچار اضطراب از وضعیت موجود میشه و به دنبالش افسرده هم میشین چون اون چیزی رو که میخواین بهش نرسیدین . به نظر من هرکدوم از ماها باید ببینیم چه چیزی رو در گذشته یا فعلا میخواستیم و میخوایم ولی بهش نمیرسیم و بعد بریم دنبال اون چیزی که میخوایم اگه اونو بدست بیاریم اضطراب و افسردگی از بین میره این تجربه ی شخصی من هست .

  694. میثم نوشته است:

    سلام دوستان.انگار علائم پنیک فوبی یا استرس مزمن توی همه ما تقریبا یکسانه…من اولین بار در دوران ابتدایی باهاش بفرم حس پرواز و قطع ارتباط با محیط اطراف روبرو شدم چون برام این وضعیت ناشناخته بودم فقط میدویم تا به کسی یا جایی پناه ببرم.اثرات محیطی و البته ژنتیکی برای من توی بروز بیماری دخیل بود..اما این بیماری چون ناگهانی و همیشه از اصل غافلگیری استفاده میکنه ترسناکتره…منم به متخصص قلب اعصاب ..مراجعه کردم تا نهایت یکی تشخیص پنیک داد و تازه اسم و ماهیت مریضیم شناختم..منم به دستور پزشک پرپونول و آلپروزولام مصرف کردم اما چون پدرم میگفت این داروها اعتیاد آوره و مغز کوچیک میکنه تا جاییکه میتونی نخور خیلی بیشتر بهم فشار میومد وقتی مجبور میشدم بخورم//من ترس از ارتفاع آب دریا و محیط های شلوغ خفه و بسته را هم دارم…منم مریضیم یه مدت طولانی خبری نیست و بعد مدتی یه دفعه حمله دارم…خیلی زندگیم محدود کرده و خیلی کیفیت زندگیم پایین کشیده همش نق میزنم افسردم و بی انگیزه بی حوصله.اولم به هرکس میگفتم میگفتن تو که چیزیت نیس پاشو لوس بازی در نیار.من 31 سالمه..اما میترسم ازدواج کنم از رویارویی با مرگ پدر و مادرم در آینده میترسم میشه راه درمان قطعی و ابدی این لعنتی بگین

  695. علی نوشته است:

    منم مثل شما هستم دکتر قلب رفتم همش میترسم نکنه سکته کنم درد قفسه سینه و اینا .

  696. میثم نوشته است:

    وسواس های فکری هیجان اعتماد به نفس پایین بیقراری بی تابی اغراق آمیز تضاد با محیط روان پریشی از دلایل استرس اضطراب افسردگی پنیک فوبی است
    بعضی فیلم ها بعضی صداها بعضی رفتارها ترس از عدم توانایی در حل مشکل ..فشارهای چند بعدی همزمان بی ایمانی و ضعف ایمان به خدا عذاب وجدان و سرخوردگی امیال احساسات اهداف مورد سوء استفاده قرار گرفتن .عدم خودباوری عدم قدرت غلبه..ارتباطات اجتماعی ضعیف محدود یا مشکل دار حسادت و دایما مقایسه کردن خود با دیگران همه چیز بدبینی زیاد دایمی به خیلی چیزها خیانتا انواع اشکال تحقیر شدن روحی روانی نادیده انگاری …..همه استرس دلهره اضطراب تشدید میکنند
    البته خود استرس دلهره اگر مهار نشه باعث سرطان مشکلات قلبی سکته های مغزی و غیره میشه
    ای کاش یه نفری تو دنیا پیدا میشد تا بتونه همه ماها رو به زندگی نرمال طبیعی و عادی قبل از اولین بار ابتلا به این مرض برگردونه

  697. میثم نوشته است:

    من خودم وقتی حمله دارم فشارمم افت میکنه و دستام و نوک دستام پاهام یخ یخ میشه.رنگمم میپره…خیلی بد باشه در اثر افت فشار تشنجم گرفتم زیر سرم رفتم…توی مترو توی اتوبوس توی هواپیما محیط هایی که توقف اش دست شما نیست خیلی بیشتر میترسم چون میترسم اگر حالم بد شه این به مسیر ادامه میده و من نمی تونم پیاده شم نفس بکشم..چون بیشتر جامعه هم نمی دونن شما چتون…افکار بد منفی و قضاوتها کوته نظرانه آنها مبتلایان بد اذیت میکنه….نیازشدید به احساس کمک و حامی در این حالت خیلی احساس میکنم..نمی دونم این ه بلای بدی گرفتار شدم…دکترای روانپزشک هم که فقط میخوان مشتری جمع کنن و نگه دارن اصلا نجات یه جوون یا مریض و درمان قطعی پشیزی براشون ارزش نداره.و هر دفعه قرص های ضد افسردگی اضطراب مثل نقل و نبات تجویز میکنند در حالیکه طرف برای همیشه معتاد شه و راه برگشت درمان قطعی نداشته باشه

  698. میثم نوشته است:

    وقتی حمله داری اگر نتونی در اوج حمله مقاومت کنی و مجبور شی قرص بخوری بعدش خوابآلودگی شدید و کرختی تمام وجودت میگیره
    قرص های آلپروزولام و پروپرونول 10 یا 20 مثل معتاد آدم لول لول میکنه و بعد مصرف خوابت میاد و بدن ریلکس میکنه….و خوب بده …
    من به داروگیاهی و حکیم هم مراجعه کردم تا طب شیمایی پر ضرر جایگزین طب سنتی و کم ضررتر کنم بیشتر عرق 11 گیاه اسطراخودس داد …با یه قرص گیاهی ضد افسردگی بدک نبود………………….

  699. sevda نوشته است:

    سلام دوستان من هم این مشکل دارم
    بیشتر مطالبم خوندم
    من چند وقت دیگه دفاع پایان نامه دارم به امید خدا
    اما از الان استرس و اظطراب منو رها نمیکنه موقع صحبت تو جمع تپش قلب شدید میگیرم طوری که اصلا از فکر دفاع نمیتونم حتی الان پایان نامم رو جمع کنم
    خواهش میکنم یه راه حلی جلوی پای من بزارین

  700. ترانه نوشته است:

    سلام .بچه ها خواهر منم همین مشکل رو داره که دکتر اولیش خوب نبود بردیم یه دکتر دیگه که عالیه… داره درمان رو طی میکنه… فقط میترسه که میتونه ازدواج کنه یانه… یا بعد خوب شدنش به طور کامل به خواستگارش بگه این مشکل رو داشته یا نه…؟ ممنون میشم کمکم کنین

  701. ابوذر نوشته است:

    از دو هفته پیش شروع شد . با کابوس از خواب ÷ریدم . چند روز دلشوره و نگرانی وحشتناک که بعد یک هفته از بین رفت . ولی الان یه هفته است که اضطراب برگشت اون حالت رو دارم و بازم دارم اذیت میشم . چند نوع گیاه دارویی رو امتحان کردم که بابونه از همش بهتر بود . بین قرص ها هم کلر دیاز پوکساید بهتر بود . ولی هنوز زندگیم جهنمه . لطفا راهنماییم کنید . من دارم واسه آزمون دکتری آماده میشم ولی این مشکل زندگیمو کلا مختل کرده و حتی یه صفحه کتاب هم نخوندم .

  702. سارای نوشته است:

    من قلبم پرس داره یه جور انگار دو تا تاپ تاپ میزنه مثل تپش صدا داره خیلی بده کسی مثل من هست

  703. احسان نوشته است:

    قابل توجه دوستانی که این مشکل رو دارن ومجردن میتونن بایک ازدواج ساده مشکل خودشونو حل کنن درضمن وقتی افکار منفی میاددسراغتون بااون افکار بد به خودتون بخندید افکار مثبت رو جایگزین افکار منفی بکنید همش باخدای خودتون دردارتباط باشین چرا که فقط اونه ک میفهمه ما دردمون چیه ازهمه چیه ماها خبر داره بااین افکار خودتون رو نابود میکنید مسلما از لحظه ای ک به دنیا اومدین این مشکل رو نداشتین پس برگردین به روزای خوشی ک داشتین یه اهنگ هست معین میخونه مخور غم گذشته گذشته ها گذشته هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته به فکر اینده باش دلشاد وسرزنده باش
    سوالی دارید بنده درخدمتم

  704. رضا نوشته است:

    آقا احسان اولا که با این وضع اقتصادی خیلیا نمی تونن ازدواج کنن این یک
    دوما ما اومدیم ازدواج کردیم و با این افکاری که داریم یه فرد بیگناه رو بدبخت می کنیم اینطور نیست
    اصلا مشکل استرس و … بحث گسترده ای یه که با این راحتیا هم حل نمیشه

  705. مهدي نوشته است:

    سلام آقا رضا
    منم با نظر شما كاملاً موافقم و نظر بنده هم اينه كه تا اين مسئله كاملاً حل نشده نبايد به هيچ عنوان ازدواج كرد و فرد ديگه اي روو وارد زندگي خودتون بكنيد.چون اين موضوعات كاملا فكر و تمركز شما رو بهم ميريزه و آرامش رو از زندگي خودتون و ديگري ميگيره.به نظر من خودخواهيه كه آدمي كه مشكل داره بخاد بخاطر حتي علاج بيماري خودش ديگري رو وارد يه همچين چرخه باطلي بكنه.اين قبيل مشكلات بايد ريشه اي درمان بشه و ازدواج نه تنها مشكل رو حل نميكنه چه بسا مطمئن باشيد در برخي موارد بدترش هم ميكنه.

  706. سارای نوشته است:

    ازدواج شاید بتونه تو بعضی ادما بهبودی ایجاد کنه ولی میبینیم ادمای متاهلم میان اینجا این مشکلا رو دارن

  707. حمید نوشته است:

    سلام.دوستان وقتتون بخیر. من مدت زمانی هست که دچار اضطراب و استرس شدم.البته مهمتر از پیدا شدن موهای سفیدی هست که چون جلب توجه میکنه و افراد اشاره میکنند کمی بیشتر دلخورم میکنه هرچند که من به روی خودم نمیارم. اما مهمترین دلایل برای دچار شدن به این وضعیت برای من چند دلیل هست.اولین مورد بیکاری چند ماهه هست که به خانواده هم اطلاع ندادم چون خانواده ام امادگی دغدغه بیکاری من رو ندارند. مسئله بعدی نیاز جنسیم هست. من فوق العاده گرم و رمانتیک هستم اما به علت عدم ازدواج دچار فشارهای زیادی هستم.البته به رابطه آزاد هم حداقل با دختران مجرد اعتقادی ندارم. کمی مدیریت رابطه با دوستانم بهم خورده است و شاید کمی هم بدقول شدم. در مورد موضوع جنسی دچار افکار دوگانگی هستم.یعنی از یک سو نیاز به رابطه دارم و از سوی دیگه سعی میکنم اخلاقیات را رو رعایت کنم.البته در بحث رابطه نیاز عاطفی هم مدنظر هست. به اخبار بی اهمیت مانند اخبار سیاسی و غیره هم اهمیت میدم و این باعث تفکر در مورد این موضوعات در ذهن من میشه.دوستان اگه راهکاری به من بدهند ممنون میشم

  708. رز نوشته است:

    سلام دوستان.منم ازسال 84 یعنی دقیقا هفت ماه بعد از ازدواجم دچار اضطراب شدم وتا الان هم ادامه داره.چندین روانپزشک عوض کردم وهر بار تا دو سال هم تحت درمانبودم ولی بعداز پایان درمان با کوچکترین تلنگری مشکلم بر میگرده.شدیدا رو مساله بیماری حساسم و وقتی میخوام دکتر برم دلشوره میگیرم حتی وقتی از تلویزیون دکتر میبینم.خیلی اذیت میشم.یه دونه بچه دارم وقصد بارداری دیگه ای دارم ولی هر وقت به این فکر میکنم که توی حاملگی باید برم دکتر منصرفم میکنه.به هرکی میگم موقع دکتر رفتن فشارم میره بالا میخنده ومیگه از آمپول میترسی.ولی واقعا برام دردناکه.اخیرا یکی از دوستام یه پزشک هومیوپات بهم معرفی کرده که میگن همه انواع اضطراب رو بر طرف میکنه.شمام اگه یه دکتر معتبر سراغ دارین بد نیس مراجعه کنین.من خودم چند جلسه رفتم هنوز نتیجه کامل نگرفتم ولی خیلی به درمان امیدوارم.به امید روزی که ههمون از چنگال این اضطراب نجات پیدا کنیم.اگه رفتین ونتیجه گرفتین التماس دعا.

  709. مهناز نوشته است:

    من هم مثل شما بودم از بیماری میترسیدم مشاورم گفت:خونه کسانیکه اضطراب دارن و تلویزیون و یا صحنه های کشتن و مردن و….. دوری کنمو تلقین رو از خودت دور کن،کتابهای روانشناسی بخون و فیلم های کمدی،تغذیه تو درست کن (میوه و سبزیجات)استفاده کن و یه ورزش سبک یوگا برو و ذهنت عادت کرده و تلقین کردی به خودت که اضطراب داری،یه عالمه جمله مثبت بنویس هروز صبح اون هارو بخون،اهدافتو بنویس،مهمونیای شاد برو،کارگاهای روانشناسی برو کلاسای متفرقه برو خودتو سرگرم کنی از این حال و هوام میای بیرون.

  710. مانیا نوشته است:

    کسی اینجا هست مشکل وسواس فکری داره که دوچاره کم خوابی شدید و ی در پی حتی با قرص خوابم درمان نشه ؟؟؟؟

  711. نسترن نوشته است:

    مانیا :من هستم و حتی قرص خوابم که میخورم باز چند بار بیدار میشم میخابم

  712. مانیا نوشته است:

    این ادرس ایمیلمه … بهم ایمیل بزن من 24 ساعته همونجا و زود جواب میدم arara.kimii@gmail.com

  713. نسترن نوشته است:

    مانیا:من دچار وسواس فکری هم هستم و علاوه بر پانیک،قرص هم که میخورم شب برای خواب همش با نفس نفس زدن از خواب بیدار میشم هی میخوابم

  714. نسترن نوشته است:

    مانیا: نظراتت رو خوندم وعلایمی که داری تمام علایم تو رو منم دارم که یه عالمه دکتر رفتم ازمایش دادم ،دکتر اعصاب رفتم ،دکتر ریه رفتم ،که گفتن مشکلی نداری و ایشون گفتن دچار وسواس و اظطراب هستی

  715. علی نوشته است:

    من یک سال میشه که با این وضیعت درگیرم استرس ترس اینکه نکنه یهو تو خیابون حالت بد شه و ترس از مرگ . فکرای الکی و استرس زا . الانم درگیر تغییر شغلم هستم اینم شده یه عامل دیگه. به هرکیم که میگم میگن چیزیت نیست . الان که مطلب و نظرات دوستان رو خوندم حالم بهتره میبینم هستند دوستانی که خوب شدند و راهنمایی های خیلی خوبی کردند .

  716. رضا نوشته است:

    سلام دوستان من ده ساله که بعضی موقع ها قلبم ضربه اضافه داره زیاد
    رفتم دکتر قلب میگه هیچیت نیست ولی ترس رفته تو بدنم چیکارکنم
    کسی مثل من هست تو را خدا جواب بدین

  717. مهدي نوشته است:

    سلام رضا جان.اصلا نگران نباش.هيچ مشكلي وجود نداره.دوستم مثل شما بود و خيلي جاها دكتر رفت.همه هم بهش گفتن هيچ مشكلي نيست.اگه يه دكتر قلب متخصص خوب رفتي و اون با اطمينان بهت گفته كه چيزي نيست پس اصلا نگرانش نباش و ذهنت رو درگيرش نكن.فكرت رو كه مشغولش نكني كلاً بعد از مدتي برات عادي ميشه و از ذهنت ميره.

  718. نام شما... نوشته است:

    دست درد نکنه اقا مهدی مرسی دوست واقعان مثل منه که گفتم اخه من خیلی نگرانم

  719. مهناز نوشته است:

    نگران نباش اصلن سعی کن فکرشو دور کنی چون دایم فکر میکنی به این موضوع ذهنت عادت کرده

  720. رضا نوشته است:

    مرسی که بهم امید میدن بعضی موقع ها خیلی خوبم
    ولی وقتی اینطور میشم میشم دوباره نگرانی و
    اضطراب بهم دست میده و ناامید میشم اخه حس
    بدی بخدا خیلی تشکر میکنم از همتون

  721. آناهیتا نوشته است:

    با سلام و خسته نباشید میخواستم بدونم اگه کسی نسبت به کسی احساسی داره و بخواد واسه شام باهاش بیرون بره و هنگام شام خوردن حالت تهوع و استفراغ بگیره ب خاطر چی هست و اینکه استرس هم داره میخوام بدون واسه درمانش چکار باید کرد ممنون میشم اگه جوابشو بدید.

  722. باران نوشته است:

    سلام آناهیتا جون.منم دقیقا مثل شمام ولی نه فقط باکسی ک دوست دارم کلا با همه اینجوریم مخصوصا موقع غذاخوردن استفراغ پیدا میکنم
    میتونم بپرسم شما چند سالتونه؟

  723. مهدی نوشته است:

    بسمه تعالی
    با سلام خدمت همه دوستان
    اگه کسی پیغام منو میخونه که حالات من بهش دست داده لطفا تجربیاتشا به من بگه
    چند ماهه پیش یکی از هم شهریامون دچار بیماری سختی شد و از دنیا رفت و من خیلی ترسیده بودم و دچار اضطراب شدم و به دل درد مبتلا شدم دل درد من جوری بود که یه مدت فکر میکردم سر دلم سنگینه و مدام تو سینم درد میپیچید بعد یه مدت درد توی نافم و پایین شکمم میپیچید و مدام این حالت ها عوض میشد نمیدونم این مشکلات از اعصاب منه یا نه لطفا جواب بدید ولی الان که یکم اعصابمو کنترل میکنم خیلی بهترم

  724. مهدي نوشته است:

    سلام
    درد معده و كلاً ناحيه شكم بسيار زياد با اعصاب در ارتباط مي باشد.همينكه شما زماني كه كنترل اعصاب خودتون رو بدست ميگيريد و بر خود مسلط مي شويد گواه خوبي است كه اين درد از ناحيه اعصاب شماست.
    براي حصول اطمينان بد نيست به يك دكتر متخصص گوارش مراجعه كنيد و همزمان بر روي كنترل اعصاب خود با روش هاي آرام سازي روح و روان كار كنيد.اين رو بدونيد كه همچي ذست خداست.پس اين همه نگراني و استرس ما انسان ها در ارتباط با مسائلي كه دست ما نيست بي مورده.پس خوش باشيد و از فرصت كوتاه زندگي نهايت لذت را ببريد.

  725. ستاره نوشته است:

    با سلام من دختری 29 ساله ام از ده سال پیش تا الان مشکلات زبادی داشتم سال اولش داداشم تصادف کرد وفوت شد سه سال بعدش داداش کوچیکم جلو چشمام سوخت و اونم فوت کرد . 4سال پیش ازدواج کردم ولی بعد یکسال و نیم همون دوران عقدجدا شدیم البته ماجراهاو استرس های این یکسالو نیم بماند. با همه ی اینا کنار اومدم ولی از سه ماه پیش که پدرم فوت کرد چند وقت بعدش دچار تپش قلب و لرزش قفسه سینه شدم دستام بیحس میشه و صورتم داغ میشه همش نگران اطرافیانم هستمو از مردن میترسمو استرس دارم ممنون میشم اگه منو راهنمایی کنید.

  726. مهناز نوشته است:

    عزیزم از یه مشاور کمک بگیر،و در کنار مشاورت تغذیه تو درست کن (بیشتر میوه و سبزی استفاده کن+ورزش سبک و من یوگا رو بهت توصیه میکنم و خوندن کتابهای روانشناسی و کلاس ها و کارگاهای روانشناسی که برگزار میشه شرکت کن و کلاس هایی مثل(آشپزی+سفره ارایی و…. شرکت کن)مطمعن باش زود حالت خوب میشه تنها کسی که بهت میتونه کمک کنه خودت هستی

  727. مهناز نوشته است:

    کلیپ های وین دایر تجربه نزدیک به مرگ وین دایرو نگاه کن

  728. صحرا نوشته است:

    سلام
    من پدرم چند سال پیش سکته قلبی شدیدی کرد و از اون موقع به بعد من همیشه استرس تکرار این موضوع و دارم .هر موقع یه کوچولو حال بد پیدا می کنه استرس شدید با تپش قلب و یه حس بد یا نمیدونم درد توی قفسه سینم حس میکنم. از اون موقع به بعد همیشه این حس و موقع شنیدن حال بد هر کسی دارم . حال بدی که حس کنم باعث مرگ می شه :((((((( در هر شرایطی یاد خدا باعثه ارامشه و ارامش رو فقطط باید از خدا خواست.

  729. علی نوشته است:

    خواهش میکنم جواب بدین.
    ببینید من خارج از کشور هستم و درس میخوانم. البته تنها هستم. دو هفته ای میشه احساس خفگی میکنم به خصوص در شب. بعد الان تپش قلب هم اضافه شده به خصوص وقتی میخوام بخوابم که متاسفانه نمیذاره اصلا بخوابم. واقعا دارم اذیت میکشم و فکرهای منفی هم که میاد اون رو بدتر میکنه. اشتها هم کم شده و بدن به هم ریخته. خیلی لطف میکنید بگید کسی چنین شده تا حالا.

  730. مهدي نوشته است:

    اين حالت ها طبيعيه.بيشتر از روي ترس از مرگ هست كه چنين چيزايي پيش مياد و چون شما تنها هستيد اين تنهايي و ترس از مرگ در تنهايي و غربت بيشترش هم ميكنه.بايد به ايم مسئله توجه داشته باشيد كه اينها واكنش هاي عصبيه مغزه و هرگز باعث مرگ نميشه چه بسا اگر اين دردها مرگ آور بود همون بار اول ميكشت و كار به اين جاها نميكشيد.پس بهتره به خودتون مسلط باشيد و افكار منفي رو به طريقي از خودتون دور كنيد.مثلا اگه ميبينيد شبا خوابتون نميبره سعي كنيد با مطالعه يا ديدن تلويزيون خودتون رو مشغول كنيد تا خسته بشيد و خوابتون ببره.در كل به اين دردها بايد فقط خنديد و ايمان آورد كه ما ممكنه از هرچيزي بميريم الي چنين دردهاي عصبي.باور داشته باشيد كه مرگ و زندگي ما از پيش تعيين شدست .پس براي چيزي كه دست ما نيست نگران نباشيد.از موهبات خدا تا هستيد استفاده كنيد و خوش باشيد.

  731. مانیا نوشته است:

    کسی اینجا هست مشکل وسواس فکری داره که دوچاره کم خوابی شدید و پی در پی حتی با قرص خوابم درمان نشه ؟؟؟؟

  732. مهناز نوشته است:

    مانیا اگه برنامه غذاییتو تغییر بدی،خام گیاهخواری رو شروع کنی مشکلاتت حل میشه همه ی این بیماری ها به خاطر غذاهای نامناسبی که ما میخوریم،کتاب قابلمه را فراموش کن را بخون،و ویدیو کلیپ های کسانی که اضطراب و …. داشتن با خام گیاهخواری خوب شدن رو ببین دیگه نیازی به قرص نداری،اب کرفس هم خواب اوره

  733. مخالف قرص نوشته است:

    گیاهخواری چیه . برای زن ها گیاهخواری مثل خودکشی یه ما در اسلام همچین درمانی نداریم پیامبر (ص) فرمودند هر کس 40 روز گوشت نخوره دیوانه میشه .

  734. مانیا نوشته است:

    کسی اینجا هست مشکل وسواس فکری داره که دوچاره کم خوابی شدید و پی در پی حتی با قرص خوابم درمان نشه ؟؟؟؟ اگه هست ایمیل بزنه من واقعا دارم عقلمو از دست میدم …….

  735. مهدي نوشته است:

    سلام
    دوست عزيز كم خوابي يا بي خوابي ناشي از وسواس فكري كه با قرص خواب درمان نميشه.بايد ريشه يابي بشه و اصولي و از روشش درمان بشه.كي به شما گفته قرص خواب بخوريد؟ شما پيش روانشناس رفتيد؟
    با من در ارتباط باشيد.

  736. مانیا نوشته است:

    پیش روانپزشک رفتم …… ایشون فلوکستین + کلونازپام داد

  737. مهدي نوشته است:

    قرص ها رو طبق برنامه مصرف ميكنيد؟ تاثيري نداشتن؟ پيش روانپزشك به طور منظم ميريد؟
    ببنيد مشكلات روحي و اعصاب چيزي نيست كه با يكي دو جلسه درمان بشه.شما بايد روند درمان خودتون رو به صورت پيوسته ادامه بديد.چه از طريق رفتار درماني زير نظر روان پزشك و هم مصرف داروهايي كه تجويز ميكنند.
    مطمئن باشيد بدترين و سخت ترين دردهاي عصبي هم با ممارثت در امر درمان مطابق با نظر پزشك حل ميشن و اين مزيت مشكلات عصبي هست كه سخت ترينش هم درمان ميشه.اما خودتون ميدونيد كه در مورد مشكلات جسمي اصلا چنين چيزي نيست.مثبت فكر كنيد.

  738. ماريا نوشته است:

    سلام من حدودا” يكسال پيش دچار حمله پانيك شدم و اون اولين بار در يك مطب دندانپزشكي بود يعني به محض تزريق داروي بي حسي در اطراف لثه ،چند ثانيه بعد دچار تپش قلب شديد شدم كه اون دكتر گفت نگران نباش اين طبيعيه بعضي ها اينطوري ميشن تاحدود ٥يا١٠دقيقه طول كشيد تا برطرف شد ولي از ان موقع تا الان هر از مدتي دچار اين حالت ميشم جوري كه ميرم بيمارستان و چك اپ ميشم من خودم فكر ميكنم از همون موقع كه اون دكتر سوزن بي حسي رو اطراف لثه من زد من دچار اين بيماري شدم چون قبل از اون من هيچ مشكلي نداشتم در ضمن هيچ مشكل قلبي و مغزي هم ندارم ولي تجربه خيلي بدي هست حالا واقعا نمي دونم كه چيكار كنم مدام استرس دارم كه نياد سراغم در ضمن من ايران نيستم خارج زندگي ميكنم دكتراي اينجا ميگن اين فقط Anxiety هست نبايد نگران باشي من فكر ميكنم بيام ايران و اونجا چك بشم لطفا راهنمايي كنيد
    اين ايميل من هست nazilondon@yahoo.co.uk

  739. مهدي نوشته است:

    سلام
    لازم نيست به هيچ عنوان نگران باشيد.شما هيچ مشكلي نداريد.مشكل شما ارتباطي به تزريق سوزن دندانپزشكي نداره بلكه از هراسي ناشي ميشه كه شما از اون تزريق داشتيد و چون پس از اون دچار حالت بدي شديد ترس از دچار شدن مجدد به اون حالت هست كه در شما پانيك ايجاد ميكنه.شما بايد ترس از اين حالت رو كنار بزاريد.بهش بخنديد.خيلي راحت.ببينيد خودتون هم ميدونيد كه اين حملات مشكلي براي شما ايجاد نميكنن و فقط از اعصاب و روح و روان شما ناشي ميشه.پس اين هراس از مرگ رو به تدريج در خودتون از بين ببريد.بزاريد براتون كم كم اين حالت عادي بشه.هر وقت شروع شد بهش بگيد من بر تو غلبه ميكنم….
    اگر دوست داريد با ايميل من براي كمك بيشتر در تماس باشيد:
    m.electronic1362@gmail.com

  740. مانیا نوشته است:

    سلام ….. من بعد مصرف دوز بالا فلوکستین 20 و کلونازپام 1 میلی گرمی …………………….. ریزش مو پیدا کردم کسی اینجوری هست ؟؟؟

  741. .... نوشته است:

    یه وقتایی هست ادم تا تو اون شرایط و موقعیت نباشه نمی تونه چیزی بگه و اگه مطلبی بگه بر اساس دیده هاش یا شنیده هاشه نه تجربه.تو این مبحث یعنی استرس نمیشه از دور صحبت کرد و گفت این کارو بکن و بخند یا باهاش صحبت کن که بر تو غلبه می کنم و…. همون طور که نمیشه ریاضی رو با فرمول و تئوری یادگرفت و اگه می خوای ریاضی رو درک کنی و بفهمی باید عملی کار کرد پس برای این مباحث باید بر اساس تجربه صحبت کرد و نه به خاطر روحیه دادن و به خاطر کمک کردن … البته منظورم این نیست که اصلا هم این کارا رو نکنید و روحیه به خودتون ندید و مشاوره نگیرید نه. اما من چون درک کردم می دونم تاثیر زیادی نداره.
    حالا هم میگم اگه مشکلی داری باید خودت حلش کنی اگه پیش دکتر و .. رفتی خیلی زیاد نباید امیدوار بود چون این تویی که داری در جسمت که خیال می کنی بیمار شده زندگی می کنی و نه او پس هیچکس به اندازه ی خودت نمی تونه به تو کمک کنه و اینو بدون هر دردی دوایی داره و اگه می خوای این دوا رو کشف کنی باید وقت صرف کنی و تک تک راه ها رو امتحان کنی.اینم اخرین صحبتم برای ختم کلام :
    مشکلی نیست که اسان نشود مرد باید که هراسان نشود
    موفق باشید

  742. مهدي نوشته است:

    با سلام خدمت شما دوست …. من
    من فكر ميكنم كساني كه اينجا هستن و اينجا ميان همشون كم و بيش دچار مشكل هراس يا استرس يا مشكلاتي از اين قبيل هستن كه اصلا حضورشون در اينجا مويد همين قضيه هست.
    حرفهايي هم كه دين جا مطرح ميشه حالت تبادل تجربه داره.يعني اين ها روي بعضي هايي كه مطرحش ميكنن جواب داده.پس صرفاً يه ايده تئوري نيست.حالا ممكنه چيزي كه براي يك نفر كارساز بوده براي ديگري نباشه.اما بنظر من مطرح كردنش خالي از لطف نيست.
    در مورد اين قضيه كه در اين قبيل مشكلات يك فرد از همه بيشتر ميتونه به خودش كمك كنه شكي نيست و كاملاً حرف شما رو قبول دارم.اما اين دليل نميشه كه ما نقش درمان توسط پزشك و راه هاي درماني ديگه و كمك ديگران در اين مشكل رو انكار كنيم و ناديده بگيريم.
    بهرحال اين جور جمع ها مزيتش اينه كه ميفهميم آدم هايي وجود دارند كه يك مشكل مشترك دارند و ميتونن با همفكري هم يه راه حل خوب براي مشكلاتشون پيدا كنن.

  743. مونا نوشته است:

    سلام خدمت شما…
    من چند سال پیش برای اولین بار دچار این حمله شدم احساس کردم دارم میمیرم استرس شدیدی داشتم و بعد از اون چند ماه بکبار این اتفاق برام افتاد بعد از اون باردار شدم و این حالتهام از بین رفت الان بچم 2 سالش شده و دوباره این حالتهام برگشته خیلی شدید شاید هفته ای چند بار از همه چیز میترسم توی ماشین از اینکه تصادف کنم بمیرم هواپیما رد میشه از بالای سرم از اینکه سقوط کنه روم کلا هر اتفاقی که از هر کسی میشنوم میترسم برای منم اتفاق بیفته و از همه بدتر از مردن میترسم
    تورو خدا کمکم کنید.

  744. مونا نوشته است:

    دچار پانیک میشم دکترم رفتم میگن هیچزی نیست ولی خیلی حس بدیه خدا نصیب هیکس نکنه

  745. مهدي نوشته است:

    سلام
    بايد بهتون بگم كه اكثريت قريب به اتفاق ما ها كه اينجا هستيم اين حالت ها رو بارها و بارها تجربه كرديم.توصيه ميكنم حتما از كمك يك روانشناس حاذق استفاده كنيد و همزمان رو خودتون توسط روشهايي كه ميگه كار كنيد.حل ميشه.اصلا نگران نباشيد.همونطور كه چند سال پيش خوب شديد بازم ميشيد.ذهنتون رو درگير مسايل ديگه كنيد به جاي فكر و خيال و سعي كنيد با مشكلتون كنار بيايد و باهاش مبارزه كنيد.تسليم هرگز…

  746. ناشناس نوشته است:

    سلام.مینویسم فقط برای اینکه یه کم شاید آروم بشم.11سال قبل با داشتن یه بچه به دلیل خیانت همسرم متارکه کردم حضانت بچم خودم عهده دار شدم و خونوادمم خوب حمایتم کردن برا همین تحمل شرایط برام سخت نبود،10سال قبل با یکی از همکارام آشنا شدم که بعدها من محیط کاریم تغییر دادم و ایشون هم به یه شهر دیگه انتقال گرفتن ولی همچنان رابطه ی ما ادامه داشت و واقعا همدیگرو عاشقانه می خواستیم و محکم پای این رابطه بودیم تا چند ماه قبل که مادرشون قسمشون میده به روح پدرش که با من رابطه ای نداشته باشه در عرض این چند ماه که نه ایشون و نه من تحمل جدا شدن از هم نداشتیم و در عین حال عذاب وجدان ایشون و بی قراریهای من باعث جروبحثایی زیادی بین ماشد و من در عرض این مدت دچار حملات عصبی خونریزی معده و دست آخر هم کم حس شدن یک طرف صورتم شدم با وجود مصرف داروهای فراوان به هیچ عنوان خوب نشدم تنها چیزی که یه کم آرومم کرده بود قول و قسمی بود که ایشون دادن که منتظر من خواهند بود تا مادرشون راضی کنن و تا اون روز وفادار به من خواهند بود ولی این حالت 2روز بیشر دوام نداشت و من حالا هرروز از ترس اینکه نکنه یه روز برای همیشه بره و نباشه دچار حملات شدید عصبی میشم.نمیتونم حرفام به کسی بگم چون خجالت می کشم از خودم و از سنم آخه من 36 سال